کاشکی زائرت بشم آقا

خیلی اتفاقی 153 نامه به دستم رسید. 153 دلنوشته از معلولان مجتمع فرهنگی ورزشی شیرکوه در شهرستان میر استان یزد. مجتمعی که زیر نظر بهزیستی فعالیت می کند و نگهداری از معلولان جسمی، حرکتی، روحی و ذهنی 7 تا 70 ساله را به عهده دارد. تمام این 153 دلنوشته خطاب به امام رضا(ع) است. پر از احساس و پر از نیاز. آن طور که یکی از مسئولان این اردوگاه می گوید یکی از برنامه های بچه های این مجتمع مختص به زیارت امام رضا(ع) است، آن ها از طریق فضای مجازی سفری به مشهد الرضا(ع) دارند و در آخر این برنامه از آن ها خواسته می شود تا دلنوشته ای برای امام رضا بنویسند. این کار یکی، دو سال است که انجام می شود و این نامه ها نتیجه همین برنامه است. او می گوید: اغلب این معلولان توانایی حرکت ندارند یا نابینا و ناشنوا هستند و به خاطر مشکلات مالی تا به حال نتوانسته اند به حرم امام رضا(ع) مشرف شوند. من از گیرنده اصلی این نامه ها اجازه گرفتم و همه 153 دلنوشته را خواندم. همه این دلنوشته ها با دست خطی پر از عشق و علاقه و از صمیم قلب برای امام رضا(ع) نوشته شده است. آن چیزی که در بسیاری از نامه ها وجود داشت این بود که معمولا بچه ها در شروع نامه، خواسته خودشان را مطرح نمی کردند و در ابتدا از درد  و خواسته دوستان شان می گفتند، سپس خیلی راحت سفره دل شان را با امام مهربانی ها شریک می شدند. دعا برای سلامتی پدر و مادر، شفا یافتن مریض ها، خانه دار شدن بی خانمان ها، ماشین دار شدن بی ماشین ها، بچه دار شدن زوج های نابارور، کار پیدا کردن بیکاران، آزادی زندانیان و حتی نابودی داعش از جمله خواسته های بچه های این مجتمع بود. هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است خیلی از بچه ها همه هم و غم شان زیارت است. «زهرا» نوشته است: السلام علیک یا امام رضا، کاشکی می شد این سلام ها را رو به روی حرم تون می گفتم. «محمود» نامه اش به امام رضا را با یک شعر شروع کرده است: سجده در گوشه ایوان طلایی عشق است، نوکری بر سر کوی تو خدایی عشق است، هرکسی عاشق پابوسی لیلای خود است، در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است ... «مصطفی» در دلنوشته اش شفای خودش را طلب نکرده و ترجیح داده است از امام رضا شفای خواهر و برادرش را که هر دو در 10 سالگی معلول شده اند خواستار شود. «صداقت» از امام رضا تشکر کرده و نوشته است: 10 سال پیش شاید قرار بود طور دیگری شود، به شما توسل کردم، جوابم را دادید، واقعا متشکرم. «حسین» که آرزوی دیدن بارگاه و گلدسته آقا را دارد نوشته است: آقا حرم تو هتلی هشت ستاره است، خوش حال و هوا با برکت، شیک و اساسی. هر چند که خیلی مشکلات دارم اما مطمئنم با دیدن حرمت همه مشکلات را فراموش خواهم کرد. «ناهید» هم که تا به حال به حرم امام رضا نیامده، در دلنوشته اش به این نکته اشاره کرده است که هر آن چه در تصورش است، آن چیزی است که از تلویزیون دیده و دوست دارد یک بار پرواز کبوترهای حرم را از نزدیک نظاره گر باشد. طلب زیارت با پایی که نیست «آسیه» لحن صمیمی تری دارد، او برای امامش نوشته است: امام رضا، سلام. شما می دونید که من پا ندارم و نمی تونم به راحتی بقیه مردم به زیارت شما بیام. اما می دونم که اگه منو  بطلبید، انرژی و قوت خاصی پیدا می کنم که می تونم این مسیر را طی کنم و به زیارت شما بیام. «زیبا» حسرت داشتن اولاد را دارد و در نامه اش به امام رضا خواسته اش را این طور مطرح کرده است: سلام بر امام هشتم. امامی که می گویند غریب است، اما به نظر من شما غریب نیستید، درست است که در ایران فقط یک خواهرتان حضور دارند اما همه مردم ایران شما را از ته دل دوست دارند. می خواستم خواهشی از شما بکنم و اگر صلاح می دانید از طرف من از خداوند بخواهید که اولاد صالحی به من و همسرم بدهد. به نام پدر  «ابوالفضل» تمام نامه اش را به پدرش اختصاص داده و نوشته است: پدرم مریض است و بیکار. او از دو پا معلول است، درآمدی نداریم، من می خواهم در نامه ام به شما به جای آرزوی خودم، آرزوهای پدرم را بنویسم. آرزوی پدرم این است که وضعیت بیمه اش درست شود. امام رضا من پدرم را خیلی دوست دارم، کمکش کن که به آرزویش برسد تا خجالت زده ما نباشد. ممنون. «مصطفی» از وضعیت خودش و خانواده اش نوشته است. برای امام رضا توضیح داده است که جوشکار بوده و چطور بر اثر یک تصادف رانندگی به کما رفته است. اما خوشبختانه اکنون به زندگی بازگشته اگر چه دارای معلولیت است. بازگشتش به زندگی را نتیجه خواست خدا و شفاعت حضرت عباس (ع) می داند. مصطفی سلامتی کاملش را از امام مهربانی ها درخواست کرده تا بتواند برای دخترش که در عقد است جهیزیه تامین کند و او را به خانه بخت بفرستد. مادری بیمار و همسری شرمنده «صدیقه» از مادران این اردوگاه است، زنی رنج کشیده در طول سالیان زندگی. او نامه اش به امام رضا(ع) را با دعا برای سلامتی همه مادران آغاز کرده است و این امام بزرگوار را به پهلوی شکسته مادرشان قسم داده است که شفای مادران را عنایت بفرماید. صدیقه نوشته که از کودکی دچار فلج اطفال شده است، تمام خاطرات بچگی اش خلاصه شده است به تماشای دویدن ها و بازی های دیگر بچه ها. او حالا صاحب دو دختر است که برای آن ها خوشبختی را از امام رضا(ع) طلب کرده است. صدیقه این روزها به بیماری کلیوی نیز مبتلا شده و تحت درمان دیالیز قرار دارد. «محسن» از مردان ابرکوه است که کمرش زیر بار مشکلات اقتصادی خم شده است. او نیز آرزوی زیارت امام رضا بر دلش مانده است. برای امام رضا (ع) نوشته است که همسرم از من سفر مشهد و زیارت شما را می خواهد اما خودتان می دانید که پولی ندارم ولی از طرفی هم دوست ندارم که پیش او شرمنده باشم، خودتان کمکم کنید آقا. محسن در انتهای نامه اش نیز با بیانی صمیمی خواسته است که بتواند وام خوب با درصد کم از بهزیستی بگیرد، تا برای آشپزخانه اش کابینت فراهم کند. «مهدیه» از گروه «گل دختر» نیز نامه ای متفاوت برای آقا نوشته است: سلام آقا تا به حال باهاتون درد دل نکردم، اول خودمو معرفی می کنم، من مهدیه هستم، درسته که همه نمازهام رو نخوندم و بعضی وقت ها دروغ گفتم و گاهی مغرورانه رفتار کردم اما ته ته قلبم خیلی درد دارم، حرف هایی که هیچ وقت نتونستم به هیچ کسی بگم، چون نتونستم به کسی اعتماد کنم. می تونم خواهش کنم شما دوست من باشید؟ به خدا تنهام، مامان و بابام منو ترک کردن ... مهدیه در انتهای نامه از امام رضا(ع) خواسته است که مراقب عمو حسینش باشد و تنهایش نگذارد. داستان غم انگیز نگار «نگار» زندگی متفاوتی با خیلی از دختران این سرزمین دارد. او نامه مفصلی برای امام رضا(ع) نوشته و از خودش و خانواده اش گفته است. آن چه می خوانید بخشی از دلنوشته نگار است: «خدا می داند که هر گاه تلویزیون، حرم مطهر شما را نشان می دهد ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر می شود. آقا جان یادم می آید که یک روز یکی از بچه های مدرسه مون تعریف می کرد که رفته مشهد و شنیده که یک معلول شفاش رو از شما گرفته، می گفت خودم شنیدم که مادرش در حرم فریاد می زد که امام رضا بچه مو شفا داد ... دوستم تعریف می کرد و من همین طور اشک می ریختم و آرزو می کردم کاش یک روز صدای نقاره خانه حرم را از نزدیک بشنوم و شفایم را از شما بگیرم.» نگار از مشکلات زندگی اش نیز نوشته است: امام رضا، پدرم آسم شدیدی دارد، کارگر ساختمانی است و روزهایی که کار گیرش می آید 40 هزار تومان درآمد دارد. اما هر روز نمی تواند کار کند و بعضی از روزها باید برود بیمارستان تا اکسیژن به او نصب کنند. وقتی این صحنه را می بینم و کاری از دستم بر نمی آید دلم می خواهد بمیرم و زنده نباشم. امام رضا مادرم نیز مشکل جسمی حرکتی دارد، تازگی ها خداوند یک آبجی به ما داده، وقتی به دنیا اومد، پدربزرگم با طعنه گفت نه بابا این یکی سالمه! امام رضا می دانم که شما خیلی بزرگ هستید، باور کنید من حتی از پدر و مادرم چیزهایی نخواستم که نتوانند تهیه کنند و شرمنده شوند، دلم نمی خواهد مثل بچه های دیگر حرف بزنم ولی من الان چهار سال است که پیتزا نخوردم، ببخشید می دانم که این ها چیزهایی نیست که بخواهم به شما بگویم، با وجود این همیشه خدا را شکر کرده ام، حتی وقت هایی که پدرم به خاطر بیماری اعصاب، کنترل خود را از دست می دهد. به امید این که روزی من را به پا بوس خود بطلبید. دوستی آشنا و کسی که همیشه به یاد شما هست، نگار. خواسته ای که ان شاءا... محقق می شود این بچه ها آرزوی یک بار زیارت امام رضا (ع) را دارند، رابط آن ها درخواست داشت که اگر می شود خواسته این بچه ها در روزنامه مطرح شود، دلنوشته های شان منتشر شود تا شاید توسط خیران این سرزمین امکان سفر آن ها به مشهد مهیا شود. می دانم این بار نیز مردم نیک اندیش شهر و کشورمان این بچه ها را تنها نمی گذارند. به ویژه که در مشهد، تولیت آستان قدس رضوی برنامه و امکانات خاصی برای سفر محرومان  مخصوصا زیارت اولی ها در دستور کار دارد، بنابراین امید داریم و دل مان روشن است که هر چه زودتر امکان زیارت این عزیزان به مشهد مقدس فراهم شود.