زندگی تباه شده زن جوان

این زن تاوان اختلافات دو خانواده را پرداخت. خانواده خود و خانواده شوهرش و وقتی زندگیش از هم پاشید، به نتیجه ای رسید که برای مادرش مطلوب بود.آیا زندگی او فقط همین قدر ارزش داشت؟
اسمش شکوفه است. زنی 23 ساله که دو خواهر و یک برادر دارد. یکی از خواهرانش جراح قلب، دیگری متخصص زنان و برادرش ريیس یک شرکت واردات و صادرات مواد غذایی است .خودش نیز لیسانس مامایی دارد. او 16 روز پیش به اتهام نگهداری موادمخدر دستگیر شده و می گوید بی‌گناه است.
او ابتدا سراغ زندگی از هم پاشیده اش می رود:
با کامران در مسیر دانشگاه آشنا شده بودم. خانواده من وضع مالی خوبی دارند ولی وضع مالی او خیلی بهتر از خانواده ما بود. او یک کارخانه شکلات‌سازی دارد و هنوز هم آن جا را برای خانواده‌اش می چرخاند. برای من خود کامران همه زندگی بود ولی مادر خودم و مادرشوهرم دايم با هم می جنگیدند:‌ دختر فلانی، فلان جهیزیه را آورده و عروس فلانی، فلان قدر مهریه دارد و از این حرف‌ها! مادرم همیشه برای من بهترین زندگی را در کنار پول می خواست و مادرشوهرم آتش دعواها را دامن می زد. زندگی من و کامران تحت تاثیر دعواهای دو خانواده، قرار داشت، در حالی که همدیگر را خیلی دوست داشتیم.حتی به دنیا آمدن پسرمان آرمان نیز نتوانست به دعواهای بی اساس آنان پایان دهد. درست یک سال قبل، زمانی که آرمان یک ساله بود، با اجبار خانواده اش و کتک‌هایی که پرویز از پدرش خورد، به صورت وکالت مرا طلاق داد. حتی در دفترخانه هم او را ندیدم و پدرش با وکالتنامه او، دفتر طلاق را امضا کرد.


شکوفه تاوان اختلافات دو خانواده را پرداخت. خانواده خود و خانواده شوهرش و وقتی زندگی‌اش از هم پاشید، به نتیجه ای رسید که برای مادرش مطلوب بود!!! زندگی شکوفه فقط همین قدر ارزش داشت؟
وقتی از دفترخانه طلاق بیرون آمدم احساس می کردم زندگیم سیاه شده، خیلی افسرده بودم و در همان حالات، 200 قرص خواب آور را یک جا خوردم تا بمیرم.
یک هفته بعد در بیمارستان چشمانم را باز کردم و فهمیدم طی یک هفته در کما بودم و امیدی به نجاتم نداشتند و باز فهمیدم پرویز هم در این مدت، مقدار زیادی قرص خورده ولی فقط در بیمارستان بستری شده و فوری نجاتش داده اند.
بعد از طلاق؛ تنها زندگی می کردی؟
بله، خودم در مهرآباد نزدیک خانه مادرم، خانه‌ای داشتم. جهیزیه و وسایلم در همان خانه مانده و یواشکی دور از چشم خانواده شوهرم، خانه ای در کرج اجاره کردم تا کمتر تحت کنترل‌شان باشم. می ترسیدم پسرم را از من بگیرند یا حتی بدزدند تا صلاحیت نگهداری از من سلب شود.
چرا شکوفه سر از زندان درآورد؟
پنج ماه پیش پس از رفتن به خانه جدید در کرج، با دختری به نام نسرین آشنا شدم. او با مردی ارتباط داشت. یک روز که دو نفری به خانه من آمده بودند، یک شوکر و اسپری گاز اشک آور نشانم دادند. من زیاد این موضوع را جدّی نگرفتم.
می دانستم که آن دو، خلافکار هستند ولی تصور نمی کردم دوستی با آنان مشکل باشد، چون خودم سابقه نداشتم و با خود می گفتم من که نه خلاف می کنم نه کمک‌شان، پس آنان هر کاری کنند، به خودشان مربوط است!
یک روز پلیس سراغ من آمد و گفت برای پاسخ دادن به چند تا سوال با آنان به آگاهی بروم. خیلی تعجب کردم و در آن جا فهمیدم نسرین و همان مرد 13 ماشین را در تهران سرقت کرده اند.
نسرین طی چند ماه دوستی و رفت و آمد به خانه من، شماره موبایلم را در اختیار دوستان خلافکارش قرارداده بود. آنان نشانی خانه جدیدم را هم می دانستند. به همین خاطر در این 16روزی که دستگیر شده ام، دو بار خانه مرا دزد زده و یک بار هم قصد داشتند آرمان را بدزدند که خانواده ام فهمیده و نجاتش داده‌اند. موبایلم دست آگاهی است و مرتب برایش پیام می فرستند که اگر اعترافی کنم و یکی از آنان را لو دهم، بچه ام را می کشند!
با نسرین چگونه آشنا شده بودی؟
در کلاس یوگا.
نسرین هم در همین زندان نگهداری می شود، البته در سالن دیگر ولی شکوفه را می بیند.
معتاد بودی؟
نه، اما نسرین به شیشه معتاد بود.
چه حکمی برایت صادر شده؟
فعلا بازداشت هستم و 20 میلیون تومان وثیقه صادر شده، خانواده ام می خواهد 20 میلیون پول پیشی که در خانه کرج به عنوان پول پیش داده بودم، بگیرد و به دادگاه بسپارد تا فعلا آزاد شوم.
مگر نگفتی وضع خانواده ات خوب است، چرا نمی توانند 20 میلیون تومان را خودشان تامین کنند تا بعد از آزادی به آنان برگردانی؟
شکوفه سری تکان می دهد و فقط می گوید: من که گفتم پول برای خانواده ام شیرین است. اگر می‌خواستند به من کمک کنند، همان ابتدا کمک می‌کردند تا ورود به زندان برایم سوءسابقه نشود. حالا این بازداشت برایم سوءسابقه شده و نمی توانم پیگیر کار استخدام در کارخانه ای که قصد کار داشته باشم، شوم.
شوهر سابقت، آرمان را می دید؟
بله، هر هفته طبق رای دادگاه آرمان را می دید.
تو هم او را می دیدی؟
نه، در این یک سال که از طلاق می گذرد، نه یک بار کامران را دیده ام و نه یک کلمه با او حرف زده ام. هر هفته خانواده ام آرمان را به او تحویل می دادند و می گرفتند.
شکوفه آهی می کشد و به نور آفتاب اوایل پاییز خیره می شود. اگر خانواده پدرش بدانند شکوفه زندانی است، به طور حتم بهانه ای برای سلب صلاحیتش به دست خواهند آورد و شکوفه از همین موضوع نگران است.
برداشت آخر:
شکوفه در خانواده ای پولدار و تحصیلکرده بزرگ شده است و همانند خانواده شوهرش، تمام زندگی را با قیاس پول می سنجند. عشق او و شوهرش، تحت تاثیر این قیاس به خاکستر تبدیل شد. خاکستری که می‌تواند دوباره شعله ور شود تا فرزندشان را از قربانی شدن نجات دهد ولی هیچ کدام‌شان این قاطعیت را نداشتند که به خاطر زندگی‌شان بجنگند و تنها راه جنگ برای شان فرار از میدان زندگی با خودکشی بود. حربه ترسوهایی که زحمت جنگ را به خود نمی دهند و بی خبر از مجازات جاودان اخروی، زندگی‌شان را خاتمه می دهند یا با آن می خواهند توجه اطرافیان را جلب کنند. اگر هر دو خانواده به گذشته فکر کنند، می بینند پول ارزش آن را نداشت که یک زندگی با وجود فرزندی خردسال از هم بپاشد. شکوفه هم که قدرت رویارویی با زندگی را نداشت، راه زندگی مستقل را انتخاب کرد و مگسانی مانند نسرین و دوستانش به دور او جمع شدند تا از این تنهایی سوءاستفاده كنند و جایی برای مخفی شدن داشته باشند و طولی نمی کشید که شکوفه هم معتاد می‌شد و هم به زورگیران و سارقان مسلح می پیوست!