روزنامه ایران ورزشی
1398/07/29
گزارش
روایت یک ایرانی از بازی منچسترسیتی و کریستال پالاسلذتِ فوتبال
زهره سلطانآبادی - لندن
از اقبال من بود که سفر کاریام به لندن تقریباً همزمان شد با بازیهای دو تیم محبوبم! بازیهای منچسترسیتی (که حالا بهخاطر حضور گواردیولا طرفدار آن هستم) با کریستال پالاس و منچستر یونایتد (که به طریق سنتی طرفدارش بودم) با لیورپول! نزدیک به دو ساعت طول کشید تا از محله بارنت که اهالیاش خیلی به تیم فوتبالشان افتخار نمیکنند به محله کریستال پالاسیها در جنوب لندن برسم، مواجه شدن با گروههای طرفدار منچسترسیتی و شعارهایشان که میهمان کریستالیها بودند اولین خوشامد من بود به این محله شلوغ! باز هم اگر بخواهم بخت خوبم را ستایش کنم که مبادا از من روی برگرداند! امکان حضور در جایگاه «لجندز» نصیبم شد که از بدو ورود شیک و پر زرق و برق است!
خوشامد بعدی را دو گوینده که شغلشان سرگرم کردن هواداران این جایگاه بود با صدای بلند اعلام میکنند و بعد از معرفی تیمها و جایشان در جدول بهصورتی شیطنتآمیز و محترمانه کمی تیم قدرتمند میهمان را دست میاندازند و تیم وسط جدولیشان را میستایند که باعث تفریح خانمها و آقایون لجندزنشین غیر از بنده است.
با شروع بازی و رفتن به روی تراس با مناظر زیباتری روبهرو میشوم که باعث شده حواسم کامل متمرکز به زمین و بازیکنها و نیمکتهای کنار زمین نباشد! بیست و پنج هزار طرفدار در اطرافم که کمتر از پنج هزارتای آنها منچستریها هستند در سمت چپ جایگاه من نشستهاند.
اینجا بیست و پنج هزار طرفدار است که شاید نزدیک به سی درصد آنها کودکانند.
اینجا بیست و پنج هزار طرفدار است که نیمی از آنها زن هستند! زنان به همراه کودکان و مردان در تمام سنین! خانمها و آقایان مسن به همراه دو یا چند کودک که احتمالاً نوههایشان هستند. گروههایی از دختران که به نظر میآید همکلاسی و هممدرسهایاند و ساعاتی از تعطیلات آخر هفته را برای دیدن فوتبال نقشه چیدهاند! با خیال راحت در پی اکتشافاتم در حواشی بازی هستم چون سیتیزنها امان نمیدهند و دروازه کریستال پالاس را به توپ بستهاند و مطمئنم به زودی با گل اول خوشحالم میکنند اما خودم را آماده کردهام که از شادی به هوا نپرم؛ از این جهت که اطرافم همه طرفداران سنتی کریستال پالاس هستند و حتماً چپ چپ نگاهم خواهند کرد! یا شاید به همان روش گویندهها محترمانه به جایگاه سمت چپ راهنماییام میکنند.
طرفداران منچسترسیتی بیامان تشویق میکنند البته اینها بوق ندارند و مدام شعار میدهند که به مذاق من خوشتر است! بخش جالب عدهای از تماشاگران هر دو تیمند که اصلاً حواسشان به زمین نیست بلکه به سمت هم ایستادهاند و شعار میدهند! دختر بچه هوادار کریستال پالاس که روی صندلیاش ایستاده و به علامت اینکه صدای منچستریها را نمیشنود دائم دستش را بالا و پایین میبرد که بلندتر، بلندتر!
پیرمرد هوادار کریستال پالاس که دائم با اخم به جوانهای طرفدار منچسترسیتی نگاه میکند و سرش را برایشان به علامت تأسف تکان میدهد و شال قرمز و آبیاش را به سمتشان تکان میدهد؛ پیرزنی که برای دلداری، دست همان پیرمرد را میگیرد و نگاه او را از هواداران منچستر به سمت زمین معطوف میکند! زنانی که لباس بازیکنان و تیمهای محبوبشان را پوشیدهاند مشغول شعار دادنند، بعضی خندان، بعضی عصبانی!
خسوس در دقیقه سی و نه گل اول را برای منچسترسیتی میزند. حواسم پرت تماشای گواردیولا میشود، پیشبینیام درست از آب درآمد و تیم وسط جدولی دو دقیقه بعد گل دوم را از سیلوا هدیه میگیرد، باز هم نگاهم پی عکسالعمل گواردیولا بود! اصلاً بهخاطر حضور او روی نیمکت منچسترسیتی بود که الان این بازی را تماشا میکردم!
نیمه اول تمام میشود و زنان خوراکیها را از داخل کیفها و سبدهای کوچک بیرون میآورند و بین اعضای خانواده تقسیم میکنند. چند تایی عکس میگیرم و برمیگردم به سالنی که لجندز باید میهمانش باشد.
مت یانسن مهاجم قدیمی کریستال پالاس به همراه خانوادهاش دور میز روبهروی من نشستهاند، او که بین هواداران کریستال پالاس بهخاطر وفاداریاش به این باشگاه بسیار محبوب است کتاب جدیدش را معرفی میکند و گاهی با لبخند مشغول گپ زدن با هوادارانی است که ظاهراً بسیاری از آنها را میشناسد و یا به امضا کردن کتابش برای اهالی لجندز میپردازد.
بازی شروع میشود و دوباره به جایگاه برمیگردم، نوشتهای روی تابلوهای تبلیغاتی کنار زمین توجهم را جلب میکند، No room for racism به معنی «جایی برای نژادگرایی نیست». یاد اتفاقاتی میافتم...
بازی کمی جذابتر شده، کریستالیها کمی جدیتر سعی در نزدیک شدن به دروازه منچسترسیتی دارند، زهی خیال باطل! شعارهای هواداران منچسترسیتی اوج گرفته و هواداران کریستال پالاس در سکوت بازی را تماشا میکنند. بدون گل نیمه دوم هم تمام میشود، هواداران تیمها را تشویق میکنند و هواداران منچسترسیتی طولانیتر در جایشان میمانند، من هم میمانم و باز عکس
برمیدارم.
از خانمهایی که آقایان به احترام، حق تقدم و راه را به آنها میدهند، از عدهای که پشت پیرزن یا پیرمردی به کندی راه میروند، از کودکانی که بر شانه پدرها سوارند یا دست در دست مادر به سمت دروازههای خروجی میروند. با دل و فکری مشغول به دختران و زنان ایرانی و نیمی از صندلیهای ورزشگاههای کشورم که متعلق به آنهاست عازم خانه میشوم.
دوستم هلن که به همراه پسر کوچکش ظهر امروز خانه را به قصد شرکت در تظاهرات و حمایت از برگزاری «همهپرسی دوباره» ترک کرده بود به خانه برگشته است! دور هم و در آرامش مشغول خوردن شام میشویم. یکشنبه زودتر باید راه بیفتم، از بارنت تا اولدترافورد نزدیک به سه ساعت رانندگی است.
سایر اخبار این روزنامه