خانواده‌ها به روح خسروهایشان چنگ می‌زنند

نیره خادمی| فیلم برادرم خسرو در نگاه نخست قصه بیماری دوقطبی است، اما این فیلم در حقیقت روایت خانواده و جامعه‌ای نه‌چندان سالم به لحاظ روانی است که هیچ‌گاه خود را در معرض بررسی قرار نمی‌دهد. نخستین ساخته احسان بیگلری در‌ سال 96 به همین موضوع پرداخت که بازتاب‌های متفاوتی در جامعه روانپزشکی داشت. او در کارنامه‌اش همکاری با اصغر فرهادی را داشته است و حالا هم مشغول ساخت فیلم دیگری است. هفته‌ گذشته، هفته سلامت روان بود. به همین مناسبت دو ‌سال بعد از اکران فیلم، پای صحبت‌ پریسا ‌هاشم‌پور، نویسنده فیلمنامه برادرم خسرو نشستیم. او به «شهروند» می‌گوید که در ساخت فیلم هیچ قصد و نیتی برای پیام‌رسانی به مخاطب نداشته‌اند، اما در عین حال معتقد است که چنین فیلم‌هایی توانایی تأثیر بر خانواده بیماران را دارد.  با وجود این‌که در سال‌های گذشته چندین فیلم‌ با مضمون روانشناسانه در ایران ساخته‌شده اما کمتر فیلمی تا این اندازه به یک اختلال روانی نزدیک شده است. به ‌هرحال، فضاسازی برای یک اختلال روانی سخت و پیچیده است؛ فضایی که انگار در  فیلم برادرم خسرو بیشتر توانسته خود را به مخاطب بشناساند. نخستین مواجهه شما به‌عنوان نویسنده با اختلالات روانی چگونه بود؟
همان‌طور که گفتید ما برای نخستین‌بار سراغ چنین موضوعی نرفتیم، اما سعی کردیم لایه‌های عمیق‌تر آن را نشان دهیم. مردم عادی و افرادی که به‌عنوان انسان‌های سالم اطراف‌مان هستند ممکن است به لحاظ روحی و روانی دچار مشکلات عدیده باشند اما هیچ‌وقت کسی به آنها برچسبی نمی‌زند و آنها را گناهکار نمی‌داند. داستان در ذهن من این‌طور شکل گرفت؛ تکلیف کسی که اختلال روانی دارد روشن است، اما کسانی به‌عنوان دوست و خانواده در اطراف ما هستند که تحت ‌تأثیر آنها هستیم و هیچ‌گاه در معرض چیزی قرار نمی‌گیرند. مثل همین فیلم که ما با برادری روبه‌رو هستیم که به‌عنوان انسان سالم در جامعه پذیرفته شده‌ است، اما عاری از اختلال نیست و در کنار او خسرو، پسری از نسل جدید، بیمار دو قطبی نامیده می‌شود و از آن آگاه است. در خلال قصه می‌بینیم که برادر خسرو از او بیمارتر است، درحالی که از بیماری خود آگاه نیست. برای ما این آگاهی مهم بود، هر چند شاید نتوانیم در درام به‌طور واضح به آن بپردازیم و مثلا بگوییم شما که به ظاهر سالم هستید  به روان خود بیشتر توجه کنید. باید از جایی شروع می‌کردیم تا وارد لایه‌های پیچیده روانی بیمار شویم تا مخاطب در جایی به خود بگوید نکند من هم یک ناصر یا خسروی درونی در خود دارم.
 دقیقا؛ موضوع مهم بیماری‌های پنهان روانی است که شاید خیلی از ما با آن درگیر باشیم.
ما این تفکر را داشتیم که تکلیف کسی که آن طرف دیوار و در بیمارستان است روشن است اما کسی که این طرف دیوار است چه می‌شود؛ کسی که  انگ بیماری ندارد اما ممکن است با رفتارش در زندگی دیگران اختلال ایجاد کند و به خاطر رسیدن به منافع خود دست به کارهای خطرناکی هم بزند.


 دغدغه شما برای نوشتن در ژانر روانکاوانه از کجا شروع شد؟
شاید از کودکی؛ چون روحیه حساسی داشتم. کمتر با کسی دیالوگ برقرار می‌کردم، بیشتر در خودم بودم و به‌طور ناخودآگاه به کتاب‌های روانشناسی پناه می‌بردم. کم‌کم نقش دیگران در این اختلالات در ذهن من نشست، چیزی که نسل به نسل در ما زیاد می‌شود، اما متوجه نیستیم که زندگی همه ما تحت‌تأثیر مسائلی است که اطرافیان به ما تحمیل می‌کنند. در این‌باره نقاط اشتراک زیادی با احسان بیگلری داشتیم. او تجربه بیماری عمویش را هم داشت و شاید به همین دلیل به موضوع علاقه‌مند بود. ابتدا جرقه‌ای کوچک بود، اما بعد از ورود به فضا متوجه شدیم که هیچ چیزی درباره آن نمی‌دانیم و چقدر جای کار دارد. روزها و شب‌هایی که در بیمارستان روزبه با بیماران و پزشکان گذراندیم هم علاقه و شناخت ما را نسبت به لایه‌های عمیق‌تر ماجرا بیشتر کرد.
 ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که همچنان با انگ بیماری روانی روبه‌رو است و شاید کمتر کسی این موضوع را جدی بگیرد و برای روان خود نزد پزشک برود، اگر هم برود احتمالا چراغ‌خاموش است. در این فضا فیلم‌هایی که به مسائل روانی می‌پردازد، چطور می‌تواند به برداشته شدن این انگ کمک کند؟
ما این فیلم را به منظور پیام رساندن و نصیحت کردن نساختیم تا به مخاطب بگوییم با بیماران روانی این‌طور رفتار کن. معتقدم اگر یک فیلم درست باشد مخا‌طب هم به همان میزان با آن ارتباط برقرار می‌کند، اما اگر بخواهیم فیلمی را به قصد پیام‌رسانی در حوزه سلامت روان بسازیم بهتر است سراغ مستند برویم.
 شاید فیلم مستند به اندازه فیلم داستانی و درام دیده نشود و تاثیرگذاری آن را نداشته باشد. به‌ هرحال، طرح موضوع در این فیلم‌ها مهم است.
بله، ما چیزی را که دیدیم به تصویر کشیدیم. از نظر ما بیمار روانی انسانی آسیب‌دیده بود و شاید کسی که انگ بیمار روانی نداشت، روانی‌تر از کسی بود که انگ داشت. فکر می‌کنم توانستیم به مخاطب بگوییم بیمار روانی که با انگ دیوانه از او یاد می‌شود هم حق حیات دارد.
 در فیلمسازی دنیا با فیلم‌های زیادی در این حوزه روبه‌رو هستیم که شاخص‌ترین آن دیوانه از قفس پرید است، اما در ایران انگار کمتر به آن پرداخته می‌شود. چرا؟
چون خیلی سخت است. وقتی وارد این حوزه می‌شویم در وهله نخست انگار خودِ واقعی و اطرافیان‌مان را روانکاوی می‌کنیم حتی ممکن است با آنها همذات‌پنداری کنیم. اگر بخواهیم همه چیز درست دربیاید باید این آدم‌ها را بشناسیم و نشست و برخاست با این آدم‌ها کار هر کسی نیست. متاسفانه تا به حال تصویری که از چنین بیمارانی به ما ارایه کرده‌اند از دنیای ذهنی نویسنده و کارگردان بوده است و آنها را جانی نشان داده‌اند در صورتی که این‌طور نیست.
 منابع مطالعاتی و تحقیقاتی شما برای ساخت این فیلم چه بود؟
به بیمارستان روزبه رفتیم و رئیس این بیمارستان و دانشجوهای روانپزشکی و روانشناسی همکاری خوبی با ما داشتند. فکر می‌کنم دلیلش ضعف و کمبود پرداختن درست به چنین سوژه‌هایی بود.
 تجربه زیسته خودتان از آن فضا چه بود؟
در آنجا همه‌جور بیماری بود؛ کسانی که در دوره‌های دو ماه و سه ماه آن‌جا بودند و افراد ثابتی نبودند. مبتلایان به اختلال دوقطبی و افسردگی شدید مثل خسرو که گاه حتی حوصله دستشویی رفتن نداشتند یا مثلا کسی که باز هم مثل خسرو در دوره شیدایی بود و 72 ساعت تمام نخوابیده بود. اما مورد جالبی که در ذهن من حک شده نوجوانی مودب با ظاهری آراسته بود که حتی دکترها هم نمی‌دانستند به چه اختلال روانی مبتلاست. او بشدت مادرش را کتک زده بود، اما مقابل پزشک بیمارستان به قدری مودب بود که آنها به مادر او شک کرده بودند. البته مادر هم اختلالی داشت، اما این نوجوان 15ساله واقعا مادرش را مورد ضرب و شتم قرار داده بود.
 در نهایت چه بازخوردی از جامعه روانشناسی گرفتید؟
بشدت از ما حمایت کردند و حالا حتی خیلی از پزشکان این فیلم را به‌عنوان فیلم آموزشی به خانواده بیماران معرفی می‌کنند. به قول شما فیلم مستند تأثیر  فیلمی که قصه دارد و در آن بازیگران معروفی حضور دارند را ندارد. متاسفانه خانواده بیماران گاه ندانسته به روح و روان آنها بیشتر چنگ می‌اندازند و آنها را بیمارتر می‌کنند. جامعه روانپزشکی هم از این ماجرا شاکی بود چون خانواده‌ها برای چگونگی برخورد با چنین بیمارانی آموزش ندیده‌اند.
 بازخورد بدی که منصفانه هم باشد داشتید؟
ما ابتدا بسیار آگاهانه قصد داشتیم کاراکتر ناصر، مثبت و منفی باشد. با وجود بازی بسیار خوب آقای‌ هاشمی، انتقادهایی از کاراکتر بشدت منفی ناصر شد و این‌که مخاطب هیچ نوع همذات‌پنداری با او نمی‌کند. اگر دوباره بخواهم آن کاراکتر را بنویسم، این‌قدر سیاه و سفید نمی‌نویسم. فکر می‌کنم باید به مخاطب فرصت داد به ناصر حق بدهد و با او همراه شود. میراث من جنون! امین فرج‌پور| سینما و به‌خصوص سینمای ما در تصویرکردن بیماران روانی دستان فقیری دارد و از ده‌ها و شاید صدها نوع بیماری روانی، بیشتر دیوانگان را به تصویر کشیده و البته عقب‌افتادگان ذهنی را که موجب شده بیماری روانی مترادف با دیوانگی و عقب‌ماندگی باشد و این چه آسیب‌هایی که موجب نشده! در شرایطی که سینمای جهان با ساخت فیلم‌هایی مانند زنی تحت تاثیر، دختر ازهم‌گسیخته و بی‌شمار نمونه‌های دیگر از «روانی» تا «دیوانه از قفس پرید» بیماران روانی متنوعی را تصویر کرده، سینمای ما در تمام تاریخ صد و اندی ساله‌اش شاید به تعداد انگشتان دست هم نمونه به‌یادماندنی در این مورد ندارد که همین تعداد کم‌شمار هم بیشترشان مبتلایان به جنون و عقب‌ماندگی ذهنی هستند؛ کاراکترهایی مانند مش‌حسن فیلم گاو، نمکی مسافران مهتاب، غلامرضای مادر، دیوانه فیلم این‌جا چراغی روشن است و البته زن و مرد فیلم حوض نقاشی که شهاب حسینی و نگار جواهریان آنها را بازی کرده بودند. دیگر نمونه‌ها نیز اغلب گل‌درشت و توی چشم زننده هستند. مانند فیلم معجزه خنده، پارک‌وی، قرمز و نمونه‌های دیگری چون هم‌نفس مهدی فخیم‌زاده. در این زمینه البته باید به شهاب حسینی اشاره‌ کرد که انگار دغدغه‌اش در این موضوع بیشتر از خیلی‌هاست. شهاب حسینی علاوه بر «حوض نقاشی»، در فیلم‌های پرسه در مه، شمعی در باد و برادرم خسرو نیز نقش مردی مبتلا به بیماری روانی را بازی کرده که این آخری شاید به‌یادماندنی‌ترین بیمار سال‌های اخیر سینمای ما باشد. یکی از جنس خود ما.