حرف زدن آسان است!

 
 
 
 


 
گام دوم انقلاب و کار جهادي بدون شناخت ادبيات زير پوست جامعه و ادبيات غالب نظام بين‌الملل ممکن نيست! حرف زدن آسان است اما کلمات و جملات و شعارها حافظ موجوديت ميهني و مکتبي نيست! 40 سال است که انقلاب اسلامي تحت تاثير انقلابي‌هاي چپ و راست بوده است بايد بپذيريد که هيجان و احساس انقلابي‌هاي سال 57 بسيار بيشتر از هيجان و احساس گام دومي‌ها مي‌باشد بنابراين اگر قرار است جهشي اتفاق بيفتد اين جهش با عقلانيت و توجه به خواست عمومي قابليت ايجاد شدن دارد. فناوري و تکنولوژي به‌عنوان مرجع موثر جامعه‌ساز ايفاي نقش دارد قابل قطع شدن هستند اما قابل کتمان نيست! بنابراين شبکه‌هاي اجتماعي ايران جديد با مردم جديد توليد کرده است. انديشه، احساس، خواست و مطالبات مردم جديد ايران قابل کتمان نيست. آيا مي‌توانيد نسبت به اين واقعيت بي‌تفاوت باشيد. هرچقدر هم که زورتان زياد باشد در نقطه‌اي ناي دويدن به‌دنبال مردم را از دست خواهيد داد، چرا که نسل امروز نسل مانند خود زايش دارد! قرار بود ايران را ژاپن اسلامي کنند اما اکنون از آن حرف‌ها چيزي به خاطر نمانده است. بخش عمده‌اي از بيماري اقتصادي و... جامعه امروز به‌دليل طرز ايستادنمان در نظام بين‌الملل است بر همين اساس در قبال ادبيات غالب درست و يا نادرست نظام بين‌الملل هزينه‌هاي سنگيني مي‌پردازيم! و در حال جنگ با امپرياليسم هستيم اما اين جنگ تلفاتي به جا گذاشته و خواهد گذاشت نکته اينکه بايد به‌صورت ملموس به دست آوردن‌ها و از دست دادن‌ها را براي مردم مشخص کنيم تا اگر مقاومتي هم صورت مي‌پذيرد آگاهانه باشد. جامعه امروز معني و مفهوم ادبيات قدرت را متوجه شده است و وقايع تاريخي، سختي ادبيات قدرت را براي اکثر جامعه واضح کرده است بر همين اساس مردم متوجه شده‌اند که برخي ديالوگ‌ها مصرف اجتماعي و داخلي دارد و برخي ديگر مصرفي در حفظ و توسعه قدرت و تفاوت زيادي بين ساختارها نيست، چراکه همگي روي زمين زيست داريم و قدرت واژه‌اي دوست داشتني است. آيا ادامه وضع موجود انقلاب اسلامي را به سر منزل مقصود مي‌رساند؟ اگر حتي کساني خود را رضاخان اسلامي به حساب بياورند باز جاي شکرش باقي خواهد بود اگر نسبت به تاريخ و وقايع آن بي‌تفاوت نباشند! تاريخ با هيچ ‌قوم و ملتي تعارف ندارد. برخي کنش‌ها و واکنش‌ها فقط براي ثبت در تاريخ است. مردم امروز به واسطه دسترسي به اطلاعات تحليل دارند و متوجه تفاوت سطح جوامع توسعه يافته با جوامع کمتر توسعه يافته شده‌اند و اتفاق‌هاي جوامع پيرامون را رصد مي‌کنند و سوالات متفاوتي ذهن‌شان را درگير کرده و پاسخ دقيقي دريافت نمي‌کنند! با واقعيت دروني رانت و فساد اقتصادي در داخل کشور مواجه هستند و به عبارتي مشکلات را با پوست و استخوان درک مي‌کنند و واقعيت‌ها و ذهنيت‌هاي مختلف تمرکز جامعه ايراني را گرفته است و ناخودآگاه فاصله معناداري با برخي مسئولان احساس مي‌کنند و مسئولاني صحبت از گام دوم مي‌کنند که در گام اول هم نقش‌آفرين بوده و جامعه را به اين نقطه رسانده‌اند! مردم انتظار دارند تکليف‌شان مشخص شود. وقتي با انواع و اقسام تحريم‌ها عرصه را برخود تنگ مي‌بينند، آيا نبايد براي غلبه بر مشکلات اين مردم هوشمندي بيشتري به خرج داد؟