اروپا به‌دنبال ترمیم شکاف سیاسی با تاریخ‌سازی

در سالگرد هشتادمین سال حمله آلمان نازی به لهستان و آغاز جنگ جهانی دوم، «اشتاین مایر»، رئیس‌جمهور آلمان در اول سپتامبر سال میلادی جاری سخنرانی‌ای جنجالی در ورشو ایراد کرد. اشتاین مایر از گناه ملت آلمان بابت تجاوزطلبی و اشغال کشور همسایه در سال ۱۹۳۹ سخن گفت و از ملت لهستان تقاضای بخشش کرد. اشتاین مایر در حضور «مایک پنس»، معاون اول ترامپ به نقش و جایگاه بلوک ترانس آتلانیک در حفظ ارزش‌های لیبرال جهان اصطلاحا آزاد و بر نقش آمریکا در جنگ جهانی دوم برای نجات اروپا از فاشیسم تاکید کرد. سخنان جنجالی رئیس‌جمهور آلمان که تقریبا تطابق کمی با واقعیت‌های تاریخی آغاز جنگ دوم جهانی و نبرد لهستان داشت، به سرعت واکنش دیپلمات‌های روس را برانگیخت. رسانه‌های روسی در واکنش به صحبت‌های اشتاین مایر تاکید کردند که اساسا شوروی سابق در تمام سال‌های جنگ در جبهه مبارزه با فاشیسم اروپایی حضور داشت و در تقابل مستقیم با رژیم فاشیسم آلمانی بود. این در حالی است که آمریکا تنها در ماه‌های آخر جنگ به صورت مستقیم به این مناقشه بین‌المللی ورود پیدا کرد. خصوصا آنکه از اشاره‌های تلویحی اشتاین مایر به ظهور پوپولیسم راستگرا در اروپا و ضرورت مقابله با آن، فحوای یک نوع حمله لفظی به روسیه و پوتین مستفاد می‌شد. اما این حمله لفظی در قالبی دیگر توسط نخست‌وزیر جدید بریتانیا بوریس جانسون در سالگرد آغاز جنگ جهانی دوم در لندن صورت گرفت. او در نطقی نه‌تنها حمله فاشیسم نازی به لهستان، بلکه اشغال غیر قانونی شرق لهستان در آغاز جنگ توسط شوروی را محکوم کرد و عملا فاشیسم اروپایی و کمونیسم روسی را در یک رتبه قرار داد. البته نکته مهم در سخنان جانسون، شکست سنت همیشگی در روایت جنگ دوم جهانی بود که عموما تنها یک متهم را فرض قرار می‌داد و آن متهم، آلمانی‌ها بودند. این بار جانسون برای اول بار و برخلاف سنت روایت جنگ که توسط متفقین از سال‌ها قبل برساخته شده است، انگشت اتهام را به سمت شوروی (بخشی از محور متفقین) گرفت. در این میان لازم به اشاره است که امسال رئیس دولت لهستان موراویه تسکی «Morawiecki» در هشتادمین سالگرد برگزاری مراسم آغاز جنگ جهانی دوم بحث پرداخت غرامت‌های جنگی را مطرح کرد که دولت آلمان سال‌هاست زیربار آن نرفته، چراکه دولت آلمان اعتقاد دارد دولت وقت لهستان بعد از پایان جنگ دوم جهانی از غرامت‌ها صرف‌نظر کرده است.

  روایات متناقض از یک جنگ لهستان به‌عنوان کشور قربانی اصلی جنگ دوم جهانی شناخته می‌شود و این روایت سال‌هاست در قالب نقد فاشیسم آلمانی مطرح می‌شود و مورد توافق دولت‌های پیروز جنگ است. در این باب، وظیفه رئیس‌جمهوری آلمان هم که اساسا جایگاه سمبلیک دارد، چیزی جز اعتراف به گناه آلمان در مراسم مختلف بین‌المللی یادبود جنگ دوم جهانی و هولوکاست نیست. اما از زمان خیزش جریان‌های راست پوپولیستی جدید در غرب و بالا گرفتن اختلافات روسیه و اروپا بر سر اشغال جزیره کریمه توسط روس‌ها، روایت کلاسیک دول متفقین در باب روند آغاز جنگ جهانی دوم مورد مناقشه و تجدیدنظر قرار گرفته است. در ارجاعات تاریخی جدید جریان لیبرال در غرب، تلاش می‌شود به نقش ارتش سرخ در مبارزه با فاشیسم اروپایی در جنگ جهانی دوم کمتر تاکید و در مقابل جایگاه آمریکا برجسته شود. اما نکته مهم‌تر تاکید رسانه‌های غربی در چند سال اخیر بر پیمان عدم تخاصم و مخفی هیتلرـ استالین در ۲۳ آگوست ۱۹۳۹ «Molotov-Ribbentrop Pact» است که بر مبنای آن اروپای‌شرقی میان آلمان نازی و شوروی تقسیم شد؛ توافقی که عملا موجبات حمله و تقسیم لهستان را در پی داشت. رسانه‌های غربی در سالگرد هشتادمین سال انعقاد این پیمان تلاش کردند که فاشیسم اروپایی و کمونیسم روسی را دو روی یک سکه جلوه دهند و عملا روس‌ها را متهم به مشارکت در توسعه فاشیسم در اروپا کنند. البته این اتهام همواره توسط شخص پوتین پاسخ داده شده است که بر اساس آن با توجه به عدم موفقیت شوروی در تشکیل یک ائتلاف ضدفاشیسم با سایر دول قدرتمند غربی، این کشور مجبور به امضای یک توافق عدم جنگ با نازی‌ها شد تا امنیت مرز‌های شوروی را تضمین کند. درواقع این اتهام‌زنی‌های اخیر که تقریبا در تناقض با همان روایت سنتی متفقین در باب جنگ دوم جهانی است، با واقعیت‌های تاریخی کاملا تطابق ندارد، چراکه قبل‌تر، در سپتامبر ۱۹۳۹ در قالب توافقنامه مونیخ «Munich Agreement» دول قدرتمند غربی به تجاوزطلبی آلمان نازی در مناطق آلمانی‌زبان چکسلواکی مشروعیت بخشیدند و عملا الصاق اتریش به آلمان را به رسمیت شناختند. این اتفاق در حالی افتاد که مقامات شوروی اساسا به کنفرانس مونیخ دعوت نشدند و همچنین این توافقنامه برخلاف قرارداد صلح پاریس در سال ۱۹۱۹، چتر حمایتی از اقلیت‌های قومی اروپا را با دادن مجوز اشغال مناطق اقلیت آلمانی زبان به دولت رایش سوم برداشت و عملا مجوز تجاوزطلبی نازی‌ها را صادر کرد.   لهستان مسیح اروپا نیست اما این موضوع، همه داستان حمله آلمان نازی به لهستان نیست، چراکه با نگاه دقیق‌تر به تاریخ برای ما آشکار می‌شود که لهستان، مسیح قربانی‌شده اروپا به قول جریان‌های محافظه‌کار و دست راستی لهستان نیست. از زمان خیزش جریان‌های دست راستی پوپولیستی در اروپای امروز، موضوع آغاز جنگ دوم جهانی از زوایای جدیدتر مورد پردازش قرار گرفته است. بر اساس فکت‌های تاریخی، سیاست خارجی لهستان در اواخر دهه 30 کاملا امپریالیستی و اساسا رویای گسترش مرز‌های لهستان از دریای شمال تا دریای سیاه و هم مرزی با شوروی در شرق و عقب راندن مرزهای آلمان در غرب، راهبرد این کشور در سیاست بین‌الملل بود. در قالب همین رویکرد، سرکوب اقلیت‌های آلمانی در لهستان از سال ۱۹۳۸ در این کشور شدت گرفت به‌طوری که باعث پناهجویی ده‌هاهزار اقلیت آلمانی‌زبان به رایش سوم شد. تنها در روز سوم و چهارم سپتامبر در منطقه پروس غربی بیش از ۴۰۰ اقلیت لهستانی آلمانی‌تبار توسط نیروهای دولتی به قتل رسیدند. فارغ از این موضوع، لهستان کشوری بود که از نتایج توافقنامه مونیخ سود برد و در قالب آن بخشی از خاک کشور چکسلواکی را مانند آلمان نازی اشغال کرد. بنابراین لهستان خود بخشی از پازل سیاست‌های تجاوزطلبانه و ملی‌گرایانه افراطی در دهه 40 اروپاست. از همین رو، درخواست دولت کنونی لهستان برای پرداخت غرامت برای حزب دست راستی مثل حزب آلترناتیو برای آلمان «AfD» قابل پذیرش نیست.

  چالش بر سر روایت نهایتا با راهیابی احزاب پوپولیست راستگرای جدید در اروپا و همچنین خیزش سیاسی روسیه در منطقه اوراسیا، موضوع تجدیدنظر در روایت تاریخ جنگ دوم جهانی به یک چالش جدید در سطح پارلمان‌ها و حکومت‌های دولت‌های اروپایی تبدیل شده است. چالش و مناقشه در باب تفسیر وقایع تاریخی، قطعا تغییرات بنیادی در مناسبات سیاسی را در پی خواهد داشت. بی‌شک قدرت‌گیری روسیه و خیزش جریان‌های دست راستی جدید در اروپا یک چالش بنیادی برای جریان‌های حاکم لیبرال در غرب است، چراکه تغییر در معادلات جدید سیاسی در غرب، مشروعیت نظام گلوبال و تک‌قطبی آمریکا را هدف گرفته که با تکیه بر یک روایت مشخص در باب وقایع جنگ دوم جهانی، سنگ بنای ایدئولوژیکش را گذاشته است.