سکوت نجف ابدی شد

نجف دریابندری در 90 سالگی درگذشت سکوت نجف ابدی شد شیما بهره‌مند- ‌دبیر گروه فرهنگ ‌نجف دريابندري، مترجم مطرح، ديروز در نودسالگي درگذشت. او در قريب ‌به هفتاد سال ترجمه‌، آثار مهمي از ادبيات جهان را ترجمه كرد و به‌گواه اهل فن هريك از اين آثار را، با لحني متفاوت و درخورِ اثر به فارسي برگرداند. او به روايتي در سال 1309 در محله حمام جرمنی آبادان به‌دنیا آمد؛ گرچه در شناسنامه‌‌اش سال ۱۳۰۸ ثبت شده است. پدرش پایولت کشتی‌های نفتی یا به‌عبارتی ناخدای شماره ۶ بود، و چنان‌كه خودش مي‌گويد پدرش برای خودش یک کتابخانه داشت و او آنجا با کتاب‌ها آشنا مي‌شود. «مرگ پدرم زندگی ما را عوض کرد. ما از یک حالت خانواده اعیان آبادان درآمدیم و تبدیل شدیم به یک خانواده فقیر». نخستين كارِ دريابندري، ترجمه «وداع با اسلحه» اثر همينگوي در سال 1332 بود كه ابراهيم گلستان آن را به او داده بود يا به‌روايتي با خواندن مقاله‌اي از گلستان درباره اين نويسنده او را شناخته و ترجمه رمان مطرحش را دست گرفته بود. «بین خودمان بماند من آن موقع اسم همینگ‌وی را همین‌گوی تلفظ می‌کردم... با خواندن مقاله گلستان با اسم همینگ‌وی آشنا شدم؛ اولین داستان‌های او را هم مدتی بعد در مجموعه‌ای که گلستان ترجمه کرده بود خواندم». بعد از آن هم ترجمه را با آثار مطرحي از ادبيات جهان و چند اثر فلسفي ادامه مي‌دهد: «آنتیگونه» سوفوکلس، «افسانه دولت» ارنست کاسیرر، «بازمانده روز» کازوئو ایشی‌گورو، «برف‌های کلیمانجارو» ارنست همینگوی، «بیگانه‌ای در دهکده» مارک تواین، «بیلی باتگیت» ادگارلارنس دکتروف، «پیامبر و دیوانه» جبران خلیل جبران، «پیرمرد و دریا» ارنست همینگوی، «تاریخ فلسفه غرب» برتراند راسل، «پرواز خانه برناردا آلبا» فدریکو گارسیا لورکا، «رگتایم» دکتروف، «چنین کنند بزرگان» ویل کاپی و فهرستِ دور و درازي از ترجمه‌هايي كه هريك لحن و زبان خاص خود را دارند. سال‌هاي 1326 تا 1327 است كه دريابندري به حزب توده گرايش پيدا مي‌كند. خودش مي‌گويد عامل چنين گرايشي كتابي بوده که یک شخص کمونیست در نقد اندیشه‌های کسروی نوشته بود و او كه روزگاري شيفته كسروي بوده است به حرف‌هاي او شك مي‌كند. دريابندري سال‌ها در شرکت نفت كار مي‌كرد، همان دوراني كه ابراهيم گلستان نيز در شركت نفت مشغول به كار بود. «در شركت نفت ۵۰۰ تومان حقوق می‌گرفتم که پول خوبی بود». ابتدا به‌عنوان یک آدم معمولی استخدام مي‌شود و كارش منشی‌گری اداره کارگری بوده است یعنی پرداخت حقوق و مرخصی و از این قبیل. بعد به اداره دریانوردان فرستاده مي‌شود كه آنجا کارمندان به آدمی که انگلیسی حرف بزند نیاز داشته‌اند. اوایل ۱۳۳۰ هم در انتشارات شرکت نفت مشغول مي‌شود كه حمید نطقی، محمود فخرداعی، ابراهیم گلستان، ابوالقاسم حالت، هوشنگ پزشک‌نیا و نیکزاد هم آنجا بودند. سال‌هاي ۱۳۲۷ تا 1328 دريابندري به‌طور جدی وارد فعالیت سیاسی مي‌شود و به عضويت حزب توده درمي‌آيد. 
«فعالیت بنده در فروردین سال ۱۳۳۰ گل کرد. دکتر مصدق می‌گفت که من کارم عبارت است از حل مسئله نفت؛ یعنی برهم‌زدن قرارداد موجود شرکت نفت و دولت ایران و بستن یک قرارداد جدید که مطابق منافع ملت ایران باشد». در اين جريانات سياسي دريابندري دو بار دستگير مي‌شود، يك بار ده روز به زندان مي‌افتد و از شرکت نفت اخراج مي‌شود، بار دوم، بازداشت او چهار سال طول مي‌کشد؛ یک سال در آبادان و بقيه هم در تهران. ابتدا حكم او اعدام بوده كه با يك درجه تخفيف به حبس ابد و بعد هم به 15 سال حبس مي‌رسد. «می‌دانستم که به این زودی‌ها آزادبشو نیستم. برای خودم کتاب فراهم کردم و کتاب تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل را توی زندان ترجمه کردم». همين‌جا بود كه او ترجمه و آموختن زبان انگليسي را جدي‌تر دنبال مي‌كند و در تمام عمر ادامه مي‌دهد.
دريابندري به زبان منحصربه‌فرد ترجمه‌هايش شهرت دارد. زباني كه امضاي او را بر خود دارد و درعين‌حال در هريك از ترجمه‌هايش به فراخورِ زبان نويسنده و لحنِ شخصيت‌ها به رنگ ديگري درمي‌آيد كه متناسب زمانه اثر و حال‌وروز شخصيت‌هايش است. خودش معتقد بود مترجم وقتی کارش قابل اعتناست که بتواند اثری را در زبان خودش از نو بیافریند. این آفرینش ناچار محتاج آزادی است. كاري كه خودِ او در ترجمه مي‌كرد. «بهترین ترجمه‌ها آن‌هایی نیستند که مترجم با ترس و لرز قلم را روی کاغذ گذاشته و زبان فارسی را با فشار و با عجز و التماس توی قالب تألیف‌ کلام خارجی چپانده. من نگران این‌جور ترجمه‌ها نیستم. چون فکر می‌کنم این‌ها وارد ادبیات فارسی نمی‌شوند، این‌ها خیلی زود در ردیف کتاب‌های مرده و فراموش‌شده قرار می‌گیرند». دريابندري همچنان باور داشت كه ترجمه علم نیست، عمل است، کاری است که آدم با آموزش منظم یا غیرمنظم یاد می‌گیرد «و در هر حال از راه آزمایش و خطا؛ مثل ساززنی یا دوچرخه‌سواری». او تعبير «مترجمِ هنرمند» را در برابر «مترجم حرفه‌اي» به كار مي‌برد كه اين روزها به بركتِ تورمِ ترجمه‌هاي بي‌كيفيت و زودبازده سكه بازار است. دريابندري اعتقاد داشت «مترجم هنرمند» کسی است که بتواند یک متن را به صورتی ترجمه کند که خود نویسنده اگر هم‌زبان مترجم بود آن متن را به آن صورت می‌نوشت. خلاقيتي كه او در استفاده از امكانات زبان فارسي داشت، دريابندري را به مترجمي يگانه بدل كرد كه غيابش نقصانِ بزرگي براي ادبيات ما است، گرچه او هفت هشت سالي بود كه در سكوت ناظر روزگار بود و ديگر امكان نوشتن و ترجمه نداشت اما از كارنامه كاري‌اش از ترجمه و نقد و مقالات، پيداست كه در ترجمه و نسبت به اوضاع ادبيات و ترجمه همواره رويكردي انتقادي داشته و سياستي در كار خود به كار گرفته است و با طنز كم‌نظير و خاصِ خود تركيبات و كليشه‌ها را به باد انتقاد مي‌گرفت براي نمونه از «زبان فاخر» گله داشت و معتقد بود «زبان فاخر در بسیاری از موارد چیزی نیست جز همان زبان مندرس روزنامه‌ها که مقداری زر و زیور و خرمهره و این‌جور چیز‌ها به آن آویزان کرده‌اند، یا نوعی لحاف چل‌تکه است که از متون کهن سرهم کرده‌اند، اما چیزی که به نظر من مهم‌تر است، وقتی ما برای اثری که داریم ترجمه می‌کنیم زبان پیش‌ساخته‌ای در نظر داشته باشیم، دیگر محلی برای کار آفرینشی روی آن ترجمه باقی نمی‌ماند».