طبقه‌بندي سبد راي يا فرار به جلو

 
 
 
 


 
در روزهاي گذشته شاهد رفتار و گفتارهايي بوده‌ايم، که جز ابهام و ترديد نسبت به آينده ايران دستاوردي به‌همراه ندارد. هنگام ثبت نام کانديداتوري انتخابات مجلس که شده است هر فردي خودش را اصلح مي‌داند و به ميدان مي‌آيد و جالب‌تر آنکه به تفکيک سبد آراي مردم مي‌پردازد و خودش را نماينده طبقه مرفه جامعه مي‌داند در حالي که اکنون 75 درصد جامعه طبق همان آمار رسمي اعلام شده يارانه معيشتي دريافت مي‌کنند! آيا همين چند خط مصداق و علل ناکارآمدي مديريتي در کشور نيست؟ آيا آرمان و اهداف انقلاب اسلامي اين بود که دو نسل بعد ادبيات مديريت جناحي و طبقاتي را سرلوحه کسب امتيازات خود قرار دهند؟ اينک از چهل سالگي انقلاب عبور کرده‌ايم و بايد بالغ شويم. از سال 79 وارد عرصه سياست شده‌ام و در بستر تفکر اصلاحات با نگاه به آينده‌اي روشن براي ايرانيان رشد کردم ولي آنچه اکنون شاهدم متفاوت از همان تئوري‌هايي است که قرار بود ايران توسعه يافته را بسازد و سياست‌زدگي و جناح وارگي موجب تهي شدن گفتمان‌هاي بدون نظريه شده و «فرار به جلو» سياست غالب گشته است. هنوز نتوانستم تحليل درستي از سخنان اخير جناب آقاي شکوري راد بپردازم که گفتند اعتراضات اخير آسيبي به پايگاه راي اصلاح‌طلبان نزده است و البته دوستاني از طيف اصولگرا هم درست نقطه مقابل ايشان معتقدند که اعتراضات اخير موجب ريزش آراي اصلاح‌طلبان شده است! جامعه ايران حداقل بعد خرداد 78 به دنبال توسعه در ابعاد مختلف بوده است زماني در دوران مرحوم آيت‌ا... هاشمي رفسنجاني سازندگي و توسعه زيرساختي مدنظر قرار گرفت و در دوره اصلاحات توسعه سياسي که نسل من نيز با آن رشد کرد، ولي معتقدم تنها دستاورد توسعه سياسي دوران اصلاحات همين ادبياتي است که صرفا مشارکت مردم را براي انتخابات مي‌طلبد وليکن دعواها و اختلافات جناحي و سياسي، مديريت ملي براي حفظ مصالح ملي را به مسلخ مي‌برد و البته اين تنها مربوط به يک جريان سياسي نيست بلکه تمامي طيف‌هاي فکري و سياسي در ايران اکنون دچار وارونگي شده‌اند. چقدر سهل است که اين روزها همه دنبال نقد مجالس قبلي هستند و چه مشمئزکننده است که اعتراض و تخريب دولت دستمايه راي‌آوري قرار مي‌گيرد، وليکن وقتي به ليست ثبت نام‌ها نگاه مي‌کنيم چهره‌هايي که در 30 سال گذشته در جايگاه مديريتي قرار داشته‌اند و احتمالا حاصل تلاش‌هايشان وضع فعلي است، دوباره احساس تکليف کرده و به ميدان آمده‌اند و کوچکترين برنامه‌اي براي رشد و پرورش نسلي نو براي مديريت کشور نداشته‌ايم، و اين همان دور تسلسلي است که مانع از ورود جوانان به ميدان مي‌شود. حداقل براي نسل من محل ترديد است که چطور جوانان نسلي که در برهه‌اي از زمان «اميد» نام گرفتند به جاي آنکه اثرپذيري‌شان تقويت شود، به‌خاطر عدم وارد شدن خدشه به جايگاه نسل قبل از خود که اکنون لغزندگي تصميماتشان عيان شده است، بايد به انزوا و حاشيه کشانده شوند. هر چند که اين نقدي جدي به نسل اميد است که به پايمردي براي گردش نسلي نمي‌پردازد و به راحتي به حاشيه کشانده مي‌شود. اميد است که نسل قبل پاسخي برايمان داشته باشد.