آنها كه اختيار دارند پاسخگو نيستند

کشور در شرايط خاصي قرار دارد. تحريم‌ها اقتصاد را هدف گرفته و معيشت مردم را تحت تاثير قرار داده، در سياست داخلي مشکلاتي جدي وجود دارد و در حوزه سياست خارجي نيز تمام تلاش ايالات متحده، منزوي کردن ايران است. آيا مي‌توان شرايط کنوني را بحران تلقي کرد؟
درباره وجود يا عدم وجود بحران دو ديدگاه در جامعه ما مطرح است؛ اول ديدگاهي که وجود برخي مشکلات را مي‌پذيرد اما وضع را بحراني نمي‌داند. اين گروه معتقدند در همه جوامع با چنين مشکلاتي در حوزه‌هاي اقتصاد، سياست داخلي و سياست خارجي دست و پنجه نرم مي‌کنند و بنابراين نمي‌توان وضعيت موجود را بحراني خواند. اما ديدگاه دوم مي‌گويد کشور با مشکلاتي جدي روبه‌روست و انباشت اين مشکلات موجب پديد آمدن بحران شده است. نکته‌اي که بسياري از سياستمداران معتقد به ديدگاه اول از آن غافل‌اند، اهميت «احساس بحران» است. مهم‌تر از خود بحران، احساس عمومي نسبت به آن است. حتي کساني که معتقدند وضع چندان بد نيست، نمي‌توانند انکار کنند که به هر دليلي - معقول يا نامعقول- احساس بحران در جامعه وجود دارد. به همين دليل هم مي‌گويند اين احساس ناشي از تبليغات دشمن است. يعني پذيرفته‌اند جامعه وضع کنوني را خوب نمي‌داند. تمام نظرسنجي‌ها حکايت از آن دارد که در چند سال گذشته اعتماد به صداقت مسئولان، کارآمدي و پاکدستي آنها به شدت کاهش پيدا کرده و نااميدي مردم از اصلاح امور و تغيير سياست‌ها و روندها از طريق صندوق رأي افزايش يافته است. نتايج آخرين نظرسنجي نشان داد ظرف چهارسال اخير، احساس رضايت عمومي از حدود 6 به حدود 3 کاهش يافته (احساس رضايت کامل 10 است). من نمي‌دانم کساني که وضعيت را بد نمي‌دانند تعريفشان از بد چيست. آيا فقط وقتي مثل کره شمالي 99‌درصد جامعه فقير و ندار شدند مي‌توانيم بگوييم وضع بد است؟ براي کشور ثروتمند ما وضعيت اقتصادي نزديک به نيمي از مردم يک فاجعه است. در حوزه سياسي نيز يأسي در فعالان و علاقه‌مندان مشاهده مي‌شود. در حوزه بين‌الملل نيز کسي نمي‌داند ما تا چندماه ديگر درگير چه وضعيتي خواهيم بود. از آن سو در موضوع تحريم‌ها نيز چشم انداز روشني وجود ندارد، به خصوص اگر ترامپ در انتخابات 2020 برنده شود. پيروزي ترامپ معنايش اين خواهد بود که دست کم براي 6سال آينده تحريم‌ها به همين منوال يا حتي بدتر ادامه خواهد داشت. در حوزه فرهنگ نيز مشاهده مي شود که با بي‌اعتنايي به ارزش‌هاي رسمي روبه‌رو هستيم.
براي خروج از وضعيت فعلي راهکاري وجود دارد؟ شما چه راهکاري را پيشنهاد مي‌کنيد؟
براي خروج از اين بحران راهکارهاي مشخصي وجود دارد. بايد به تجربه‌هاي بين‌المللي نگاه کنيم. بسياري از کشورها شرايطي مشابه يا حتي بدتر از ما داشتند اما توانستند وضعيت را مديريت کنند. کشور ما همه عناصر تبديل شدن به جامعه‌اي آباد و آزاد و پيشرفته را دارد؛ سرزمين وسيع و چهار فصل، فرهنگ غني، تاريخ کهن، منابع سرشار زيرزميني و نيروي انساني جوان و تحصيلکرده که لازمه کشوري پيشرفته است. با اين سرمايه اگر وضع بد است حتما يک گير اساسي وجود دارد. عده‌اي مي‌گويند مشکل از مردم است و انتخاب بدي که کردند. کساني هم مثل من معتقدند، ايرانيان مثل تمام مردم دنيا بايد نقاط ضعفي نيز همراه با صفات مثبت فراوان داشته باشند اما گره اصلي اين نيست. اگر از بالا درست ريل‌گذاري شده و راه براي مشارکت حداکثري باز مي‌شد به اينجا نمي‌رسيديم. حال که به اينجا رسيده‌ايم چه بايد کرد؟ مقصر را کنار بگذاريم و سراغ راه‌حل برويم. اول ببينيم چرا ترامپ ايران را تحريم کرد؟ ترامپ تصور مي‌کرد بعد از اعتراضات دي‌ماه 96 کشور به شدت تضعيف شده و با يک تحريم جدي به زعم او ساقط مي‌شود. اکنون راه اثبات اينکه جمهوري اسلامي ضعيف نيست و پايگاه مردمي دارد چيست، جز خلق يک حماسه انتخاباتي با مشارکت حداکثري مردم؟ آيا نبايد به دنيا نشان دهيم که تصور ترامپ از جمهوري اسلامي اشتباه است؟ اين مهم چگونه حاصل مي‌شود؟ با برگزاري يک انتخابات آزاد؛ يک انتخابات تحريم‌شکن مانند دوم خرداد. مهم نيست چه کسي در انتخابات پيروز شود. خلق چنين حماسه‌اي ثابت خواهد کرد که اين نظام، مشروع و متکي به آراي مردم است. برابر فشار حداکثري ترامپ، هيچ‌راهي جز جلب مشارکت حداکثري مردم نداريم. به اين مشارکت احتياج داريم، براي آن که ثابت شود ايران قوي است و فشار خارجي اثر چنداني بر او ندارد. اين حماسه به ترامپ مي‌فهماند که با يک سيستم مردمي مواجه است. پس در داخل به اجماع ملي در آوردگاه انتخابات نياز داريم. در خارج اما هدف ما بايد جلوگيري از ايجاد اجماع بين‌المللي باشد. ايران امروز از نظر سياسي در جهان جايگاه مناسبي دارد و اکثر کشورهاي دنيا موضع صلح‌طلبانه و صبورانه آن را در مقابل آمريکا تاييد مي‌کنند. نبايد اجازه دهيم ترامپ از انزوا خارج شود. نبايد خطاي دولت احمدي‌نژاد را دوباره تکرار کنيم و نبايد از ياد ببريم که تحريم آقاي ظريف‌ نشان داد تاثيرگذاري وي در حوزه ديپلماسي چقدر زياد است و سايه حضورش حتي در شبکه‌هاي اجتماعي نيز براي دولت فعلي آمريکا سنگين است. در مجموع مي‌توان گفت راهکار ما براي عبور از بحران در داخل ايجاد اجماع ملي و در خارج از کشور جلوگيري از ايجاد اجماع بين‌المللي عليه ايران است.


عملي ساختن اين راهکارها در عرصه اجرا نياز به چه پيش نيازهايي دارد؟
در کوتاه‌مدت مهم‌ترين گام را هم در داخل و هم در خارج از کشور بايد حکومت بردارد. درست است که انجام تحولات بزرگ در نهايت به دست ملت انجام مي‌شود و خواست و اراده مردم حرف اول را مي‌زند. اما در کوتاه‌مدت به سبب شرايط ويژه‌اي که دچار آن هستيم، مهم‌ترين نقش را حاکميت ايفا مي‌کند. از طرف ديگر وقتي مي‌گوييم کشور به ايجاد اجماع ملي نياز دارد و به‌همين دليل خواهان «مشارکت حداکثري مردم» برابر «فشار حداکثري آمريکا» هستيم، توجه داريم که مشارکت حداکثري هنگامي ايجاد مي‌شود که انتخابات رقابتي و عادلانه برگزار شود و همه اقشار و صنوف و جناح‌هاي سياسي امکان شرکت در آن را داشته باشند؛ کارگران، معلمان، دانشجويان، کارمندان، کشاورزان، بازنشستگان، اقوام ، احزاب سياسي و... بنابراين عقل حکم مي‌کند که «مشارکت حداکثري» نيازمند انتخابات رقابتي است. اگر حاکميت راضي به شود، يعني اجماع ملي و مشارکت حداکثري ممکن خواهد بود.
در انتخابات رقابتي هم با توجه به شرايط موجود امکان دارد مردم براي رأي دادن به هيچ ‌جناح و گروهي حاضر به حضور پاي صندوق‌هاي رأي نباشند.
ملت در هر حال صاحب خانه است و هر تصميمي بگيرد مطاع است، اما به‌نظر شما احتمال جلب مشارکت حداکثري مردم و ايجاد اجماع ملي با انتخابات رقابتي بيشتر است يا با انتخاباتي که سخت‌گيري وجود داشته باشد؟ از سوي ديگر اگر انتخابات عادلانه برگزار شود و مردم به جناح حاکم رأي ندهند بسيار ارزشمندتر است که در يک انتخابات غيررقابتي با رأي حداقل راي‌دهندگان جناحي از اقليت برنده شود. در هر حال مسئولان موظف به ايجاد شرايط براي جلب مشارکت حداکثري ايرانيان هستند.
احزاب سياسي در ايران معمولا تا پيش از رسيدن به قدرت برنامه دارند اما براي اداره کشور در زمان پيروزي برنامه‌اي ارائه نمي‌کنند. در مورد اصلاح‌طلبان نيز اين موضوع صادق است و اين جريان سياسي و دولت برآمده از حمايت اين جريان، جز در موضوع برنامه هسته‌اي برنامه‌اي مدون براي حل مشکلات نداشت. اين معضل و آسيب در اکثريت قريب به اتفاق احزاب ايراني از کجا ناشي مي‌شود؟
در اينکه احزاب ما در اين زمينه -پوزيسيون و اپوزيسيون، موافق و مخالف- ضعف جدي دارند، ترديدي نيست و بايد در اين خصوص کارهاي زيادي انجام دهند. هر حزبي بايد تئوري عدالت، تئوري امنيت و تئوري اقتصادي داشته باشند و هر حزب و جناحي که در اين موارد نظريه مدون و روشن نداشته باشد انتقاد به آن وارد است اما چرا همه احزاب ما بلااستثنا از آن رنج مي‌برند؟ اگر مشکلي را فقط بخشي از احزاب داشته باشند مي‌گوييم ضعف از آنهاست اما زماني که با يک مساله فراگير مواجه شويم بايد به عوامل ساختاري يا تاريخي و فرهنگي مراجعه کنيم و ببينيم مشکل از کجاست. معتقدم عامل اصلي وجود اين ضعف مهم در احزاب ايراني آن است که ما هنوز براي آزادي مي‌جنگيم نه براي برنامه‌هاي اقتصادي و تا وقتي که اين مبارزه ادامه داشته باشد، رقابت‌ اصلي حول محور برنامه اقتصادي شکل نخواهد گرفت. امروز دوگانه تعيين‌کننده در کشور ما «جنگ و تحريم» برابر «صلح و توسعه» است. وقتي جامعه درگير جنگ و تحريم است نمي‌تواند برنامه‌ريزي درازمدت اقتصادي انجام دهد. بنابراين ابتدا بايد تلاش کرد با تثبيت حقوق و آزادي‌هاي مدني و سياسي، احزاب کشورمان به سمت وضعيتي سوق يابند که اولا داراي برنامه باشند و ثانيا رقابت‌ها حول محور برنامه اقتصادي و سياست خارجي شکل گيرد. باقي مسائل را هم به جامعه بسپارند. مانند آنچه در اروپا و آمريکا اتفاق مي‌افتد. در کشورهاي دموکراتيک دعوا ندارند که اگر اين حزب پيروز شود اينترنت را محدود مي‌کند و حزب رقيب وعده بدهد که اينترنت را محدود نخواهد کرد. يا اگر حزب «الف» بيايد مخالفانش را دستگير مي‌کند، حزب «ب» بازداشت نمي‌کند. يا يکي کتاب و سينما و هنر را محدود مي‌کند و ديگري آزاد مي‌گذارد. در آمريکا چه دموکرات‌ها پيروز شوند و چه جمهوري‌خواهان، بخش‌هاي هنري و فرهنگي کار خود را مستقل از آنها انجام مي‌دهد. ما نياز به تثبيت آزادي‌ها داريم تا فکر و ذکر احزاب تهيه برنامه براي اداره کشور باشد. بايد از دوگانه انسداد- آزادي عبور کنيم تا احزاب مجبور به تدوين و ارائه برنامه شوند. در نتيجه قدم اول بايد تثبيت حقوق و آزادي‌هاي مدني و سياسي باشد.
اين دوگانه از ابتداي انقلاب وجود داشت؟
بعد از پيروزي انقلاب و پيش از آنکه گرفتار تروريسم داخلي و تهاجم خارجي شويم، فضا کاملا باز بود و از احزاب از مارکسيست تا مسلمان همه فعال بودند. انقلاب با استبداد تضاد جدي داشت، چراکه مردم اساسا براي مبارزه با استبداد و وابستگي قيام کرده بودند. در آن زمان مارکسيست‌ها نوعا از الگوي توسعه شرقي - از لنين و استالين تا مائو- دفاع مي‌کردند. باقي احزاب برنامه مدوني براي اداره کشور نداشتند. انقلاب توسط حزب مشخصي آغاز يا پيروز نشده بود، انقلابي مردمي بود. بعد از انقلاب تا چشم باز کرديم با جنگ و تروريسم روبه‌رو شديم، اما سريع به خودمان آمديم و سراغ برنامه‌هاي پنج‌ساله رفتيم. اينکه چرا در عمل برخي از اين برنامه‌ها موفق نبود و جواب نداد بحث مجزايي است اما همه فهميدند که کشور براي اداره نياز به برنامه دارد. در همين جهت به سازمان برنامه توجه شد، جز در دوره آقاي احمدي‌نژاد که اعتقادي به اين روند نداشت. اين برنامه محوري اما در احزاب ما ظهور و بروز نيافت؛ چرا که خيلي زود درگير جنگ بر سر بقا شدند. يا مثل برخي گروه‌ها دنبال مبارزه قهرآميز براي تسخير کل قدرت رفتند يا مثل احزاب خط امام براي آنکه جمهوري اسلامي حفظ شود، جنگيدند تا بعد به سراغ برنامه بروند. احزاب چپ نيز که برنامه مشخص داشتند، با فروپاشي شوروي سرخورده شدند و برنامه‌شان يعني ايجاد يک دولت بزرگ که مالکيت خصوصي را به‌طور کلي نفي کند، شکست خورد. اکنون وقت آن رسيده که تلاش کنيم دعواي حسن و حسين در انتخابات را به چالش ميان برنامه‌ها تبديل کنيم.
در خصوص مواجهه اصلاح‌طلبان با نهاد قدرت يکسري چرايي وجود دارد. اخيرا رئيس دولت اصلاحات تعبير فداکاري را براي حضور در انتخابات به کار برده‌اند. در مقابل نگفته‌اند اين فداکاري چه دستاوردي براي مردم خواهد داشت. اين اصلاح‌طلبي بدون مطالبه‌گري نيست؟
در مورد رئيس دولت اصلاحات بايد ميان دو مساله تفکيک قائل شد؛ اول بحث رأي دادن شخص ايشان و دوم ارائه فهرست انتخاباتي است. ظاهرا ايشان قبول دارند ممکن است شرايطي پيش آيد که امکان ارائه فهرست انتخاباتي کامل يا حتي ناقص وجود نداشته باشد. يعني نامزدهاي مطلوب جريان اصلاحات تاييد صلاحيت نشوند و در نتيجه ليستي ارائه نشود. در چنين شرايطي گروهي ممکن است در انتخابات شرکت کنند و رأي خود را به صندوق بيندازند. عده‌اي هم مانند من معتقد باشند که بدون فهرست نبايد رأي داد. بنابراين اشتراک نظر ما آن است که اگر انتخابات رقابتي برگزار شود و بتوانيم با نامزدهاي قوي در صحنه حضور يابيم، به احتمال زياد نظر جمعي در جريان اصلاحات ارائه ليست در آن حوزه انتخاباتي خواهد بود. به بيان روشن ارائه ليست بسته به شرايط و تصميمي جمعي است اما حضور در انتخابات و رأي دادن تصميمي شخصي است. البته به علت آنکه انتخابات مجلس با انتخابات رياست جمهوري تفاوت دارد، به هيچ‌وجه تصميم عدم ارائه ليست سراسري نخواهد بود. در انتخابات رياست جمهوري تفاوتي ندارد که در تهران باشيم يا شهرستان‌ها اما در مجلس ممکن است در برخي شهرستان‌ها افراد شايسته تاييد شوند و در تهران تاييد نشوند. در اين شرايط در شهرستان بايد ليست ارائه شود.
اين موضوع با آن حماسه ملي مشارکت که گفتيد نياز کشور است، تناقض ندارد؟
خير. زيرا براي ايجاد چنين حماسه‌اي گام اول را بايد مسئولان با باز کردن فضا بردارند.
يعني اين فداکاري را که رئيس دولت اصلاحات گفتند، موثر نمي‌دانيد؟
اگر به قول شما ما هم فداکاري کنيم، بسياري از مردم نمي‌پذيرند که بدون حضور نامزدهاي شايسته و موردنظر خود راي بدهند. فرض کنيد ما بگوييم‌اي مردم فداکاري کنيد و با وجود عدم تاييد صلاحيت نامزدهاي شجاع و کاردان در انتخابات شرکت کنيد. به احتمال زياد قشرهاي وسيعي از مردم راي نمي‌دهند. در نتيجه مشارکت حداکثري شکل نخواهد گرفت، و اعتبار اصلاح‌طلبان نيز آسيب مي‌بيند. اگر تصور بر اين بود که با دعوت ما جامعه به صحنه مي‌آمد، اين فداکاري را مي‌کرديم و مي‌گفتم بر اساس منافع ملي و براي ايستادگي در برابر دشمن خارجي به صحنه بياييد، اما ترديد ندارم که بسياري از شهرونداني که در دوره‌هاي گذشته رأي داده‌اند، حالا دقيق‌تر به اين موضوع نگاه مي‌کنند و مطالباتي دارند که از آن صرف نظر نمي‌کنند.
امروز اگر براي انتخابات آينده ليست اميد سال 94 را جلوي شما بگذارند به آن رأي خواهيد داد؟
نه رأي نمي‌دهم، اما اگر به سال 94 بازگرديم رأي مي‌دهم. اينکه مي‌گويم رأي نمي‌دهم به اين دليل نيست که منتخبان انسان‌هاي بدي هستند، بلکه معتقدم از پس مشکلات بزرگ فعلي کشور برنمي‌آيند. پس مشکل يا عداوت شخصي با آن عزيزان ندارم، بلکه فکر مي‌کنم آنان نمي‌توانند از پس فشارهاي جانبي و دولت پنهان برآيند يا طرح جديدي ارائه دهند. براي مثال نمي‌توانند نقش مهمي در سياست خارجي و حل مسائل با آمريکا ايفا کنند و راه لغو تحريم‌ها را هموار کنند يا چند نماينده طرفدار برجام در کنگره آمريکا را به ايران دعوت کنند و گامي در جهت حل مشکلات بردارند.
اصلي‌ترين دليل ضعف مجلس دهم چيست که فکر مي‌کنيد عملا هيچ ‌ابتکاري نمي‌توانند داشته باشند؟
در سال 94 بحث بقاي اصلاح‌طلبان و نيز تداوم شرايط حساس پس از امضاي برجام بود. بين بد و بدتر، بد را انتخاب کرديم و مردم نيز دعوت ما را پذيرفتند، اما امروز مشکلات کشور چنان حاد شده که رأي آوردن اين افراد ديگر دردي از کشور دوا نمي‌کند. در مجلس ششم اين گونه نبود و هرروز ايده‌اي جديد ارائه مي‌شد. ما نياز داريم کساني را انتخاب کنيم که بتوانيم به آنها براي حل مشکلات اميد ببنديم. اگر مردم احساس کنند افرادي کانديدا شده‌اند که مي‌توانند از حقوقشان دفاع کنند، به احتمال زياد رأي خواهند داد. پس بايد نامزدهاي اصلي همه جناح‌ها اجازه حضور در انتخابات را داشته باشند تا همه اقشار احساس کنند نامزدهاي واقعي‌شان در ليست انتخاباتي وجود دارد و آنها مي‌توانند نماينده و زبان سخنگوي خود را در مجلس داشته باشند. من تضمين نمي‌کنم که اگر انتخابات رقابتي برگزار شود همه مردم به صحنه بيايند اما ترديد ندارم که تنها و تنها در شرايط رقابت آزاد خواهند آمد. نمي‌شود دوباره به مردم گفت براي آنکه امثال رسايي به مجلس نروند بياييد و رأي بدهيد، اين روش ديگر جواب نمي‌دهد.
برخي از اصلاح‌طلبان از مذاکره با شوراي نگهبان سخن مي‌گويند. اين روش را براي ايجاد گشايش در تاييد صلاحيت‌ها چقدر موثر مي‌دانيد؟
طبق تجربه گشايش سياسي و تاييد صلاحيت‌ها، در انتخابات مجلس ششم اتفاق افتاد. باز هم مي‌توان اين تجربه را تکرار کرد اما نه با مذاکره تنها. آن زمان هم صرفا با مذاکره اتفاقي نيفتاد. فشار افکار عمومي و نهادهاي مدني باعث شد بررسي صلاحيت‌ها تاحدود زيادي در چهارچوب تعريف شده قانون قرار گيرد. اگر مردم باز هم ايستادگي کنند باز هم مي‌توان آن تجربه را تکرار کرد. اگر اين ايستادگي اتفاق نيفتد، وضعيت سخت‌تر خواهد شد.
برخي اصولگرايان مي‌گويند نارضايتي‌هاي مردم براي ما فرصت است تا در انتخابات پيروز شويم. اين نگاه در اصلاح‌طلبان نيز در شرايط تسلط رقيب بر جايگاه‌ها وجود دارد؟
دو نکته در صحبت‌هاي اخير آقاي حدادعادل وجود داشت که خطرناک بود. اول اينکه جناح خود را اسلام‌گرا خواند، اين يعني مي‌خواهند جناح رقيب را وارونه جلوه دهند. رقابت ما اما اين دعوا نيست. چالش «کاسبي جنگ و تحريم» در برابر «صلح و توسعه دموکراتيک» است. نکته دوم به نگاه اصولگرايان به اختلافات داخلي بازمي‌گردد. گروه‌هايي از آنها نارضايتي ناشي از فشار خارجي را فرصت مي‌دانند و فکر مي‌کنند در شرايط جنگ اقتصادي و فشار خارجي مي‌توانند بر ناکارآمدي و فساد سرپوش بگذارند، مردم را عليه آمريکا متحد کنند و با غربگرا‌ و ليبرال خواندن اصلاح‌طلبان، آنها را شکست دهند. تندروهاي جريان اصولگرا، اصلاح‌طلبان را تهديد داخلي مي‌دانند و ترجيح مي‌دهند با تهديد خارجي مواجه شوند زيرا در حالت اول مي‌بازند. فکر نمي‌کنند که با حاد کردن شرايط کشور دچار جنگ و تروريسم اقتصادي مي‌شوند. اين انحراف بزرگي است. اين ديدگاه‌ را آقاي جلالي اصولگرا و رئيس مرکز پژوهش‌هاي مجلس افشا کرد که طيف‌ تندروي اصولگرا تهديد خارجي را کم‌ضررتر از تهديد داخلي يعني اصلاح‌طلبان ارزيابي مي‌کند و به‌همين دليل با برجام مي‌جنگند؛ بايد حواسمان جمع باشد.
اصلاح‌طلبان چه تجديدنظري بايد در رفتار و سياست‌هاي خود داشته باشند؟
اگر مسئولان به اين مهم برسند که بايد شرايط باز و انتخابات رقابتي برگزار شود، اصلاح‌طلبان بايد روش خود در معرفي نامزدها را تغيير دهند. بايد دست از روش‌ سنتي بردارند، زيرا دورانش تمام شده و خوب يا بد الان جواب نمي‌دهد. اين که مثلا به هر حزب سهميه بدهند، کارساز نيست و جواب نمي‌دهد. بايد فرايند انتخاب و معرفي نامزدها دموکراتيک شود و حتي اگر نياز شد به سمت نظرسنجي از مردم و بستن ليست از طريق انتخابات مقدماتي پيش رفت. به بيان روشن براي خلق مشارکت حماسي، يک بخش کار به حاکميت بازمي‌گردد که بايد انتخاباتي عادلانه و رقابتي برگزار کند. صداوسيما نبايد وارد جانبداري از اين و آن شود، بخش‌هايي که وظيفه قانوني در انتخابات ندارند نبايد در فعاليت‌هاي انتخاباتي دخالت کنند و مسئولان در بررسي نظارت‌ها بي‌طرفانه عمل کنند. بخش دوم به خود ما اصلاح‌طلبان مربوط است که بايد فداکاري کنيم و مردم را به پاي صندوق‌ها بخوانيم و تحقق مطالبات مردم را به جاي خيابان از طريق صندوق رأي دنبال کنيم. پس لازم است مناسبات ميان اصلاح‌طلبان دموکراتيک شود و از شيخوخيت عبور کنند و مبناي عمل خود را در تعيين نامزدها خواست مردم قرار دهند. بزرگترين ملاک بعد از تاييد سلامت مالي و اخلاقي و کارآمدي يک نامزد بايد خواست مردم باشد، حتي اگر شوراي عالي آن شخص را نپسندد. اگر اين اتفاق بيفتد، اصولگرايان هم از ما ياد مي‌گيرند و تلاش مي‌کنند مناسبات خود را دموکراتيک کنند. کار ديگر اصلاح‌طلبان بايد ارائه برنامه باشد. بايد به مردم بگوييم که تحليل ما از شرايط چيست، مشکلات اصلي کشور را کدام مي‌دانيم. جهت‌گيري کلان ما به کدام سو است و اگر رأي بياوريم در عمل کدام مطالبات را مي‌توانيم محقق کنيم. به‌نظر من يکي از اصلي‌ترين مشکلات کشور فاصله افتادن ميان اختيارات و مسئوليت‌هاست. کساني که اختيار دارند، مسئوليت نمي‌پذيرند و کساني که مسئوليت بر دوششان است، اختيار کافي ندارند. اگر انتخابات اينگونه برگزار شود، انتخابات معنا پيدا مي‌کند، مي‌توانيم يک مجلس تراز قانون اساسي تشکيل دهيم که نماينده در آن بتواند از همه حساب‌کشي کند و به تحقيق و تفحص موثر در تمام امور بپردازد.
اصلاح‌طلبان يک بار در مجلس ششم فرصت داشتند تا نيروهاي موثر خود را به مجلس بفرستند اما عملا خروجي اين مجلس در روند اداره کشور و تصويب لوايح اساسي فراتر از باقي مجالس نبود. چه تضميني وجود دارد تا دوباره اين اتفاق نيفتد؟
اين سوال رايجي است که از بي‌توجهي به روند اصلاحات در ايران نشأت مي‌گيرد. فرض کنيد نامزد انتخابات سال 88 در سال 84 نامزد مي‌شد که بدون ترديد رأي مي‌آورد و 8 سال رئيس‌جمهور مي‌ماند و تا سال 92 کشور با روش اصلاحات اداره مي‌شد. آيا وضع کشور اين بود؟ تحريم جهاني مي‌شديم؟ دلار چند برابر مي‌شد؟ سرنوشت مسائلي مانند آزادي‌هاي سياسي و اجتماعي همين بود؟ مگر درخشان‌ترين دوره اقتصادي پس از جنگ، دولت دوم اصلاحات نبود؟ اگر بلافاصه بعد از دولت دوم اصلاحات آن پيشرفت ها تداوم مي‌يافت، شرايط امروز چگونه بود؟ ما در سال 84 به‌دليل اشتباهات خودمان انتخابات را واگذار کرديم نه اينکه چون مجلس ششم يا دولت اصلاحات ناموفق بودند، يا اکثريت مردم از آنها مايوس شده بودند. از سوي ديگر دولت و مجلس اصلاحات اگر روي کار بيايند باز هم مطمئنيم که دولت پنهان با نهايت توان در مقابلش مي‌ايستد باوجود اين باز هم کار کشور بهتر پيش خواهد رفت. البته اگر مانع دولت پنهان نبود سرعت حرکت و توسعه خيلي بيشتر مي‌شد. از زمان اميرکبير هر اصلاح‌طلبي در ايران روي کار آمد با کارشکني قانون‌شکنان و رانت‌خواران روبه‌رو مي‌شود اما آيا ما مي‌گوييم چون اميرکبير با کارشکني مواجه شد، از ابتد بايد کنار مي‌کشيد؟ ما مي‌گوييم اصلاح‌طلبان بيايند و خطاي پيشينيان را تکرار نکنند. بايد تلاش کنيم اميرکبيرها به جاي سه سال، سي سال حکومت کنند.