چشم به راه سپیده

میلادش طلوع   خورشید امید  بود   و   وجودش استمرار  بهار  زندگی  و  انتظارش تموج عاشقی و بی‌قراری.
در آستانه  سالگرد  میلاد  با   برکت  و  درخشانش، صفحه چشم  به  راه  سپیده   را   طبق روال هر ساله
 به ساحت مقدس و نورانی حضرت قائم(عج)    تقدیم می‌کنیم ؛  
تکلیفِ بیقراری این دل چه می‌شود؟!


محمد رسولیقسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت
حتی به قدرِ نیم نگاهی ببینمتتکلیفِ بیقراری این دل چه میشود؟!
اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت...ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمتیا که مُحَرَمی شود و بین کوچه ای
در حالِ کارِ نصبِ سیاهی ببینمتآقا خدا نیاوَرَد آن روز را که من
سرگرم میشوم به گناهی ببینمتبا این دلِ سیاه و تباهم چه دلخوشم
بر این خیالِ کهنه یِ واهی: ببینمت!دارم یقین که روزِ وصالِ تو می رسد
ذکرِ لبم شده که الهی ببینمتدست مرا بگیر
که آب از سرم گذشت
حمیدرضا برقعیساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشتمانند مرده‌ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشتمی خواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشتدنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشتبعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن , حتی قلم گذشتتا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده , که این جمعه هم گذشت...مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من به خدا از رقم گذشتحالا برای لحظه ای آرام می شوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشتزهی جمال رخش
کرده پرتو افشانی
 حضرت آیت الله صافی گلپایگانیزهی جمال رخش کرده پرتو افشانی
به ماه چارده و آفتاب رخشانیزهی ولی خدا قطب عالم امکان
جهان جود و کرم پیشوای یزدانیظهور قدرت دادار حجت بن حسن
که ظاهر است از او کبریای سبحانینجات امت مظلوم و خلق مستضعف
امید مردم محروم و فیض رحمانیسپهر مجد و شرف شمس آسمان جلال
جمال غیب ابد شاه ملک امکانیاگر چه پر شده عالم زفتنه و زفساد
مسلط اند به دنیا جنود شیطانیبه نام صلح و دموکراسی و وطن خواهی
زنند ضربه به شخصیت مسلمانیگرفته است بشر راه انحراف و خطا
به هر مکان نگرم تیره است و ظلمانیبگیرد ار همه اقطار محنت ایام
شب فراق شود هر چه بیش طولانیبمان به جا و مشو ناامید چون آید
امام و منجی کل مقتدای پایانیسلیل احمد مرسل همان کسی که خدا
عطا نموده به او منصب جهانبانیجهان نجات دهد از فساد و استکبار
دوباره زنده کند راه و رسم انسانیدر آورد همگان زیر پرچم اسلام
نظام می نبود جز نظام قرآنیظهور می کند و می کند اساس ستم
کند زمین و زمان را زعدل نورانیامیر معدلت آیین و معدلت گستر
دهد نجات همه خلق از پریشانیخوش آن زمانه و آن روزگار و آن ایام
خوش آن حکومت و آن عدل و عصر روحانیهر یوسفی که یوسف زهرا نمی‌شود
حجت الاسلام رضا جعفریعشق از سرای این دل من پا نمی شود
مجنون دلش بجز سوی لیلا نمی‌شود
بالای تخت یوسف کنعان نوشته‌اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی‌شود
این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر
بی روی یار آب گوارا نمی‌شود
سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب
می‌خواستم ببینمت اما نمی‌شود
دق مرگ کرد بس که مرا خواند بر خودم
آیینه از کنار دلم پا نمی‌شود
تعجیل کن وگرنه که از دست می‌روم
این کارها به صبر و مدارا نمی‌شود
هرگز مکن سوال چرا ما نرفته‌ایم
هر قطره‌ای که فانی دریا نمی‌شود
بر من مگیر خُرده که درد فراق دوست
جز با نگاه دوست مداوا نمی‌شودجز سایه دستان تو، جایی نداریم
سلمان هراتیما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریمای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریمتو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریموقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریمشمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!پایان خوب
قصه تلخ فراق ها!
مهدی عابدیای ناگهان‌تر از همه اتفاق‌ها!
پایان خوب قصه تلخ فراق‌ها!یک جا ز شوق آمدنت باز می‌شوند
درهای نیمه باز تمام اتاق‌ها!یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می‌کنند ترک‌ها به طاق‌ها!بی دستگیری‌ات به کجا راه می‌بریم؟
در این مسیر پر شده از باتلاق‌هاباز آ بهار من! که به نوبت نشسته‌اند
در انتظار مرگ درختان اجاق‌هاای وارث شکوه اساطیر! جلوه کن!
تا کم شود ابهت پر طمطراق‌هاخبر   دهید  به  یاران
 سوار آمدنی استمرتضی امیری اسفندقهفروغ بخش شب انتظار ، آمدنی است
رفیق آمدنی ، غمگسار آمدنی استبه خاک کوچه دیدار ، آب می‌پاشند
بخوان ترانه ، بزن تار ، یار آمدنی استببین چگونه قناری به وجد آمده است !
مترس از شب یلدا ، بهار آمدنی استصدای شیهه رخش ظهور می‌آید
خبر دهید به یاران ، سوار آمدنی استبس است هر چه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار ، آمدنی استهـم قـافـیـه  
بـهـــا ر
  علیرضا چخماقی شعرم از تو وزن می گیرد
ای نام موزونتهموزن همه خوبی‌ها                      
 و در صف واژگان بی‌قرارکدام تشنه‌تر از انتظار                  
که هم قافیه بهار استو منتظر دیدار .برای شیعیان کردند شاخص انتظارش را
مهدی رحیمی
 
کشیده از همان آغاز نرجس انتظارش را
نه چندین روز و شب، نه ماه خالص انتظارش راولایت گر که شد معیار و روضه گر که شد مقیاس
برای شیعیان کردند شاخص انتظارش رااگر شب منتظر باشی برای دیدن خورشید
یقین اینگونه بهتر می‌کنی حس انتظارش رافقط فصل بهار و فصل تابستان نشو خیره
مکش‌ای پنجره اینگونه ناقص انتظارش راپرانده با شمیم خویش شب بو عطر نامش را
کشیده با همان یک چشم نرگس انتظارش رامفاتیح الجنان صد جلد دیگر داشت در توشیح
اگر می‌گفت: مرحوم محدث انتظارش رانه تنها آل یاسین و سمات از او نشان دارند
نوشته در امین‌الله و وارث انتظارش راشده کرب و بلا آیینه‌ای از منتظر‌ها پس
کشیده موقع جان دادن عابس انتظارش رامنم من روضه‌ی عباس تا اینکه بیاید او
کشیدم در خودم مجلس به مجلس انتظارش را«به ساحت عدالت‌گستر موعود (عج)»بگیر دست دل
 این غریب تنها را زهرا محدثی خراسانی غزل بخوان و بگریان قساوت ما را
طلوع کن که ببینم صبح فردا رادریچه ای بگشا تا که باورت گردد
ندیده هیچ دلی آسمان و دریا راو بی تو در تب اندوه غیبتت،موعود
ندید چشم  غریبم دلی شکیبا راتنیده روح خزان در فضای خاطر من
بگیر دست دل این غریب تنها راپرنده بی تو در آوار سایه های غریب
غزل نخواند و گذشتیم عاشقی ها را