ابرهای غم و باران اشک...

عباس خامه‌یار
رایزن فرهنگی ایران در لبنان
خبرهای بیماری امام واقعاً برای همه سخت نگران‌کننده بود. نمی‌توانستیم و نمی‌خواستیم باور کنیم که امام هم رفتنی است. لحظه‌ به‌ لحظه وضعیت جسمی ایشان را از دوستان «بیت» حضوری یا تلفنی دنبال می‌کردم. همسرم هم هنگام مکالمه‌هایم سراسیمه در پی خبر سلامتی امام بود و با چشمانی اشکبار دست به دعا برمی‌داشت. باید جوابگوى نگرانى‌هاى دوستان و آشنایان هم مى‌بودم. پاسخم مشخص بود؛  «دعا کنید!». مثل همه، هفته‌ها در فضای بیم و امید به‌سر می‌بردم، فضای سنگین، پراضطراب و آینده‌ای مبهم...
درنهایت آن حادثه تلخ و ناگوار اتفاق افتاد. خبر رحلت امام را تلفنی و شب‌هنگام از سوی یکی از دوستان نزدیکم دریافت کردم. طاقت ایستادن را نداشتم، فروپاشیدم و بر زمین افتادم.


نمی‌خواستم باور کنم. اما سرانجام همانند دیگر شیفتگان امام، خبر رسمی رحلت را با صدای لرزان گوینده اخبار شبکه اول سیما، آقای حیاتی در ساعت ۷ صبح روز ۱۴ خردادماه ۱۳۶۸ شنیدم. بدون درنگ مانند همه مردم به خیابان‌ها ریختیم و بعد هم راهی جماران شدیم. صحنه‌های اندوهبار و وصف‌ناپذیری بودند. شام‌ غریبان را در مصلای بزرگ تهران به‌سر بردم و شمع روشن کردم. در تشییع پیکر امام نیز مانند میلیون‌ها عاشق، سراسیمه و پیاده تا بهشت زهرا(س) رفتم.
حضور مردم از همه طبقات اجتماعی و از سنین مختلف، شگفت‌انگیز بود؛ تا جایی‌که روز ورود امام در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ یعنی یک دهه پیش از آن را برایم تداعی کرد. آن‌روز که دوان‌دوان به‌همراه دوست صمیمی‌ام، محسن حاج‌میرزایی از تهران به بهشت زهرا رفته بودیم.
پیر و جوان، کوچک و بزرگ و همه و همه سیاهپوش و با چهره‌هایی غمبار و چشمانی اشکبار، آن عزیز سفرکرده و محبوب قلب‌ها را بدرقه کردند؛ آن‌هم در گرمای سوزان نیمه خرداد.
ابرهایی از غم و بارانی از اشک، سراسر ایران را فراگرفته بود. بدرقه‌کنندگان امام، چند برابر استقبال‌کنندگانش در ۱۰ سال پیش بودند و این رویدادی است نادر.
چند سال بعد که «صدام» سقوط کرد و بعدها سر از حفره درآورد در مصاحبه زنده‌ای که آن شب با شبکه «الکوثر» داشتم به این موضوع اشاره کردم.
هرچند که این دو «العیاذ بالله» قابل تشبیه نیستند؛ اما عبرت‌آموزند.
در آن گفت‌وگو خاطرنشان کردم: «امام که تجسم حق است اینگونه تشییع می‌شود و آن یکى که نماد باطل است، چنین سرنوشت شومی پیدا می‌کند: «فأعتبروا یا اولی الأبصار».
آن‌ روز شوک بزرگی بر جهانیان وارد شد و خبر نخست رسانه‌ها، رحلت امام بود. خبری فرامرزی، فراملی، فرادینی و فرا مذهبی. کشور و مردم تا چهل روز، سخت عزادار و سیاه‌پوش بودند. مراسم چهلمین روز رحلت امام در دانشگاه تهران با شکوه خاصی برگزار شد و در مراسم نماز جمعه، شخصیت‌هایی از سایر کشورهای اسلامی حضور داشتند. سخنران پیش از خطبه‌ها، «سید برکه» بود؛ یکی از شخصیت‌های اسلام‌گرا و سرشناس غزه فلسطین. سخنرانی غرا، پُر مغز و پُر احساسی داشت.
ترجمه آن سخنرانی را من انجام دادم. با شور، هیجان و احساس فراوان.
چندی پیش و پس از گذشت سه دهه از آن رویداد ناگوار، سید برکه را در یکی از مناسبت‌هاى بین‌المللی در تهران ملاقات کردم؛ در جست‌وجوی نوار سخنرانی آن روزش بود و خاطره بعد از سخنرانی‌اش را برای جمع بازگو کرد.
سید برکه می‌گفت: «بعد از سخنرانی که پایین آمدم، در کنار جناب سیدحسن نصرالله، دبیر کل فعلی حزب‌الله لبنان در صف نماز نشستم. سیدحسن به من گفت: برای نخستین بار می‌بینم که مترجم این‌قدر، حماسی‌تر و پرشورتر از سخنران ترجمه می‌کند!».
و این هیجان و غمِ رحلت مردی بود که برای ما، تاریخ گویی با او آغاز شد...
روح امام مان شاد و راهش پُر رهرو باد...