پارا اروپا

شروین طاهری: در دومین مجموعه سیاسی کرونا‌زده جهان پس از ایالات‌متحده، تاکنون بیش از 110 هزار مرگ بر اثر ابتلا به بیماری «کووید-19» گزارش شده اما رهبران اتحادیه اروپایی در آخرین گردهمایی خود روز پنجشنبه حتی نتوانستند وانمود کنند انسجام و عزمی مشترک برای مواجهه با نخستین بحران جدی در عمر کوتاه مجموعه‌شان دارند.  27 رهبر کشورهای عضو اتحادیه، در ویدئوکنفرانس اخیر که تحت مدیریت اورسولا فان در له ین، رئیس آلمانی کمیسیون اروپا برگزار شد، نتوانستند به راه‌حلی مشترک برای جلوگیری از سقوط اقتصاد حوزه یورو ناشی از تعطیلی‌ها و نابسامانی‌های متعاقب همه‌گیری 3 ماه اخیر کرونا برسند و تصمیم‌گیری برای توافق کلی را به تابستان موکول کردند.  در حالی که مجموع تولید ناخالص داخلی کشورهای عضو اتحادیه اروپایی، سقوطی آزاد از قله 20  تریلیون‌دلاری را تجربه می‌کند و هیچ چشم‌اندازی برای تحول بازار در وانفسای همه‌گیری بیماری ویروسی وجود ندارد، رهبران آن تنها به تجویز نسخه کوتاه‌مدت بسته نجات 540 میلیاردیورویی برای اتحادیه‌ای 500 میلیون‌نفری بسنده کردند، آن هم بی‌آنکه مشخص کنند این مبلغ تقریبا هزار یورویی به ازای هر شهروند، به صورت وام در اختیارشان قرار می‌گیرد یا در قالب مساعده. از آن مهم‌تر اینکه شکاف میان حامیان رویکرد سیاسی یا رویکرد اقتصادی برای نجات اتحادیه از بحران فعلی، به حاد‌ترین شکل ممکن بروز کرده است. امانوئل مکرون، رئیس‌جمهور فرانسه که اخیرا در گفت‌وگوی مهم خود با فایننشال‌تایمز، از این دودستگی حیاتی در نظام مدیریت اتحادیه پرده برداشته بود، در نشست مجازی اخیر نیز به همراه رهبران ایتالیا و اسپانیا پرچم مخالفت جنوبی‌های ورشکسته را با اقتصاد‌های ثروتمند شمال اروپا به رهبری ژرمن‌ها برافراشت که البته آلمان  فعلا پشت دو کشور اتریش و هلند قایم شده است. مکرون معتقد است روند کنونی جهانی شدن با محوریت اقتصادی باید پایان یابد و روند تازه‌ای آغاز شود که بر مبنای آن کشورهای برخوردار، باید هزینه کشورهای ضعیف‌تر را برای فائق آمدن بر بحران انسانی تامین کنند. در اجلاس پنجشنبه گذشته او به همراه کونته و سانچس، همتایان ایتالیایی و اسپانیایی‌اش مدعی بودند اگر شمالی‌ها می‌خواهند همبستگی و موجودیت اتحادیه اروپایی حفظ شود باید ثروت‌شان را صرف حل مشکلات جنوبی‌ها کنند. ابهامی که برجا ماند این بود که پس تکلیف اقتصادهای ضعیف شرق اروپا چه می‌شود؟ یعنی همان کشورهایی که همین حالا هم از بروکسل بریده‌اند و آمریکا، آلمان، روسیه و چین از جهات مختلف برای بلعیدن‌شان تلاش می‌کنند. در نتیجه به نظر می‌رسد منظور مکرون از ضرورت پرداخت باج شمال به جنوب، صرفا حفظ شاکله بخش کاتولیک- لاتین- مدیترانه‌ای اروپا زیر چتر خود با رویای آقایی فرانسه بر اروپاست؛ همان‌گونه که او قبلا بارها در همین راستا کارآمدی ناتو، اتحادیه اروپایی و نظام مدیریتی غرب را زیر سوال برده بود. *** همگرایی اروپایی، آخر خط بنیانگذار نظام امروزین «اتحادیه اروپایی» عمیقا نگران پیش‌زمینه‌های تخریب ساختاری آن است. ژاک دلورس، هشتمین رئیس کمیسیون اروپا که مبتکر پیمان ماستریخت بود، یکی از آخرین چهره‌های شاخص اروپایی بود که با مشاهده تفرقه افسارگسیخته کشورهای محوری، سکوتش را شکست و هشدار داد:« فقدان همبستگی خطری مرگبار برای اتحادیه اروپایی است».  این همان هشداری است که جانشین کوتاه‌مدت دلورس در سمت وزارت دارایی فرانسه و کسی که امروز بر کرسی ریاست‌جمهوری این کشور تکیه زده نیز بر آن مهر تایید زده است. از نگاه امانوئل مکرون «کرونا باعث به آخر خط رسیدن جهانی‌سازی شده و این می‌تواند بنیان‌های مردم‌سالاری را سست کند». او اروپا را همزمان با ویروس کرونا درگیر ویروس پوپولیسم(عوام‌گرایی) می‌داند و هشدار می‌دهد اگر ساختار سرمایه‌داری به‌‌سرعت بازسازی نشود، ناسیونالیست‌های (ملی‌گرایان) افراطی در جهان آزاد جولان خواهند داد. اما در همان حال دولت مکرون که مدعی احیای لیبرالیسم در مهد آن، فرانسه بوده است، در خط مقدم اقتدارگرایی ملی‌گرایانه در اتحادیه اروپایی حرکت می‌کند و به لطف کرونا در حال تدفین «لیبرالیسم» است. انریکو لتا، آخرین نخست‌وزیر ایتالیایی حامی همگرایی اروپایی نیز اعتراف می‌کند: «اروپا‌گرایی با بحران‌های دهه اخیر تضعیف شده و روح اجتماع‌گرایی اروپای امروز از 10 سال قبل ضعیف‌تر است». او ویروس ترامپ را خطرناک‌تر از کرونا می‌داند و می‌گوید حالا شعار «اول آمریکا» به «اول ایتالیا»، «اول آلمان» و «اول فرانسه» تبدیل شده و به جان اروپای واحد افتاده است. پس از آن که آمریکای ترامپ با دهن‌کجی به درخواست عاجزانه نزدیک‌ترین متحد بین‌المللی‌اش بوریس جانسون و دریغ کردن دستگاه‌های تنفسی لازم برای بیماران کرونایی از پسرعموهای آنگلوساکسون، فاتحه مسؤولیت‌پذیری در نظام سرمایه‌داری را خواند، این رفتار تبدیل به یک الگوی اروپایی شده است. مکرون که پاییز گذشته پس از نهایی شدن خروج بریتانیا از اتحادیه اروپایی، برای «دوستان انگلیسی» خود در آن سوی کانال مانش نامه فدایت شوم نوشته و آنها را به همبستگی دوباره با اروپا دعوت کرده بود اما از وقتی که موج همه‌گیری کشورش را فراگرفته حتی حاضر به قول شفاهی کمک به بریتانیا و هیچ کشور دوست دیگر نکرده است. دولت فرانسه حتی متهم به دزدیدن محموله ماسک آلمانی‌هاست. آلمان، قوی‌ترین اقتصاد اروپا که مدعی است به همراه اتریش و لوکزامبورگ در بیمارستان‌هایش را به روی بیماران کرونایی از سراسر جهان گشوده است، وقتی نوبت به عمل رسید شانه خالی کرد و این ارتش روسیه بود که واحدهای امدادی‌اش را به عمق قلمروی دشمنش ناتو، برای کمک به ایتالیا و اسپانیای کرونا زده اعزام کرد. کمک‌های دیگر به مصیبت‌زده‌ترین کشورهای اتحادیه اروپایی بر اثر همه‌گیری ویروسی، از چین و کوبا در آن سوی دیوارهای «جهان آزاد» رسیدند. در سایه این بی‌مسؤولیتی اتحادیه بود که یک ماه و نیم پیش، 88 درصد مردم ایتالیا در یک نظرسنجی سیاست‌های حمایتی بروکسل را غلط و عضویت در اتحادیه را بی‌فایده خواندند. هیثر گراب، مشاور پیشین توسعه درکمیسیون اروپایی معتقد است «هر بحران با کاهش اعتماد میان دولت‌های عضو، سبب مشکلی بزرگ‌تر در کل ساختار اتحادیه می‌شود». نمونه آن حمله نخست‌وزیر پرتغال به وزیر دارایی هلند بود که هفته پیش کشورهای عضو را به‌خاطر نداشتن برنامه برای بحران مواخذه کرده بود. آنتونیو کاشتا پس از آن مواضع هوکسترا را برای اغلب کشورهای اروپایی نفرت‌انگیز خواند. جنیفر رنکین، وابسته خبری روزنامه گاردین در مقر اتحادیه می‌نویسد: «رهبران اروپایی پس از تعلل در واکنش نشان دادن به بحران سلامت عمومی که خود نشانه نقص سامانه مدیریت بحران اتحادیه در تامین هزینه‌های تحقیقات برای واکسن و حتی ماسک و پوشش محافظت از واگیر بود، حالا پا را از این هم فراتر گذاشته و بر سر اینکه چطور باید به اقتصاد توفان‌‌زده‌شان کمک کنند با هم گلاویز شده‌اند». از نظر او درنتیجه فقدان اعتبار نظام متحد بروکسل، ملت‌های مختلف اروپایی هر چه بیشتر به سمت رهبران مقتدر و مستقل از اتحادیه متمایل می‌شوند. اتحادیه اروپایی رسما به 2 جناح متخاصم به رهبری فرانسه و آلمان تقسیم شده است، یعنی همان 2 کشور محوری که پارسال پیمان دفاعی جدید اروپا را در آخن امضا کرده بودند تا کیان اتحادیه را پس از ناتو نجات دهند. فرانسه به همراه ایتالیا و اسپانیا، خواهان کمک مالی فوری بروکسل به کشورهای بحران‌زده جنوبی است. در مقابل آلمان به همراه هلند و اتریش می‌گویند بدهی کشورهای عضو اتحادیه اروپایی همین حالا بیش از حد است و در ازای اعطای یک‌جانبه وام‌های چندصد میلیاردیورویی جدید به کشورها که به «اوراق کرونا» معروف شده‌اند، نه فروش اوراق قرضه کشورها به بانک مرکزی اروپا، بلکه کنترل بدهی‌های آنها طی یک برنامه فشرده ریاضتی انجام بگیرد. آنها می‌دانند که باید بار پرداخت‌های سنگین بانک مرکزی اروپا را بکشند. بدین ترتیب در همان حالی که فرانسه و متحدانش، ژرمن‌ها را متهم می‌کنند که به‌خاطر مخالفت با خرید «اوراق قرضه کرونا»ی کشورهای عضو، اتحاد اروپایی را زیر سوال برده‌اند، در آلمان و هلند هم صداهای مخالفی شنیده می‌شوند که می‌گویند ادامه حضور در اقتصاد یورو چیزی جز ضرر برای‌شان ندارد. با چنین چشم‌اندازی اگر کرونا بیمار اروپایی را از پا درنیاورد، اختلافات عمیق بر سر تبعات مالی و اقتصادی آن طی سال‌های آینده باعث فروپاشی آن از درون خواهد شد.  *** بیمار اروپایی در دنیای امروز، قطب بزرگ یا بلوک ژئوپلیتیک دیگری مانند اتحادیه اروپایی نداریم که هویتش تا این حد متاخر، ساختگی و بی‌ریشه باشد. با آنکه خود اروپا به عنوان یک قاره یا یک گستره واحد جغرافیایی قدمتی تقریبا بیش از هزار سال دارد و برخی تاریخ‌دانان قدمت نظریه اروپای متحد را مربوط به 2 قرن پیش یعنی امپراتوری مستعجل ناپلئون بناپارت فرانسوی می‌دانند اما حتی نمی‌توان روی روایت رسمی اتحادیه اروپایی مبنی بر عمر 63 ساله این بلوک سیاسی- اقتصادی حساب کرد.  بروکسل، توافقنامه رم در سال 1957 را که به شکل‌گیری جامعه اقتصادی اروپا بین 6 کشور غربی این قاره انجامید منشأ اتحادیه اروپایی می‌داند، حال آن که اتحادیه با تعاریف امروزی‌اش مبتنی بر ارزش‌های لیبرال- دموکراسی و اقتصاد آزاد سرمایه‌داری، در عمل تا زمان حیات اتحاد جماهیر شوروی و بلوک کمونیستی اقماری‌اش در شرق اروپا به چالش کشیده می‌شد. در حقیقت پس از فروپاشی بلوک شرق و از سال 1993 بود که با پیمان ماستریخت، اتحادیه اروپایی که امروز می‌شناسیم رنگ واقعیت به خود گرفت و 27 کشور را تحت عضویت و 5 کشور دیگر را در فهرست انتظار عضویت قرار داد و واحد پول مشترک یورو را در 19 کشور عضو رایج کرد. اما این موجودیت جدید در عمر کوتاهش نتوانست به هویتی قائم به ذات و غیرمتکی به سلطه آمریکایی با 2 اهرم «دلار» و «ناتو» دست یابد که اولی سلاح صندوق فدرال (بانک مرکزی ایالات متحده) برای جهانی‌سازی اقتصاد به مرکزیت نیویورک بود و دومی سلاح پنتاگون و سیا برای برقراری هژمونی جهانی به مرکزیت واشنگتن. در حقیقت زمینه‌های فروپاشی اتحادیه اروپایی پس از حدود یک ربع قرن پس از پیمان ماستریخت و حتی پیش از آن که بحران کرونا از راه برسد، آشکار شده بود. البته نخستین شکاف‌ها در پیکره آن اقتصادی بود که خود را در ابتدای دهه دوم قرن بیست‌ویکم میلادی، درست در نقطه اوج پیشروی سیاسی اتحادیه اروپایی نشان داد. فاصله سال‌های 2010 تا 2014 را می‌توان نقطه عطف تاریخ اروپای معاصر برشمرد. درست در این مقطع اروپا به عنوان مهد لیبرال- دموکراسی در کانون تحولات جهان قرار گرفته بود و ظاهرا اقتصاد کم سن و سال حوزه یورو (به انضمام بریتانیا که خود را در چارچوب‌های اروپایی تعریف می‌کرد) احیایی نسبتا سریع‌تر از ایالات‌متحده را متعاقب رکود جهانی 2008 تجربه می‌کرد و حتی بروکسل، برلین، پاریس، لندن و رم در سودای حل و فصل مهم‌ترین منازعات عالم از جمله میانجیگری در توافق هسته‌ای غرب با ایران بودند. همچنین با طرح الحاق تدریجی جمهوری‌های حاصل از تجزیه بالکان (موسوم به پدیده بالکانیزه شدن یوگسلاوی سابق به عنوان آخرین بقایای بلوک شرق)، طرح چشم‌انداز پیوستن تدریجی ترکیه (به عنوان آسیایی‌ترین بخش اروپا) و گسترش هر چه بیشتر حوزه یورو (لیتوانی آخرین کشوری بود که در سال 2014 واحد پول مشترک را پذیرفت)، اتحادیه اروپایی قلمروی خود را بیش از هر زمان دیگری گسترده کرده بود. اما رفته‌رفته مشخص شد این یک نقطه عطف بوده و منحنی رشد اتحادیه با شیبی تند به سمت پایین تغییر مسیر داد، چرا که همزمان گسلی بزرگ درست از دامنه کوه المپ، مأوای کهن‌ترین اساطیر اروپایی، اتحادیه‌ای را که ستون‌های هویتی‌اش را بر یونان باستان بنا نهاده بود، درمی‌نوردید.  بحران اقتصادی یونان، فقط حوزه یورو را به چالش نکشید، بلکه اتحادیه را با چالش‌های بزرگ فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حتی تاریخی در رابطه با آینده و حتی گذشته‌اش مواجه کرد. یونان نه‌تنها به نخستین کشور حوزه یورو تبدیل شد که به‌سرعت تحت تملک مهم‌ترین رقبای بین‌المللی‌اش، یوآن (چین) و دلار (آمریکا) درآمد، بلکه نخستین کشوری هم بود که پس از پیوستن به اتحادیه تهدید به خروج کرد. همچنین امواج مخربی را به سراسر قاره ارسال کرد که مهم‌ترین آنها شورش‌های اجتماعی، از مشروعیت افتادن نظام سیاسی حاکم، روی کار آمدن سوسیالیست‌های غیرمرکزگرا با دولت سیپراس و خیزش ملی‌گرایان فاشیست و چپ‌های آنارشیست بود. آیا این همان بیماری‌ای نیست که از یونان به فرانسه- یعنی از نماد هویت گذشته اروپا به نماد هویت لیبرالی معاصر آن و محور همگرایی تاریخی اروپای متحد- سرایت کرده است؟ *** اروپا دقیقا کجایی؟ در حالی که ویروس کرونا در امتداد ویروس ساختاری ترامپ که از 3 سال پیش به جان غرب افتاده، می‌رود اتحادیه اروپایی را از داخل فروبپاشد، باید گفت حتی قبل از شکل‌گیری این بلوک نیز خود «اروپا» فاقد یک تعریف ژئوپلیتیک روشن بوده است. شاید کمتر کسی به این نکته توجه کرده باشد که نام اروپا، برگرفته از یک واژه آرامی از بین‌النهرین اقتباس شده که سرزمین‌های غرب خود را به «غروب آفتاب» که «اریبو» می‌خواندند تمثیل می‌کردند. به عبارت دیگر، اروپا از همان آغاز نام‌گذاری نه یک قاره مشخص، بلکه تنها محدوده غربی تمدن‌های باستانی خاورمیانه بوده است. حتی یونانیان نیز عنوان اروپا را به محدوده‌های شمالی مدیترانه اطلاق می‌کردند. در نقشه‌های رومیان هم خبری از وسیع‌ترین بخش‌های قاره‌ای که امروز بدین نام خوانده می‌شود یعنی بخش عمده روسیه، اوکراین، اروپای شرقی و شمالی و حتی اسکاندیناوی نیست. تازه 5 قرن پیش و در عصر اکتشافات قرون وسطایی بود که موجودیت جغرافیایی قاره اروپا برای اولین بار در نقشه‌ای گنجانده شد و تازه از 3 قرن پیش و به دنبال مدرن‌سازی روسیه توسط «پطر کبیر» بود که قلمروی این قاره در شرق (کوه‌های اورال)  به شکل امروزی‌اش فرض شد. علاوه بر این اروپا هرگز مهد هیچ تمدن شناخته‌شده‌ای نبوده و نیست و آنچه تمدن غربی خوانده می‌شود نیز چیزی جز دنباله دستاوردهای تمدن‌های قدیمی‌تر بویژه فینیقی، یونانی، عبری و اسلامی نبوده است. بر مبنای این بیداری تاریخی، در داخل خود اروپا بویژه در یونان و روسیه معاصر، با اصلاح روایت استعماری غربی‌ها از تاریخ، تعاریف پیش‌فرض جغرافیایی نیز مورد مداقه قرار گرفته‌اند. از دل این آگاهی جدید، تعاریف دقیق‌تر و همه‌شمول‌تری چون «جهان میانه» (بر اساس دیدگاه مرکزگرای یونانیان و ملت‌های مدیترانه‌ای) و «اوراسیا» (بر اساس دیدگاه مرکزگرای روسیه و کشورهای آسیایی) شکل گرفته‌اند.  نه‌تنها یونانیان فرش تمدن مورد مدعای اروپای غربی و آنگلوساکسون‌ها را از زیر پای آنها می‌کشند، بلکه روس‌ها و دیگر ملت‌های اسلاو و حتی اسکاندیناویایی، بر هویتی کهن‌تر و مستقل از آنچه تلاش می‌شود توسط دستگاه تبلیغاتی غرب تحت عنوان «تمدن اروپایی» به آنها غالب شود، تاکید می‌ورزند. با قدرت‌گیری مجدد روسیه و بویژه پس از الحاق کریمه و آغاز روند تجزیه شرق اوکراین، روند بلعیده شدن موجودیتی به نام اروپا از سمت شرق توسط «اوراسیا» آغاز شده است.  تحولات شتابان در قلب قاره مفروض اروپا نظیر موج توقف‌ناپذیر مهاجرت‌ها، ناکارآمدی اتحادیه اروپایی، به حاشیه رانده شدن کشورهای کوچک‌تر، بحران معیشتی و نابرابری روزافزون و در نهایت طاعون کرونا، مرکزیت اتحادیه اروپایی را تضعیف و در نتیجه معادلات کل قاره را بر هم زده است و آن را به چند حوزه غربی، مدیترانه‌ای، شمالی- مرکزی و شرقی تقسیم کرده است. یعنی سرزمین‌هایی که اتحادیه اروپایی مدعی حاکمیت بر آنان بوده است، دیگر فاقد وحدت جغرافیایی هستند. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، در اروپای به‌اصطلاح غربی نیز اوضاع چندان بهتر نیست؛ از یک سو بریتانیایی‌ها با برگزیت حساب خود را از  اروپا جدا می‌کنند و از سوی دیگر رئیس‌جمهور فرانسه، کشوری که به مدت 2 قرن ایده اتحاد اروپا را ترویج کرده و محور سیاسی و فرهنگی اتحادیه اروپایی نیز محسوب می‌شود، بی‌محابا تعاریف پیش‌فرض‌های نظام واحد اروپای فعلی را زیر سوال می‌برد.  نه‌تنها جنبش‌های جدایی‌طلبانه در سراسر قاره مهر باطل دیگری بر مفهوم اروپای واحد می‌زنند، بلکه ظهور جنبش‌های شبه‌فاشیستی ملی‌گرایانه نیز به شکلی دیگر پیوستگی اروپایی‌شان را نفی می‌کنند.  استحاله پیوستگی قاره‌ای مفهوم اروپا به طور عریان در افکار عمومی بازتاب داشته است.  «وطن امروز» کمتر از 2 سال پیش، در مقاله «اروپا چاو چاو چاو » (26/4/1397) به بررسی این موضوع پرداخت که چگونه جام‌جهانی فوتبال 2018 به عرصه تضادهای اروپایی بدل شده بود و به عنوان مثال رسانه‌های کشورهای اسلاونشین شرق،  قهرمانی تیم‌ملی فرانسه را با اشاره به این که اکثریت بازیکنان آن را آفریقایی‌تباران تشکیل می‌دادند زیر سوال برده بودند. از سوی دیگر دیدار نمادین پوتین با ترامپ در هلسینکی- در پایان همان جام‌جهانی- به تقسیم مجدد اروپا میان 2 قدرت اوراسیایی و آمریکایی به سبک دوران جنگ سرد تعبیر شده بود. مجموعه این حقایق ما را وا می‌دارد تا صرف‌نظر از فروپاشی محتوم اتحادیه اروپایی در آینده‌ای نزدیک یا دورتر، دست به تعریفی موقتی برای توصیف این قاره دچار معلولیت و ناپیوستگی جغرافیایی و هویتی تحت عنوان «پارا اروپا» بزنیم. *** وارونگی نظام ارزشی لیبرال کرونا میخ آخر را بر تابوت توهم خود‌برتر‌پنداری غرب کوبید. این سقوطی مبنایی است که بر همه ابعاد دیگر انسانی، اجتماعی و اقتصادی بحران کرونا سایه می‌اندازد. شاید اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها بتوانند خسارت‌های مادی‌ای را که این طاعون جدید به بار آورده جبران کنند اما آنچه جبران‌ناپذیر است، شکستن تابوی انسان‌گرایی سرمایه‌داری غربی است. انسان غربی که خدا را در مرگ سیاه قرون وسطی گم کرده بود، حالا حقوق خدای‌گونه‌ای را که طی 5 قرن رنسانس چندمرحله‌ای برای خود قائل شده بود هم زیر پا می‌گذارد.  رویکرد شبه‌دیکتاتوری دولت‌های غربی در کنترل واگیر ویروس کرونا، باعث شد ستون‌های نظری لیبرالیسم ترک بخورد. ارجحیت دموکراسی، مشروعیت جمهوری و حق برابری شهروندان بسادگی نقض شده‌ است به گونه‌ای که متفکران و روشنفکران غربی از هابرماس تا ژیژک معتقدند دولت‌های غربی در فاصله‌گذاری اجتماعی به مرز ایجاد فاصله میان جامعه و حقوق خود رسیده‌اند.  به نظر می‌رسد غرب به تعریف سنتی توماس هابز، نظریه‌پرداز انگلیسی از قدرت بازگشته که بر مبنای آن ارتکاب هر جنایتی توسط حکومت برای حفاظت از منافعش و شهروندانش علیه هر ماهیتی که مشروعیت دولت و جامعه را زیر سوال می‌برد مجاز بر شمرده می‌شود. با این تعریف برای دفاع از قانون اساسی حتی دولت‌های مدعی آزادی می‌توانند به طور موقت آزادی شهروندان‌شان را محدود کنند. اما در مقابل این مونتسکیوی فرانسوی بود که روح قانون را در تغییر مکانیسم کنترل منافع ملی به نفع حقوق و آزادی‌های شهروندی جست‌ و زمینه عقلانی انقلاب کبیر علیه حکومت مطلقه را فراهم آورد. از آن به بعد حکومت مدرن مشروطه شد و دولت‌های مدرن اروپایی و آمریکایی دست‌کم در شعار مدعی بوده‌اند آزادی غایت نظام‌های مردم‌سالارانه (دموکراتیک) است.  اما کشورهای اتحادیه اروپایی در نقض آزادی‌های قانونی و عرفی به بهانه مقابله با کرونا گاه از ایالات متحده هم پیشی گرفته و جلوتر از تمام آنها این رژیم فرانسه، مهد لیبرالیسم است که ارتجاعی نابخشودنی به سوی ناسیونالیسم دیکتاتورگونه دارد. این رجعت سیاه نه‌تنها در شعارهای امانوئل مکرون در گفت‌و‌گوی اخیرش با فایننشال‌تایمز با اشاره به حق قدرت‌مداری دوباره فرانسه در اروپا منعکس شده است بلکه در عمل نیز دولت او و شرکای غربی‌اش در کنترل بحران در قیاس با حکومت‌هایی مثل چین سرافکنده شدند، همان نظام‌هایی که توسط آنها به دموکراتیک نبودن متهم می‌شوند.  آنها در ابتدا رفتاری غیر‌مسؤولانه توام با فرافکنی و پنهان‌کاری در قبال شیوع کرونا داشتند و بعد با مدیریتی ناکارآمد در بی‌سابقه‌ترین بحران گرفتار شدند و دست آخر برای حل دیرهنگام مشکل، رفتاری اقتدارگرایانه برای کنترل اپیدمی و ساکت کردن جامعه ناراضی در پیش گرفتند.  به مدت 2 ماه طرح قرنطینه عمومی اجباری به پلیسی‌ترین شکل ممکن در فرانسه، انگلیس، آلمان، ایتالیا و... با اصول و ضوابطی سختگیرانه و هراس‌افکنی بدون توجیه به اجرا در آمده است که در جریان آن تقریبا تمام ارزش‌های فردی و اجتماعی وارونه شده‌ است.  این طنزی تاریخی است که در اروپایی که حجاب و برقع ممنوع بود، امروز نداشتن پوشش بر چهره و بدن (ماسک، دستکش، گان) جرم محسوب می‌شود، چرا که فرد را در معرض آسیب‌های دو‌جانبه محیطی قرار می‌دهد. رژیم‌های لیبرال هیچ توضیحی جز اعلام اصول یک‌جانبه بهداشتی درباره این تغییرات ناگهانی به شهروندان خود نمی‌دهند. پاسخ پرسش‌هایی از این دست که «مگر فلسفه حجاب هم چیزی جز حفاظت فرد از آسیب‌های محیطی است؟» داده نمی‌شود. به همین شکل درباره بقیه حقوق مسلمی که از جامعه سلب شده است: حق کار کردن، حق انتخاب و ارتباط آزاد، حق آزادی بیان بدون ترس از متهم شدن به تشویش افکار عمومی. اعتراضات خیابانی فرانسه، آمریکا و ایتالیا در روزهای اخیر نشان می‌دهد جوامع غربی رفته‌رفته از شوک ناباوری حصر جمعی خود بیرون آمده و به زیر و رو شدن یک‌شبه زندگی‌شان واکنش نشان می‌دهند. این به معنای پایان ارزش‌هایی است که نظام فعلی اتحادیه اروپایی بر آنها استوار شده‌ است؛ ارزش‌هایی که از انقلاب کبیر قرن هجدهم میلادی برای اروپای مدرن به یادگار مانده بود. آزادی، برابری، برادری! طبق مستندات انقلابیون و جمهوری‌خواهان پیرو آنها، این اصول سه‌گانه فراتر از مرگ و زندگی تلقی می‌شد و هنوز هم می‌توان آنها را شعارهایی برای بقای نظام‌های غربی دانست. این ارزش‌ها در طول زمان دچار استحاله شد اما دست‌کم در شعار باقی‌مانده بود و دکور دموکراتیک و حقوق بشری ویترین نظام‌های غربی را به منظور برتری‌طلبی آنها رونق می‌بخشید.  بیش از 2 قرن نظام سلطه ‌غربی از ماسک ارزش‌های لیبرال برای استثمار جهان بیرون و کنترل جوامع داخلی بهره می‌برد. آنها همواره نظام‌ها و کشورهای مستقل از خود را به چوب غیردموکراتیک بودن و عدم برخورداری از ارزش‌های خود متهم می‌راندند.  فرانسه و اروپای استعماری (غربی) در این عرصه حتی به آمریکا و دیگر قلمروهای کاپیتالیسم در جهان جدید (کانادا، استرالیا، ژاپن...) نیز فخر می‌فروختند که منشأ ارزش‌های نظام لیبرالی هستند. حال با وارونگی ارزش‌ها معلوم نیست اتحادیه اروپایی در جهان پساکرونا، می‌خواهد مشروعیتش را بر مبنای کدام مفاهیم تداوم بخشد.  اگر ماریان، نماد مونث سکولاریسم و لیبرالیسم برخاسته از انقلاب فرانسه زنده بود باید خودش را در خانه حبس می‌کرد یا در صورت کسب مجوز خروج از خانه سر و بدنش را می‌پوشاند و اگر در اعتراض به این وضع با پرچم فرانسه در دست طغیان می‌کرد، همانند جلیقه زردها یا مهاجران مستاصل حومه پاریس توسط پلیس سرکوب می‌شد.