حکایت مجافقین خلق و سبیلی‌هایی که دود شد!

احسان اقبال سعید‪-‬ هر چقدر ابتدای خرداد در تقویم ایرانی یادآور شهد وشکر است، انتهای آن بوی شرنگ و فراموشی می‌دهد. انتهای خرداد شصت یادآور جماعت سبیل‌داریست که روزگاری مجاهد بودند و بعد منافق شدند و در ادامه از رقص کمر عربی برای عموصدام هم دریغ نداشتند. و یک رئیس جمهور که اولین بود در تاریخ ایران و از پاریس آمده بود و دیری نپایید که با خلبان معزی همان که شاه را به آسوان برده بود، به جای اول خود بازگشت. درباب این جماعت که میان همه پیامبران رجوی جرجیس شان بود، چنان تا انتهای خون و تباهی رفتند و زخم ناسوری بر پیکر تاریخ ایران برجای نهادند که به زبان شاعر « هیچ کس چنین فجیع به کشتن خویش برنخاسته بود» اهل نظر و صاحبان علم درباره چیستی و چرایی دلایل شد، آن چه شد این جماعت بسیار نوشته‌اند و در این خطوط قصد تکرار این خطوط را ندارم و می‌خواهم به روایت شاید سبکبارتر و حاشیه‌ای‌تر در سیر این پیوند مجاهد و منافق که مجافقین را تولید کرد، بپردازم.
1-پیتزای قورمه سبزی همیشه لذیذ نیست!:
دهه چهل و پنجاه خورشیدی چریک‌بازی و صیانت از یوزی به جای یوزپلنگ این روزها، مد روز بود. همه می‌خواستند پسر عموی چگوارا باشند و ماشاالله! کل جماعت هم طبق یک عادت تاریخی اهل تحلیل و کشف و نظرهای عجیب در نظریه‌پردازی و ترکیب ماست با گودرز! دقت کنید دقیقا همین قدر بی‌ربط... این جماعت می‌خواستند با عینکی هدفمند چون پوآرو به دنبال یافتن دلیل و برهان و قرینه بر اثبات آن چیزی بودند که به آن باور داشتند. به همین سبب تاریخ و دین و زمین و زمان را واکاوی می‌کردند تا قرینه‌سازی لازم صورت بگیرد و هوای قهرمان بودند حتی حواها را هم از وادی آدم بودن رانده بود.
روزی می‌خواستند از دل متون دینی اسلامی-شیعی مارکس، انگلس و کاسترو بیرون بکشند و این همانی ایجاد کنند و بگویند بفرما حرف ما که تازه و بدعت نیست همانی‌ست که بوده... این ترکیبات البته مثل امروز که موسیقی تلفیقی مد روز است و بسیاری مرزها چنان مخدوش است که همه چیز با همه چیز قاطی می‌شود و جماعت هم بدشان نیاید که شعرحافظ را با قرریز همراه کنند نبود و سرکنگبین از قضا صفرا فزود... هیچ رقمه نمی‌شد همه چیز را با همه چیز قاطی کرد و معجون درست کرد. کار سیاسی در ایران نشان داده که باید یک طرف طیف قرار بگیرید و اگر بخواهید همه فن حریف شوید نهایتا مثل دکتر معروف خوش‌تیپ که ریش ستاری هم دارد، روی سن به‌جای خواندن پانتومیم با صدای ضبط بلند اجرا خواهید کرد. این جماعت فراموش کرده بودند که نمی‌توان هم به سرمایه مارکس امید بست و هم به مکه رفت و حاجی شد! آن هم در میانه‌ای که بخشی از روحانیت مبارز خود در میانه میدان است، وقتی وضو هست چه حاجت به تیمم...این قبیل اختلاط‌های عجیب که مرحوم دکتر شریعتی هم در آن استاد بود، معمولا در شرایط حاد و میدان عمل خیلی زود وا می‌رود و کار دست واضعان والبته مخموران پیرو می‌دهد ..


2-کوتوله خان وارد می‌شود: برخلاف عادت و عرف شرقی که تاریخ و رویدادها را با محوریت اشخاص تعریف می‌کنند و این که فلانی اگر بود این جور نمی‌شد را به کرات شنیده‌ایم چندان به نقش بزرگنمایی افراد فراتر از جریان‌ها و روندها اعتقاد ندارم اما تا حدی در ذهنیت آرمانگرا و پیشواطلب اهالی سرزمین‌های تفتیده تفاوت است میان آدم‌ها....در روند درگیری سازمان امنیت حکومت پهلوی با مجاهدین نسل اول مثل حنیف‌نژاد و بدیع‌زادگان هر کدام به طریقی جان خود را از دست دادند و هدایت به دست جماعتی افتاد که آراستگی زلف و آراستن بساط حجله دامادی ارجح بر هر پرنسیپ و روال یک کار سیاسی مبارزاتی بود. طیف دوم رهبران این سازمان کسانی بودند که کمترین وزانت را داشتند والبته خودبزرگ‌بینی بی‌خردانه که باعث شده بود چهارتا دختر و پسر تکیده پنج تا جزوه زردرنگ کاهی و تفنگ حسن موسی را علت‌العلل اتفاقات سرزمین بزرگی چون ایران با تاریخ سنت و مذهب دیرپایش به شمار بیاورند و راهی را بروند که تا امروز هم جایش درد دارد.
3- خانم‌ها را خانه بگذار:جریان‌های مدرن و برآمده از مناسبات دنیای جدیدی سرمایه‌داری ریشه در عرف، عادت و تحولات طبیعی همان جوامع داشت و وقتی وارد کشورمان می‌شد معمولا تناقضات غریب را به وجود می‌آورد. یکی از این موارد همیشه حساس موضوع زنان، رو و موی آنان و ظهور و بروزشان در اجتماع است. در آن سال‌ها حتی منتقدان حکومت پهلوی و نیروهای نواندیش هم چندان با خارج شدن زن از نقش گل‌گلی چند قرنش در ایران خشنود نبودند و اینک دختر جوان در خانه تیمی با عده‌ای سبیل‌کلفت روش مبارزه بخواند و به کوه ودشت بزند و سیانور میل کند، چندان با وجدان عمومی و سیمای ملیح و ملایم زن ایرانی سازگار نبود.
سازمان مجاهدین دختران جوان ونوجوان را به طور گسترده و سنت‌شکنانه وارد فعالیت‌های خود کرد و این حضور برای جامعه ایرانی ناباور و نامحتمل بود. رجوی هم مثل قذافی علاقه داشت اطرافش را دختران جوان حراست کنند و ترکیبی بدطعم از سلاطین شرقی و چریک‌بازی لاتین تشکیل دهد. یکی از پیرمردان روستایی روایت می‌کرد که از سر دادخوهی از تظلم پهلوی دل به مخالفین داده بود و شبی در خانه‌اش در روستا پذیرای گروهی از دخترو پسران چریک بود، وقتی سیگار کشیدن و حرف‌های عجیب و غریب این دختران را دیده و این که شب خواهر و برادر هر دو پست نگهبانی مشترک می‌داده‌اند را مشاهده می‌کند، با گرزو بیل کتک مفصلی به چریک‌ها زده و آنها را از خانه بیرون می‌اندازد... بیماری تکرر ازدواج مسعود رجوی را هم به این قصه اضافه بفرمایید. در تاریخ بشر حتی در روزهای اکنون که قبح بسیاری امور از میان رفته و سره و ناسره گاه چنان مخدوش‌اند که تفکیک این تلفیق ناممکن است، هم دیده نشده که شخصی زن یک فرد زنده را به عقد خود درآورد و شوهر باغیرت و سبیل آویحته سابق هم در مراسم خنچه عقد بیاورد و دستان‌فشانی و پایکوبی از مدل خوش رقصی کند...ولی باورکنید ابریشم‌چی و رجوی چنین کردند و جامعه سنتی و محافظه‌کار ایرانی به چشم خود سیب زمینی بودن سبیل این جماعت را دید... این مواجهه با سیر زندگی تاریخی یک ملت احتمالا پس از طی شدن دوره‌ای از هیجان نتیجه‌ای جز طرد، بی‌تفاوتی، فراموشی و نفرت از جانب جامعه به همراه نخواهد داشت.
4-هر کس که ننشیند بر جای خویشتن:
هرکس که ننشیند برجای خویشتن/افتد و بیند سزای خویشتن، احتمالا این شعر را با صدای سالار عقیلی و همراهی پیانوی بانو شریعت‌زاده به کرات شنیده‌اید. این حکایت بسیاری در سرزمین ماست که درباره نقش و جایگاه خود چنان دچار اغراق و گزافه می‌شوند که می‌پندارند بی‌وجود مبارک آنان چرخش زمین و آسمان به‌هم خواهد خورد و در این اوهام یا سر برباد می‌دهند و زحمت خلق‌الله می‌دارند، یا به لاف و گزاف در پیرانه سری روی می‌آورند. حکایت رجوی و بنی‌صدر هم همین روایت مکرر تاریخ است.
رجوی خود و چند لاجون رنگ پریده را که نام ملیشا بیشتر هم باد به پوست‌شان انداخته بود، مهم‌ترین نیروی ایران به حساب می‌آورد و اگر به کتاب‌های اولین رئیس جمهور ایران هم نگاه کنیم مشاهده می‌کنیم که چگونه خود را هم‌طراز امام خمینی در رهبری انقلاب و دارای طرح و احتمالا یکی هم نبوده بگوید «آقا بشین سرجات پاتو جمع کن» و تز برای دگرگونی همه چیز و همه کس در دنیا می‌داند. این توهم و مشتی بادمجان دور قاب‌چین که طرف را تا مرز پکیدن باد می‌کنند، موجب شد تا با اغراق در توانایی و بدنه اجتماعی راهی را در پیش بگیرند که خسران برای ملت و انقلاب و خود این اشخاص به بار بیاورد. خرداد شصت نشان داد که آن همه توهم جز کفی برآب نبود و ای کاش روزی در سرزمین‌مان همه کف‌ها بدانند با یک موج خواهند رفت و جماعتی را به هزینه و دردسر جانی و مالی و روانی نیندازند و خود را هم بدنام و روسیاه تاریخ نکنند.