ادبیات صداوسیمایی!

یوسف خاکیان ‪-‬ تو خونه نشسته بودیم و تلویزیون داشت سریال ستایش رو پخش می‌کرد و من تو اتاق خودم سرگرم تماشای فیلم با لب تابم بودم. از یکی از دوستان یه فیلم اکشن که قبل از اینکه سایت‌های دانلود فیلم رو ببندن از توی اینترنت دانلود کرده بود گرفته بودم و مشغول تماشای اون بودم. تو همین حین و بین با اینکه هندزفری تو گوشم بود اما صدای دیالوگهای حشمت فردوس که مدام کلمه‌های «بیبین» و «دکی» و «افتاد» رو هر شب تکرار می‌کرد تو مغزم رژه می‌رفت. تو همون حالت هم دواین جانسون و جیسون استاتهام مشغول یه بزن بزن حسابی با ادریس البا که در واقع نقش بدمن فیلم رو بازی می‌کرد، بودن. داستان فیلم به اوج خودش رسیده بود که یه دفه بچه کوچیک برادرم که 7-6 سال بیشتر نداره اومد پیشم و گفت: عمو فلج یعنی چی ؟ لال یعنی چی؟
با اینکه رفته بودم تو دل فیلم و کمتر حواسم به دور و اطرافم نبود اما اون دو تا کلمه ای که بچه داداشم به زبون اورد و در واقع معنی شونو از من پرسید یه دفه مث مشتی که البا به صورت جانسون می‌زد تو صورتم کوبیده شد و استپ زده نزده هندرفری رو از تو گوشم بیرون اوردم و رو به بچه کردم و گفتم: چی؟
دوباره سوالاشو تکرار کرد و گفت: فلج یعنی چی؟ لال یعنی چی؟
با تعجب پرسیدم: کی اینا رو بهت گفته؟


گفت: الان تو تلویزیون گفتن.
گفتم: چی گفتن؟
گفت: اون آقاهه به اون یکی آقاهه گفت: عروس حشمت فردوس فلجه. بعدم گفت: لاله. یعنی چی عمو فلج و لال؟
مونده بودم حیرون چی جواب بچه رو بدم؟ چی بهش بگم؟ همینطوری بر و بر منو نگاه می‌کرد و منتظر بود که جواب سوالشو بگیره. آخرش واسه اینکه حواسشو پرت کنم تا بلکه یادش بره تلویزیون چی یادش داده بهش گفتم: برو توپتو بیار با هم بازی کنیم. با اینکه هر وقت می‌اومد پیشم از همون اول گیر سه پیچ می‌داد که بیا توپ بازی کنیم اما این دفه با اینکه خودم گفتم برو توپتو بیار سرجاش واستاد و نرفت و بعدشم سوالاشو دوباره تکرار کرد و گفت: توپ بازی نمی‌خوام. فلج یعنی چی؟ لال یعنی چی؟
چاره ای نداشتم باید معنی این دو کلمه رو برای بچه توضیح می‌دادم. واسه همین دستشو گرفتم و رو زانوم نشوندمشو بهش گفتم: بهت میگم ولی باید بهم قول بدی که دیگه از این کلمه‌ها استفاده نکنی و جای دیگه نگی.
گفت: چرا نگم؟
گفتم: واسه اینکه زشته.
گفت: زشته؟ اگه زشته برای چی تو تلویزیون گفتن؟
گفتم: تلویزیون اشتباه کرد. تو اشتباه نکن.
گفت: عمو تو به من میگی دیگه پیش کسی این کلمه‌ها رو نگو. زشته. خب وقتی تلویزیون گفته خب همه شنیدن دیگه. من اگه جایی نگم اینا رو خب تلویزیون گفته همه شنیدنش.
زیر بار جوابایی که یه بچه 6 ساله از به کار بردن دو تا کلمه ای که تو تلویزیون استفاده شده بود داشتم له می‌شدم و سنگینی این بار استخوان خرد کن رو در حالی داشتم روی بدنم احساس می‌کردم که صدا و سیما خیلی راحت می‌تونست کلمه‌های بهتر، قشنگ تر، مودبانه تر و انسانی تری رو به جای دو کلمه ای که رفته تو مخ بچه برادر من و انگاری خیال بیرون اومدن هم نداشت، استفاده کنه. بچه منتظر مونده بود من جوابشو بدم اما من نه می‌تونستم جواب سوالاش رو بدم و نه می‌تونستم جواب منطقی که راجع به حرفای من اورده بود رو بدم. چیکار باید می‌کردم؟ خیره شده بود به صورت من و با نگاه پرسشگرش از من درخواست می‌کرد که حرف بزنم. بعد چند دقیقه باباش از تو پذیرایی صداش کرد. به محض اینکه صدای باباشو شنیدم انگار که آبی رو آتیش ریخته باشه یه کم آروم شدم و گفتم: پاشو برو بابات صدات می‌کنه. هه، فکر کردم می‌ره اما نرفت. باباش دوباره صداش زد اما اون نرفت و دست آخر هم گفت پیش عمو نشستم داریم با هم حرف می‌زنیم. بعد رو به من کرد و گفت: باشه چون گفتی زشته من دیگه نمیگم، اما بگو یعنی چی؟
چاره نبود باید براش توضیح می‌دادم. گفتم: فلج کلمه درستی نیست. می‌تونیم به جاش بگیم معلول یا بهتره بگیم توانخواه. معلول یا توانخواه به کسی می‌گن که پاهاش یا دستاش یه کمی‌ضعیف هستن و اون نمی‌تونه با اونا کاراشو انجام بده. مثلا نمی‌تونه راه بره یا چیزی رو از روی میز برداره. لال هم اصلا کلمه قشنگی نیست و اتفاقا خیلی هم زشته. کسایی که نمی‌تونن حرف بزنن و با مردم ارتباط برقرار کنن بهشون میگن ناشنوا یا میگن قدرت تکلم نداره. البته همه کسایی که نمی‌تونن حرف بزنن ناشنوا نیستن. این هم می‌تونه یه نوعی معلول به حساب بیاد. بچه برادرم با دقت عجیبی داشت به حرفای من گوش می‌داد. وقتی توضیحاتم تموم شد، گفت: بعدش؟
گفتم: همین دیگه. بعد دیگه نداره که.
گفت: خب تلویزیون چرا نگفت معلول یا نگفت ناشنوا؟ اومد بگه چرا گفت... که یادش اومد که قول داده دیگه اون کلمه رو نگه واسه همین لب پایینیشو گاز گرفت و چیزی نگفت.
گفتم: تلویزیون اشتباه کرد.
نگاه بهم کرد و گفت: مرسی. داری چی نگاه می‌کنی؟
گفتم: فیلم
گفت: چه فیلمی؟ بذار منم نگاه کنم.
گفتم: این فیلم به درد تو نمی‌خوره. مال آدم بزرگاس.
گفت: یعنی فیلمای آدم بزرگا رو ما بچه‌ها نباید ببینیم؟
گفتم: نه.
گفت: چرا؟
گفتم: بداموزی داره.
گفت: یعنی چی؟
گفتم: یعنی حرفایی توش زده میشه که بچه‌ها نباید بشنون. چون یاد می‌گیرن.
خنده اش گرفت و گفت: عمو تو به من میگی فیلم آدم بزرگا رو نبینم چون بد آموزی داره اما تلویزیون خودمون خیلی وقتا فیلمایی رو نشون می‌ده که مامانم می‌ذاره ببینم.
گفتم: خب؟
گفت: خب نداره. مگه همین الان تلویزیون فیلمی‌نشون نداد که بدآموزی داشت؟ من هم دیدم. یاد هم گرفتم.
گفتم: آره درسته. ولی تو قول دادی چیزی رو که الان از تلویزیون یاد گرفتی هیچ وقت نگی.
گفت: بله من نمی‌گم ولی مگه فقط منم که این چیزا رو از تلویزیون یاد گرفت؟ یه عالمه بچه دیگه مثل من الان این کلمه‌ها رو یاد گرفتن. تازه آدم بزرگام یاد گرفتن. تو الان نمی‌ذاری من فیلمی‌رو که خودت نگاه می‌کردی نگاه کنم چون بدآموزی داره و واسه بچه‌ها خوب نیست. اما تلویزیون خودمون داره فیلمی‌رو پخش می‌کنه که بدآموزیش اونقد زیاده که
نه تنها بچه‌ها نباید نگاه کنن بلکه آدم بزرگا هم نباید نگاه کنن.
بچه راست می‌گفت. اینکه تو تلویزیون که رسانه ملیه و به قول مسئولانش بیش از 85 درصد بیننده داره واژه‌هایی به کار برده میشه که نه تنها درست نیستن بلکه خیلی هم زشتن به این مفهومه که آدم بزرگا هم نباید پاش بشینن و برنامه‌هاشو ببینن. بعد از رفتن بچه داداشم یه معادله تو ذهنم حل نشده باقی موند. معادله ای که در درجه اول سازندگان سریال ستایش باید مجهول‌هاشو معلوم کنن و بعد هم مسئولان صدا و سیما که اجازه دادن چنین کلمه‌هایی از آنتن تلویزیون پخش بشه. وقتی یه بچه شیش ساله متوجه میشه که بعضی از کلمه‌ها رو نباید استفاده کرد چطور میشه که کسایی که سناریوی سریال ستایش رو نوشتن، کسایی که اون رو ساختن، کسایی که اون رو
بازی کردن، کسایی که به این سریال مجوز پخش دادن
و کسایی که اون رو روی آنتن فرستادن متوجه نشدن که کلمه‌هایی که تو دیالوگ‌های سریالشون استفاده شده کلمه‌های زشت و زننده ای هستن. وقتی میشه یه کاری رو به بهترین شکل ممکن انجام داد چرا باید اون رو به شکلی معمولی و زننده به پایان برسونیم و به خودمون افتخار کنیم که یه کار فرهنگی انجام دادیم و محصولی رو روی آنتن فرستادیم که هیچ عیب و ایرادی نداره.