ارتزاق از راهِ نوشتن شوخی است

در روزهاي اخير و شرايط فعلي فرض ارتزاق نویسنده از راه نوشتن در حد صفر است! متاسفانه اين روزها در کشوری که بزرگان بیشماری در عرصه ادبیات، شعر و داستان داریم به جایی رسيديم که نویسنده ها به رغم سال های طولانی که از نوشتارشان می گذرد برای آنکه اثرشان ماندگار شود، در تبلیغات و فروش به ناشر کمک می کنند، یعنی نه تنها بابت وقتی که می گذارند و بابتِ تجربیات شهودی و نگارشی که در سال های طولانی کسب کرده‌اند، پولی دریافت نمی کنند بلکه برای ماندگاریِ اثر خود، به کمک ناشر هم می روند.
سال ها باید انرژی و هزینه صرف شود که انسانی به بارِ شاعری و نویسندگی بنشیند و غم انگیز است که این ها نادیده گرفته می شوند. هزینه زیادی برای خلق و ایده و اندیشه صرف می شود و این ها با تیراژ بسیار پایین منتشر می شوند و نویسنده باید به ناشر کمک کند که زنده بماند و همچنین کتابفروشی ها هم رونق خودشان را داشته باشند. این وضعیت اسفبار است اما راه برون رفت از این وضعیت نیازمند یک برنامه‌ریزی طولانی مدت است که اگر از همین امروز شروع کنیم، سال‌ها زمان نیاز داریم که فرهنگ کتاب و کتابخوانی را بازگردانیم.
کتاب در کشور ما نه ویترینی دارد نه تبلیغاتی روی آن می شود، چون حوزه اندیشه است و اندیشه همواره خطرناک است. کشور مولانا، نظامی، حافظ، سعدی، خیام و بسیاری از بزرگان دیگر که جهانی به آنان افتخار می کند امروز به جایی رسیده که مردمش به کسی که حرف بی ربط می‌زند، می گویند شعر می گوید! این وضعیت تاسف بار است. کتاب هم مانند سایر حوزه ها به لودگی کشیده شده است. شعر تعریف خود را از دست داده و آن را سخیف کرده اند؛ با تمام این‌ها نویسنده نمی تواند ننویسد؛ نویسنده ای که می داند در هر حال از این پوسته انسانی که خارج شد آنچه به یادگار می ماند نوشتار است. اما ارتزاق از راهِ نوشتن یک شوخی بزرگ است. در کشورهای غربی، نویسنده جزو ثروتمندترین افراد جامعه است چرا که در آن کشورها نویسنده به جای فکر کردن به نان و شیر و تخم و مرغ و سکه و دلار و ارز که روز به روز جامعه را متشنج می کند، به اندیشه ورزی و آگاهی فکر می کند و به ذهنش اجازه پرواز می‌دهد و همین است که می بینیم آن‌ها روز به روز پیشرفت می کنند و ما پسرفت؛ در سراشیبی افتادیم.
من متعلق به نسلی هستم که با پول توجیبی ام کتاب می خریدم و کتاب از سنین نوجوانی تاکنون دغدغه ام بوده است. کتاب خواندن ورزشی است برای ذهن که انسان به نابودی و خرفتی کشیده نشود و افکار و هیجاناتش را سمت و سو دهد. من هر تلاشی را در راه کتاب مثبت می بینم اما مساله این است که مطالعه ‌ي جزو اولویت مردم ما نیست. در واقع می‌توان گفت روان جمعی بسیار در این زمینه بیمار است. سروسامان دادن به این وضعیت نیازمند برنامه ریزی طولانی مدت، دلسوزانه و کارشناسانه است که با تبلیغات وسیع همراه باشد. تنها آگاهی است که می‌تواند جامعه را نجات دهد. ما به قهقرا رفتیم چون آگاهی روز‌به‌روز پایین می آید. این دست شکسته و خرده شده، باید به درمان آن برخاست. من به عنوان شاعر و نویسنده هیچ کمکی از کسی نمی خواهم فقط از مردم تقاضا می کنم به آگاهی درون شان که در حال جوش و خروش است توجه کنند و اجازه دهند این آگاهی بال بگیرد.