از علوم و تحقیقات تا انتهای گورستان!

عادت کرده‌ایم.هر چند روز با خبری اینگونه دستمان می‌لرزد، کرخت می‌شویم و بعد که خاک سرد کار خودش را کرد،گیسوان فراموشی را شانه می‌کنیم و در تُردی کبود روزها آواز مضحک روزمرگی را هجی می‌کنیم.آه از این حافظه عاجز و درمانده؟
هنوز داغ بچه‌های شعله ور زاهدان بر قلب‌ها‌یمان سنگینی می‌کرد که خبر رسید همین جا در این شهر درندشت جوان‌ها‌یمان بوی خون را استشمام کرده و مرگ را بوسیده‌اند.همین جا در محوطه علوم تحقیقات، ارابه مرگ واژگون شده و در پلک بهم زدنی حضور سنگین نیستی را احساس کرده است تا کلاف نگاه پدران و مادرانی که از فرط‌اندوه آتش گرفته‌اند با پرواز نابهنگام و جانسوز جگرگوشه‌ها‌یشان تا فراسوی ابرها گشوده شود!
اینجا در سرزمینِ خبرهای تلخ، اوضاع از چه قرار است که تا اشک‌ها‌یمان خشک می‌شود فاجعه‌ای دیگر رخ از غبار بیرون می‌کشد تا دوباره بگرییم و برای بی‌خردی و بی‌لیاقتی کسانی که با اهمال و قصور، دهلیزهای زوال را پیش روی توده
قرار می‌دهند مرثیه بسراییم.


سِر شده‌ایم.بی آنکه فکری به حال این همه حادثه و این همه بی‌تدبیری کنیم مردگان خود را اهل‌الجنه لقب می‌دهیم و به خروارها خاک می‌سپاریم و همه چیز را به قانون سرنوشت ربط می‌دهیم. این سرنوشت که فقط سراغ فرزندان مام‌میهن را می‌گیرد و رسالتی جز مغفرت ندارد!

دیروز 9 جوان رعنا مشعل مرگ را در این دیار دود زده روشن کردند و بعد بی‌هیچ گناه و تقصیری خاموش شدند.این اما پایان ماجرا نخواهد بود.ما خو گرفته‌ایم به چنین بلایایی!
کاش لااقل روزی برسد که از این وقایع تلخ تر از هلاهل درس بگیریم و به مردن قبل از مرگ دل نبازیم.کاش آن‌ها که باید در چنین مواقعی پاسخگو باشند و در پیشگاه ملت جواب دهند،فرار را بر قرار ترجیح ندهند و تراژدی را به قضا و قدر و بخت ناسازگار نسبت ندهند و با ماستمالی مفتضحانه ما را در منجلاب ماتم بیش از این غرقه نسازند!
راستی بر گورهایتان چه بنویسیم بچه‌های خوب و نجیب این سرزمین؟ارابه‌های مرگ را نفرین کنیم یا سورچی‌هایی که میان گرد و خاک و پیچ و خم راه،شلاق بر جسم اتول‌های لکنته فرود می‌آورند تا از علوم تحقیقات تا فراسوی گورستان جاده پرنشیب نباشد و خروج از بزرگراه هستی به ساده ترین شکل ممکن اتفاق بیفتد.آه از این دل‌های تیره روز.آه...