لیبرالیسم غرب عین فاشیسمش است!

شروین طاهری: امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور جوان فرانسه در گفت‌وگوی اخیرش با فایننشال‌تایمز می‌خواست رسما سیاست‌ورزی عصر پساکرونا در اردوگاه غرب را کلید بزند اما او همه چیز گفت و هیچ نگفت. در واقع به جای آنکه حرف درخوری در باب چشم‌انداز خودش، رژیمش، جریان نو‌لیبرالیسم یا در کل نظام سرمایه‌داری بزند، فقط تمایلش را برای استغفار از آنچه کرده و گفته نشان داد و اینکه غرب باید راه دیگری برود جز راهی که تا امروز پیموده است. او مقدمتا گفته است: «بشریت وارد دوره ناشناخته‌ای شده است... نمی‌دانیم در شروع یا میانه بحران هستیم... کرونا ماهیت جهانی‌سازی را تغییر می‌دهد، همان روندی که 40 سال در پیش گرفته بودیم... همه ما اینک در مقابل نیاز عمیق به ابداع چیز تازه‌ای هستیم، زیرا این تنها کاری است که می‌توانیم انجام دهیم».  انصافا بهترین تیتری که می‌شد برای این مصاحبه انتخاب کرد همان بود که «رولا خلاف» دبیر لبنانی‌تبار این نشریه انگلیسی برگزیده بود: «مکرون می‌گوید زمان فکر کردن به تصورنشدنی‌هاست!» خب! این کلمات تصادفانه کنار هم چیده نشده‌اند. اینکه تنها رهبر آینده‌دار اردوگاه کاپیتالیسم خودش هم نمی‌داند چه ایده‌ای برای آینده دارد و جمله کلیدی‌اش در مواجهه با جهان پساکرونا، به جای اینکه الهام‌بخش باشد، یک دوگانه (پارادوکس) را شکل می‌دهد که احتمالا تبدیل به یک جوک سیاسی خواهد شد، تصادفی نبوده و همان انتظاری بوده که از مکرون خام و ناپخته می‌رفته است. همان‌طور که تصادفی نبود کارمند بانک روتشیلد، وقتی در قحط‌الرجال فرانسه به قدرت می‌رسد، فایننشال تایمز را به عنوان تریبون مطرح کردن مهم‌ترین ایده‌هایش برای آینده در قحط‌الافکار کرونا انتخاب کند؛ مهم‌ترین نشریه گرا‌دهنده جهان سرمایه‌داری که دیوار به دیوار دفتر روتشیلد در لندن منتشر می‌شود. البته مثل همیشه و همان‌طور که خودش هم اعتراف کرده، این جوجه‌رجل دائما در حال دگردیسی فرانسوی هیچ چشم‌انداز خاصی ندارد. او نماد دوران افول لیبرال- دموکراسی است که با فرصت‌طلبی تمام خود را در فضای عدم قطعیت ناشی از فروپاشی یا وارونگی ارزش‌های غربی بالا کشیده است. همین 3 سال پیش مکرون، اقتصاددانی 39 ساله بود که تنها به‌ واسطه ارتباط خانوادگی همسر سالخورده‌اش با خاندان‌های اشرافی و یهودی بانکدار، با رزومه تنها چند ماه وزارت در دولت سوسیالیست  فرانسوا اولاند، به عنوان یک چهره جدید فوق نو‌لیبرال وارد انتخاباتی شد که فرانسوی‌ها در آن به 2 حزب سنتی چپ و راست میانه نه گفتند تا کارزار صورتی مکرون فاتحانه با انبوهی از زنان و دگرباشان به سمت کاخ الیزه و مجلس ملی رژه برود.  اما از آن روز تصویر کلاسیک یک سیاستمدار لیبرال، تنها تصویری بوده که از خود به نمایش نگذاشته است. انقلاب صورتی مکرون برای احیای مشروعیت جمهوری چهارم به انقلاب جلیقه‌زردها علیه حکومت مرکزی انجامید و بی‌سابقه‌ترین نمایش مشت آهنین یک دولت اروپایی در سال‌های پس از فروپاشی بلوک شرق را به دنبال داشت.  شعارهای لیبرالی حزب آلترناتیو مکرون با عنوان «به پیش» که رسانه‌های جریان اصلی در بوق و کرنا کرده بودند، مبنی بر اصلاحات مطلق و مدرن در ساختار سیاسی و اقتصادی فرانسه، منجر به یک عقبگرد همه‌جانبه در آن کشور شد. مکرون فرانسه را از دل تحولی نولیبرالی به قهقرای حکومت ملی تمرکزگرای مقتدر بازگرداند که الگوی همه حکومت‌های مرکزی فرانسه جمهوری‌های دوم و سوم فرانسه طی قرن بیستم بوده است. امروز تمام خصیصه‌های دیکتاتوری خفیف دوران «شارل دو گل» در رژیم پاریس منعکس است. اما اگر دو گل قهرمان جنگ بود که باید در فضای شدیدا دو‌قطبی جنگ سرد حکومت می‌کرد، مکرون هیچی است در زمانه هیچ. سابقه پوچ بودن دست مکرون را باید در همین فایننشال‌تایمز سراغ گرفت. 4 ماه پیش مهم‌ترین نشریه اقتصادی جهان در ویژه‌نامه‌اش به مناسبت فرارسیدن سال جدید میلادی، 20 پیش‌بینی درباره دنیای 2020 کرد. بماند که کرونا و هیچ بحران دیگری جایی در میان این غیب‌گویی‌ها نداشت اما پیش‌بینی یازدهم درباره رئیس‌جمهور فرانسه بود که پس از خواندن فاتحه ناتو و اتحادیه اروپایی، تمسخر ترامپ و اعتراف به فقدان رهبری در غرب طی یک فصل پاییز توفانی، پیشنهاد جاه‌طلبانه‌ای برای ملحق کردن دوباره روسیه به اروپا ارائه کرده بود. خب! نیازی به رایزنی‌های مکرون برای صلح روسیه و اوکراین به عنوان مقدمه‌چینی طرح جاه‌طلبانه‌اش نبود، چون در نهایت این واگیر کرونا بود که پای نظامیان روس را در پوششی خیرخواهانه به عمق اروپا باز کرد. قبل از آن در همان سال 2019، «موسیو آچار فرانسه» بی‌عرضگی‌اش را در جریان راه‌اندازی کمپین آشتی دادن دولت دونالد ترامپ با حسن روحانی ثابت کرده بود که همه‌مان نتیجه‌اش را می‌دانیم؛ در همان نخستین روزهای سال 2020، ترور سردار شهید سلیمانی توسط آمریکایی‌ها، می‌رفت که با واکنش ایران در عین‌الاسد به یک جنگ همه‌جانبه در منطقه تبدیل شود.   * ارتجاع به سبک مکرون  امروز- و در واقع هفته پیش-  این تصویری است که نشریه انگلیسی «اسپکتیتیور» از مکرون و دولتش ترسیم می‌کند: «‌یک رئیس‌جمهور فرانسوی بشدت سنتی. او صنایع بومی را حمایت می‌کند بویژه اگر آنها ماشین و سلاح تولید کنند. او به کشاورزان یارانه می‌دهد، سربازان را به کشورهای کوچک آفریقایی گسیل می‌کند و بدهی [دولتی] بیشتر و بیشتری به بار می‌آورد. اوه! راستی همچنین او با حفظ سنت (کاخ الیزه) به فایننشال‌تایمز و اکونومیست مصاحبه‌های بلندپروازانه بلیغی در رابطه با همبستگی اروپایی می‌دهد، در حالی که بی سر و صدا مشغول بستن با آلمان است». لازم به یادآوری نیست که مکرون حتی صبر نکرد سالگرد انعقاد آن قرارداد نظامی قرون وسطایی به سبک عهد شارلمانی با آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان فرا برسد و زیر آب ایده ارتش متحد اروپایی را همراه با ناتو، یکجا زد، با این مدعا که فرانسه باید قدرت محوری اروپای جدید باشد و بس! در گفت‌و‌گوی اخیر هم با کمی رو در بایستی، دکترین پساکرونایی‌اش یعنی «فرانسه ابرقدرت اروپا» را با بهره‌برداری از هرج و مرج نظام جهانی مطرح کرد. اینگونه مکرون ایده اینترناسیونالیسم را که متضمن بقای ایده‌های «اروپای متحد» یا «سرمایه‌داری جهانی» است- که او می‌گوید هنوز بدان‌ها باور دارد- به نفع ناسیونالیسم فرانسوی به فنا داد. در تذبذب او همان بس که همین 2 سال پیش در مراسم صدسالگی پایان جنگ اول جهانی در پاریس، در حضور ترامپ، «ملی‌‌گرایی» را- که رئیس‌جمهور ایالات متحده لاف آن را می‌زند- نکوهش کرده و آن را نقیض «میهن‌پرستی» خوانده بود. حالا در جدیدترین مصاحبه‌اش با زمینه‌چینی فکاهی «فکر کردن به تصور ناشدنی‌ها» است که به آغوش همان «ملی‌گرایی» ارتجاعی بازمی‌گردد؛ شاید سومین بازگشت ارتجاعی که در این 3 سال از رئیس جمهور فرانسه سراغ داریم: دوگلیسم، شارلمانیسم و اینک ناسیونالیسم!  بیایید با هم افاضات کلیدی مکرون در گفت‌و‌گو با فایننشال‌تایمز را در توجیه ارتجاع جدید خود مرور کنیم: «لحظه حقیقت فرا رسیده است... شاهدیم که نابرابری در کشورهای توسعه‌یافته نیز بشدت افزایش داشته است... کرونا باعث تغییر ماهیت فرآیند جهانی‌سازی و ساختار سرمایه‌داری خواهد شد... علائم دیگری نیز نشان می‌داد جهانی‌سازی به آخر خط رسیده که می‌تواند بنیان‌های مردم‌سالاری را سست کند... باید برای جلوگیری از مانور ناسیونالیست‌‌های (ملی‌گرایان) افراطی، کاپیتالیسم را دوباره‌سازی کنیم... انفعال در برابر تبعات همه‌گیری ویروس می‌تواند فضا را برای تسلط پوپولیست‌ها در اسپانیا و اروپا فراهم ‌کند... تضعیف اتحادیه اروپایی طبیعی است... پس پوپولیست‌ها می‌توانند اتحادیه و اعضای مهم‌تر شمالی‌اش را به چالش بکشند... بازیگران ثروتمند‌تر اروپایی باید ثروت خود را برای کمک به جنوبی‌ها استفاده کنند... ما شرایط حساسی داریم و باید مشخص کنیم اتحادیه اروپایی پروژه‌ای سیاسی است یا بازارمحور؟... به نظر من اتحادیه پروژه‌ای سیاسی است و به همبستگی برای ادامه مسیر نیاز داریم». همان‌طور که متوجه شدید موسیو آچار فرانسه، فقط چشم‌اندازهای بین‌المللی و نقش بیرونی رژیم خود را تبیین می‌کند و هیچ کاری با چالش‌ها و بحران‌های داخلی کشورش ندارد؛ رشد بیکاری و فقر در فرانسه که زمینه پیدایش جنبش‌های اعتراضی خاموش‌نشدنی چون قیام جلیقه‌زردها را فراهم کرده است، ورشکستگی شرکت‌ها و موسسات بزرگ فرانسوی حتی پیش از بحران کرونا، تغییرات جمعیتی و تعارضات اجتماعی شدید فرانسه ناشی از بحران‌های مهاجرتی و عدم مشروعیت ساختار سیاسی مرکز‌گرا که باعث خیزش چپ و راست افراطی (آنارشیست‌ها و جبهه ملی) شده است. واضح است مکرون بی‌مایه‌تر از آن است که راه‌حلی حتی برای کشور خودش ارائه دهد چه رسد در مقیاس جهانی. همان‌گونه که خود معترف است، او هم منتظر کسی است که راه‌حلی برای مشکلات لاینحل اختراع کند و فقط می‌خواهد با فرصت‌طلبی در افول ژاندارم جهانی آمریکایی و طلاق انگلیسی‌ها از اروپا، فرانسه را پدرخوانده ماترک قاره و اتحادیه اروپایی جا بزند. خلاصه! او می‌خواهد یک ترامپ فرانسوی باشد و اینگونه با قی کردن ارزش‌های اینترناسیونالیستی که یادگار میراث‌های مدرن مثل انقلاب کبیر، حقوق بشر و دموکراسی است، به همان ورطه ناسیونالیسم می‌افتد که تا چندی پیش نفی‌اش می‌کرد. دست آخر ایده پنهان و آشکار مکرون برای آینده اروپا این است: مواجهه هر چه پوپولیستی‌تر با پوپولیست‌ها!    * فاشیسم همزاد لیبرالیسم تنها واقعیتی که مکرون در این لحظه که آن را «لحظه حقیقت» می‌خواند، ترسیم می‌کند، نکته‌ای است که او و مدعیان لیبرال نمی‌خواهند به طور شفاف به آن اشاره کنند؛ فاشیسم از دل لیبرالیسم بیرون می‌آید. البته این حرف تازه‌ای نیست. برخلاف باور رایج، سابقه این گزاره نه به فاصله بین 2 جنگ عالمگیر و ویرانگر قرن بیستم، بلکه به دوران شکل‌گیری دولت‌های مدرن در اروپای قرن نوزدهم بازمی‌گردد.  پس این بحث قدیمی‌تر از آن است که حتی نظریه جدید «لیبرال ـ فاشیسم» محافظه‌کاران و جمهوری‌خواهان آنگلوساکسون فرا‌اطلسی در لندن و واشنگتن، شامل حالش شود، چرا که مفروضات تاریخی آنها به دوران شکل‌گیری فاشیسم در اروپای پس از جنگ نخست جهانی بویژه در ایتالیا باز می‌گردد.   کلید فاشیسم یا  به عبارت دیگر «ملی‌گرایی خودکامه» را کسانی مثل «فون بیسمارک»، صدراعظم شهیر امپراتوری پروس زدند، یعنی همان نسلی از حکمرانان مدرن که ارزش‌های لیبرال را وارد فرهنگ سیاسی اروپا کردند و با زمینه‌سازی پیدایش دولت/ ملت‌های مدرن، بر آن شدند تحت لوای «پدر ملت جدید»  بر این قلمروهای جدید دیکتاتوری کنند.  لیبرالیسم سنت‌ستیز و صنعت‌گرا تالی همان پدیده‌ فاوستی مدرنیسم بود که گوته، شاعر سترگ آلمانی در قرن هفدهم میلادی درباره ماهیت آن پیش‌آگهی داد. شاید به همین خاطر این چالش در مکاتب فکری و سیاسی ژرمن‌ها نهادینه شد. آلمان هم مهد بیسمارک و هیلتر بوده و هم متفکرانی از فردریش نیچه گرفته تا ارنست نولته که تمام عمر خود را صرف تعریف چیستی اخلاق در قدرت و ماهیت فاشیسم کرده‌اند. اما نباید اصل قضیه را یعنی اینکه لیبرالیسم و فاشیسم از آغاز همزاد هم بوده‌اند، فراموش کرد. دلیل آنکه باید مواضع اخیر رئیس‌جمهور فرانسه را با همه تناقضاتش جدی گرفت، این است که امپراتوری و استبداد بناپارتی که به الگوی اولیه دولت/ ملت‌های فاشیست قرن نوزدهم و سپس قرن بیستم تبدیل شد، از دل موج لیبرالیسم و آنارشیسم آزادشده توسط انقلاب کبیر بیرون آمده بود. به نظر می‌رسد امروز هم مکرون، کارمند همیشگی روتشیلدها و صهیونیسم جهانی، هرج و مرج جهان کرونازده را بدیلی برای آن انقلاب می‌داند.