روزنامه وطن امروز
1398/03/30
مرگ هژمونی آمریکا
فرید زکریا*: روزی روزگاری در این 2 سال، سلطه آمریکایی مُرد. دوران استیلای ایالات متحده، مختصر و گذرا بود برای حدود 3 دهه در حد فاصل 2 لحظه از جنس فروپاشی. در بحبوحه سقوط دیوار برلین در 1989 زاده شد و پایان یا در حقیقت آغاز پایان آن همزمان با یک سقوط دیگر، یعنی سقوط رژیم عراق در سال ۲۰۰۳ بود و از آن زمان آهسته تحلیل میرود. اما آیا مرگ موقعیت استثنایی آمریکا نتیجه عللی بیرونی بود یا اینکه واشنگتن با عادات بد و رفتار بد خود به سقوطش سرعت بخشید؟ این پرسشی است که مورخان برای سالها به بحث درباره آن خواهند پرداخت. اما در این مقطع، ما وقت و چشمانداز کافی داریم که به برخی شواهد اولیه بپردازیم. همچون اغلب مرگها، عوامل زیادی در این یکی دخیل بودند. نیروهای ساختاری عمیقی در نظام بینالملل وجود داشتند که بیامان علیه هر کشوری عمل میکردند که این مقدار از قدرت را انباشت کرده بود. بویژه درباره آمریکا میزان سوء کاربرد واشنگتن از هژمونی(سلطه)اش و سوءاستفاده از قدرت که به از دست دادن متحدان و تقویت دشمنانش منجر شد، تکاندهنده است و حالا در دولت ترامپ، به نظر میرسد ایالات متحده علاقه و در حقیقت ایمان خود را به ایدهها و اهدافی که محرک حضور بینالمللیاش به مدت سهچهارم قرن بودهاند از دست داده است.روزی روزگاری قرن آمریکا
سلطه ایالات متحده در دوران پساجنگ سرد، دورهای بود که جهان از زمان امپراتوری روم نظیرش را ندیده بود. نویسندگان اصرار دارند که طلوع «قرن آمریکا» را به سال 1945 نسبت دهند. اما عصر پساجنگ دوم جهانی کجا و دوران پس از 1989 کجا. چون حتی پس از 1945 نه تنها فرانسه و بریتانیا هنوز بر ته مانده استعمارشان نفوذ داشتند، بلکه خیلی زود اتحاد شوروی هم خودش را به عنوان یک ابرقدرت رقیب تحمیل کرد و نفوذ واشنگتن در هر گوشه و کنار سیاره را به چالش کشید. به یاد بیاورید که عبارت «جهان سوم» از تقسیمبندی سهگانه جهان نشات میگرفت که در آن جهان اول شامل ایالات متحده و اروپای غربی و جهان دوم، کشورهای کمونیستی بودند و جهان سوم به هر جای دیگری اطلاق میشد که کشوری جایی بین ایالات متحده و اتحاد شوروی نشسته بود. به عبارت دیگر، از لهستان گرفته تا چین، اغلب جمعیت جهان نیمه دوم قرن بیستم را به سختی «قرن آمریکا» میدانستند. اما پس از دوران جنگ سرد بین غرب و شرق، آمریکا شروع به بیرقیب شدن کرد. اما حتی در آن دوران هم سلطه آمریکایی کاملا به رسمیت شناخته نشده بود. مثلا در 1990 مارگارت تاچر، نخستوزیر وقت بریتانیا معتقد بود که دنیا به 3 حوزه دلار آمریکا، ین ژاپن و مارک آلمان تقسیم میشود. هنری کیسینجر، وزیر پیشین خارجه و نظریهپرداز مهم سیاست خارجی آمریکا در کتابش به نام «دیپلماسی» - منتشره در سال 1994- هنوز معتقد بود که ما به سمت یک جهان چندقطبی حرکت میکنیم. در واقع نخستین باری که یک نفر عنوان «جهان تکقطبی» را برای دوران پسافروپاشی دیوار برلین به کار برد در یکی از صفحات همین مجله (فارین افرز) در سال 1990 بود توسط چارلز کراوثامر، تحلیلگر سیاسی محافظهکار.
آغاز پایان
همانطور که هژمونی (سلطه) ایالات متحده در اوایل دهه ۱۹۹۰ یعنی زمانی آغاز شد که کسی چندان توجهی به آن نداشت، در اواخر این دهه نیروهای تضعیفکننده این هژمونی زمانی وارد عمل شدند که برخی بتدریج از آمریکا به عنوان «کشور غیرقابل جایگزین» و «تنها ابرقدرت جهان» یاد میکردند. نخستین و مهمترین آنها خیزش چین بود. الان وقتی به گذشته نگاه میکنیم به آسانی میتوان دید که پکن قرار بود به تنها رقیب جدی واشنگتن تبدیل شود اما حدود ربع قرن قبل این چندان آشکار نبود. هرچند چین از دهه ۱۹۸۰ رشد سریع خود را آغاز کرد اما این رشد را از یک مبنای بسیار پایین انجام داده بود. کمتر کشوری توانسته بود این روند را برای مدتی بیش از چند دهه ادامه دهد. ترکیب چینی عجیب کاپیتالیسم و لنینیسم ظاهرا ترکیبی ناپایدار بود که قیام میدان تیانانمن آن را آشکار کرد. اما رشد چین تداوم یافت و این کشور به قدرت بزرگ جدیدی تبدیل شد که توانایی و بلندپروازیاش با آمریکا هماوردی میکرد. روسیه نیز به نوبه خود از کشوری ضعیف و خاموش در اوایل دهه ۱۹۹۰ به یک قدرت انتقامجو تبدیل شد. با ظهور 2 بازیگر بزرگ جهانی در بیرون نظام بینالمللی ساخت آمریکا، جهان وارد یک مرحله پساآمریکایی شد. امروز آمریکا هنوز قدرتمندترین کشور جهان است اما در دنیایی که قدرتهای جهانی و منطقهای متعدد میتوانند با آن مقابله کنند و بارها و بارها نیز این کار را کردهاند.
حملات 11 سپتامبر ۲۰۰۱ به مرکز تجارت جهانی در نیویورک و پس از آن حمله آمریکا به افغانستان و عراق نقشی دوگانه در روند نزولی قدرت ایالات متحده داشتند. اشتباهات آمریکا در جریان حمله به عراق از جمله از بین بردن نهادهای سیاسی این کشور، یکجانبهگرایی و اتکا به دادههای نادرست، یک «نقطه عطف» بود. شاید هر یک از این اشتباهات، به تنهایی قابل جبران بودند اما همه آنها با هم عراق را به یک ناکامی پرهزینه بدل کردند. تصمیمات خسارتبار و نسنجیده واشنگتن پس از ۱۱ سپتامبر ناشی از هراسی بود که آمریکا را در این دوران به یکجانبهگرایی بیشتر سوق داد و از بسیاری از پیمانهای بینالمللی خارج شد و صلاحیت اخلاقی و سیاسی خود را در جهان از دست داد، تا جایی که متحدان دیرینه آمریکا مانند کانادا و فرانسه خود را در اصول، اخلاقیات و روش سیاست خارجی، با آمریکا در تضاد یافتند.
دهه ۹۰ بهترین فرصت برای تغییر نظم جهانی به صورت دلخواه واشنگتن بود اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی، سیاستمداران آمریکایی علاقه خود را به حفظ حضور در اروپا و نقاط مختلف جهان برای حمایت بلندمدت از کشورهای مختلف در راستای حرکت به سمت مدل آمریکایی و لیبرال از دست دادند و صرفا از الگوهای «شوک درمانی اقتصادی» و «دموکراسیسازی سریع» پشتیبانی کردند.
هرچند مقامات کاخ سفید در آن دوران، از لزوم تغییر ساختارهای جهانی صحبت میکردند اما هرگز به اندازه کافی بر تلاش برای تحقق این هدف متمرکز نشدند و برای آن هزینه نکردند.
ضربه نهایی
دست آخر روی کار آمدن ترامپ «ضربه نهایی» را به سلطه آمریکایی وارد آورد. او تا حد زیادی به جهان بیعلاقگی نشان داده است، البته جز بیان این اعتقادش که همه دنیا دارند آمریکا را میچاپند. او یک ملیگرا، یک حمایتگرا و یک عوامگراست که مصمم است تا «اول آمریکا» را در سرلوحه سیاست خود قرار دهد. اما واقعیت این است که او، بیش از هر چیز دیگری، کسی است که عرصه را واگذار کرده است. در دولت ترامپ، آمریکا از توافق مشارکت ترانس پاسیفیک (فرا اقیانوسی) و به صورت کلیتر از درگیر شدن در آسیا کنار کشیده است. آمریکا دارد از همپیمانی ۷۰ ساله با اروپا هم خارج میشود. به آمریکای لاتین صرفا از پنجره دور نگه داشتن مهاجران یا بردن آرای اهالی فلوریدا نگریسته و حتی توانسته کاناداییها را هم برنجاند که این به نوبه خود کم دستاوردی نیست. دولت آمریکا سیاست خاورمیانهای خود را به اسرائیل و عربستان سعودی واگذار کرده و جز چند استثنا، از جمله میل بیمارگونه ترامپ برای دستیابی به جایزه صلح نوبل از طریق تلاش برای صلح با کره شمالی، آنچه در سیاست خارجی او برجسته است، غیبت او است. هرچند آمریکا بر خلاف انگلیس رو به افول، کشوری ورشکسته نیست اما دیگر در موقعیتی که حدود 3 دهه نظام بینالملل را تعریف میکرد و بر آن سلطه داشت، قرار ندارد.
اکنون آنچه باقی میماند، ایدههای آمریکایی است. آمریکا یک قدرت برتر منحصربهفرد بود که از بسط نفوذ خود برای ایجاد یک نظم جدید جهانی استفاده کرد. اکنون سؤال این است که آیا همزمان با رنگ باختن قدرت آمریکا، نظام بینالمللی که از آن پشتیبانی میکرد - قواعد، هنجارها و ارزشها - باقی میماند؟ یا آمریکا علاوه بر افول امپراتوریاش، شاهد رنگ باختن ایدههایش نیز خواهد بود؟
*فرید رفیق زکریا، روزنامهنگار و سیاستمدار هندیتبار آمریکایی و مجری شبکه سیانان