سقوط از طبقه وسط

صادق فرامرزی*: طبقه متوسط از پرتکرارترین و در عین حال مبهم‌ترین عباراتی است که در فضای سیاسی- رسانه‌ای کشور بویژه در 2 دهه گذشته استفاده شده است؛ مفهومی که عمده جناح‌ها و گروه‌های سیاسی هر کدام از ظن خود آن را به طریقی توصیف می‌کنند. با همه این اوصاف شاید مسأله‌ای که مورد کمترین تضاد در میان صاحبنظران باشد، سقوط اقتصادی و آغاز افول سیاسی این طبقه از سال ۹۶ به بعد است. یادداشت پیش رو بررسی مختصری از سرنوشت سیاسی طبقه متوسط جدید در سال پایانی دولت روحانی است؛ دولتی که با حمایت حداکثری این طبقه به قدرت رسید و گویا این روزها طبقه متوسط را نیز با خود به اغما برده است! *** ابهام معرفتی در مواجهه با طبقه متوسط ایرانی پرداختن به صورت مسأله طبقه متوسط ایرانی، فارغ از ظرف زمانی آن، پیش از هر چیز با یک ابهام معرفتی مواجه است. سالیان سال است جناح‌ها و گروه‌های سیاسی با طرح ایده‌ها و مباحثی سعی می‌کنند خود را به عنوان نماینده بخشی از مطالبات این طبقه معرفی کنند و همواره خود پس از مدتی در مواجهه با ظرافت‌های این طبقه با سوالات جدیدتری مواجه می‌شوند.  طبقه متوسط اساسا چیست و چگونه پا در تقسیم‌بندی‌های اجتماعی ایران گذاشته است؟ آیا برای تعریف این طبقه می‌توان صرفا با رجوع به متغیر درآمدی دهک‌ها به جدا کردن دهک‌های میانی پرداخت؟ و آیا اساسا می‌توان به تعریفی واحد و استاندارد شده از طبقه متوسط پرداخت؟ پاسخ به هر کدام از این پرسش‌ها می‌تواند موضوع یادداشتی جداگانه و بیان تفصیلی اختلاف نظرات باشد اما به شکلی اختصاری می‌توان مدعی بود وجوه ذاتی طبقه متوسط آن را تبدیل به مفهومی سیال و متکثر کرده است، به گونه‌ای که طبقه دهقان و زمین‌دار یا کارگر و سرمایه‌دار اگر چه در جوامع مختلف شرایط گوناگونی را تجربه می‌کنند و مواهب نهایی آنها دارای کیفیت متفاوتی است اما در تعریف اولیه آنها نمی‌توان دست به تقسیم‌بندی چندان و بیان وجوه تمایزبخش خاصی زد. اما طبقه متوسط پیش از هر چیز بابت وجوه ساختاری خود با تعاریف متعددی در جوامع مختلف متولد شده و نقشه راه سیاسی متفاوتی را نیز در پیش گرفته است. برای نمونه «سی رایت میلز» که مقوله طبقه متوسط جدید را وارد ادبیات سیاسی ایالات متحده کرد، در اثر مشهور خود با عنوان «یقه سپیدان» به بروکراسی به عنوان محل تولد این طبقه اشاره می‌کند و در نهایت کارویژه سیاسی این طبقه را به عنوان نیرویی تثبیت‌کننده که تمایل چندانی به تغییرات گسترده و ساختاری ندارد، تفسیر می‌کند. اما مطالعات بر الگوی رفتار سیاسی طبقه متوسط در جوامع پیرامونی که اقتصاد توسعه‌یافته‌ای ندارند، گویای واقعیت‌های دیگری است که گزاره‌های میلز نسبت به آنها صدق نمی‌کند و آنچنان که «مور برگر» و «مانفرد ‌هالپرن» نیز در آثارشان بیان کردند، گویای این امر است که حتی مبدا شکل‌گیری این طبقه در جوامع پیرامونی متفاوت از جوامع مرکزی بوده است. اگر در جوامع مرکزی طبقه متوسط یقه سفید بر اثر رشد تخصص‌گرایی و گسترده شدن بروکراسی خلق شده، در جوامع پیرامونی این طبقه با عاملیت دستوری دولت که عمدتا قرار بوده نیروی حامل ارزش‌های مدرنیسم غربی باشد پا به عرصه اجتماع گذاشته و از همین رو برخلاف نظر میلز تمایل چندانی به رویه محافظه‌کارانه نداشته و همواره خود را به عنوان بازیگری مهم در عرصه جنبش‌های سیاسی و اعتراضی تعریف کرده است.  نگاهی مختصر به تاریخ معاصر ایران نیز تا حد زیادی موید پیشفرض پیرامون طبقه متوسط جدید است؛ طبقه‌ای که نخستین‌بار در عهد اصلاحات ناصری جرقه‌های شکل‌گیری‌اش زده شد و در نهایت با تاسیس ارتش مدرن و شکل‌گیری دستوری بروکراسی جدید در دوره پهلوی اول عینیت یافت؛ طبقه‌ای که دولت ساخته بود و برخلاف تصورات سازندگانش متحد دائمی ‌دولت به شمار نمی‌رفت و در فضای نسبتا آزاد حدفاصل سال‌های 20 تا 32 به عنوان نیروی محرکه عمده اعتراضات و حرکات سیاسی شناخته می‌شد و در نقاط عطفی همچون نهضت ملی‌سازی صنعت نفت نیز نقش کلیدی و وزن اجتماعی بالای خود را اثبات کرد.  با این اوصاف می‌توان طبقه متوسط ایرانی را حاصل یک کنش دوطرفه میان بافت مرکزی قدرت و نیروهای فعال و متخصص این طبقه دانست. مرحوم آل‌احمد در اثر ماندگار و مشهور خود یعنی «در خدمت و خیانت روشنفکران» با وام‌گیری از آرای «ریمون آرون» جامعه‌شناس فرانسوی به بازخوانی نقش این طبقه در روند تحولات سیاسی ایران می‌پردازد. ریمون آرون با طرح گزاره «خلاقیت و نوآوری» به عنوان ابزار مهم طبقه متوسط به بررسی تاثیرگذاری این طبقه در روند تحولات سیاسی پرداخته بود. وی اقشار مختلف طبقه متوسط جدید را از جهت میزان خلاقیت‌شان به 5 گروه تقسیم کرده و در نهایت دانشمندان، نویسندگان و هنرمندان را حلقه اول به حساب آورد، در حلقه دوم محققان و اساتید دانشگاه را جا داد، روزنامه‌نگاران و اهالی رسانه شامل حلقه سوم شدند، قضات، وکلا و مهندسان در حلقه چهارم جا گرفتند و در نهایت کارمندان نهادهای فرهنگی حلقه پنجم را تشکیل دادند. جلال آل‌احمد نیز با وام‌گیری این نگاه از ریمون آرون به تقسیم‌بندی اقشار مختلف طبقه متوسط ایرانی در مواجهه با امور و رویدادهای معاصر خود پرداخته بود.  بالا گرفتن مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی در دهه‌های 40 و 50، عمده اعضای طبقه متوسطی را که خود در نتیجه توسعه آمرانه پهلوی شکل گرفته بودند، تبدیل به یک نیروی سیاسی فعال، در جهت مبارزه با شاه کرد و در نهایت نیز اعضای این طبقه برخلاف تمام پیش‌بینی‌هایی که حکایت از مبدل شدن به نیرویی غرب‌گرا و ضدسنت داشت، نه‌تنها مقابل رهبری انقلاب از سوی امام خمینی(ره) که یک مرجع دینی و حامل وعده حکومت دینی بود نایستاد که بدنه آن نیز عمدتا از این اتفاق استقبال کرد.  در نهایت برای توصیف طبقه متوسط ایرانی به بیان چند نکته لازم و در عین حال ناکافی می‌توان پرداخت:  الف- این طبقه بیش از آنکه ماهیتی اقتصادی داشته باشد، واجد یک روح سیاسی و گفتمانی است و حتی برخی لایه‌های این طبقه از منظر درآمدی جزو بالاترین دهک جامعه به شمار می‌روند.  ب- طبقه متوسط همواره وابستگی بالایی به درآمد نفتی داشته است، به گونه‌ای که دولت‌ها با بهره‌مندی از این درآمد بادآورده همواره به خلق بروکراسی و نیروهای متخصص و غیرمولدی که در سایه گسترش آموزش عالی افزایش یافته‌اند، پرداخته و بخش عمده درآمد نفتی را در قالب حقوق و مزایا به این طبقه پرداخت کرده‌اند و نیم‌نگاهی نیز به نزدیک کردن آنها به خود داشته‌اند.  پ- سرمایه فرهنگی و وزن بالای اجتماعی این طبقه باعث شده است در بزنگاه‌های مختلف از طبقه متوسط جدید به عنوان نیروی تعیین‌کننده یاد شود. در اختیار داشتن عمده تریبون‌ها، نهادهای تاثیرگذار و بهره‌مندی از تخصص باعث شده است این طبقه به عنوان مهم‌ترین نیروی ائتلافی در میان لایه‌های فرودست و فرادست جامعه شناخته شود که با ائتلاف خود توانایی تغییر بازی را داراست.  ت- طبقه متوسط ایرانی از یک بافت متکثر ایدئولوژیک برخوردار است که این تکثر خود مسبب تجمیع نزاع‌های سیاسی و اجتماعی در میان اعضای این طبقه شده است، به گونه‌ای که عمده تفکرات و ایده‌ها سهم رقابت سیاسی خود را در میان نمایندگان‌شان در این طبقه جست‌وجو می‌کنند. این امر در بلندمدت طبقات حاشیه‌ای جامعه را به یک بی‌عملی سیاسی جبرآمیز محکوم کرده که در آن خود را محروم از توانایی رقابت با سایر نیروهای اجتماعی فعال می‌یابند.  ث- در کنار تکثر گفتمانی طبقه متوسط ایران، میل به استقلال این طبقه از دولت در عرصه تصمیم‌گیری، در کنار وابستگی بالای اقتصادی به دولت، باعث یک تناقض ساختاری شده است که این تناقض عمده الگوی رفتار سیاسی این طبقه را شکل می‌دهد و باعث یک موج سینوسی از همراهی مقطعی با دولت‌ها و در عین حال گریز از هسته قدرت در مرحله بعدی می‌شود که می‌توان آن را در ۲ دهه اخیر بخوبی مشاهد کرد. *** پروژه طبقه متوسط ایرانی در پازل رقابت سیاسی طبقه متوسط جدید در سپهر سیاسی ایران به‌ عنوان یک جامعه هدف شناخته می‌شود. توسعه نامتوازن اقتصادی، تجمیع بسترهای کنشگری سیاسی در نقاطی محدود، بهره‌مندی نسبتا مکفی اعضای طبقه متوسط و... باعث شده از این طبقه به ‌عنوان یک برگ برنده در نزاع‌های اجتماعی و سیاسی یاد شود؛ نزاعی که در سایه محرومیت حاشیه، بیشترین میزان تأثیرگذاری را به مرکز حواله داده است. در این فضا طبقه متوسط شهری که بالاترین سرمایه و وزن اجتماعی را دارد، از دهه70 به ‌عنوان بخشی از پروژه سیاسی جریان اصلاحات شناخته شد، به گونه‌ای که با پایان گفتمان عدالت اجتماعی و محرومیت‌زدایی در دهه60 و شیفت گفتمانی جریان چپ سابق به سمت گفتمان راست و ادغام با جریان راست ‌‌مدرنی که در قالب حزب کارگزاران سازندگی پا به عرصه سیاسی کشور گذاشته بود، جریان اصلاحات نمایندگی از این طبقه را بخشی از پروژه خود در مواجهه با قدرت دید. تمرکز بر نهاد دانشگاه، مطبوعات و سازمان‌های مردم‌نهاد به ‌عنوان مهم‌ترین پایگاه‌های فعالیت طبقه متوسط تحصیلکرده از یک سو و تغییر دادن شعارها به سمت آزادی‌های اجتماعی، اصالت تفرد، حمایت از بخش خصوصی نوظهور و... از سوی دیگر باعث آغاز یک همنوایی و هم‌مسیری سیاسی و اجتماعی شد. بر این مبنا که اصلاح‌طلبان با نمایندگی شعارهای مطلوب طبقه متوسط، آنها را به‌ عنوان بدنه اجتماعی خود جذب می‌کردند تا متقابلا این طبقه اجتماعی نیز به ‌عنوان یک نیروی تأثیرگذار اجتماعی پروژه توسعه ذیل مفاهیم لیبرالیستی را جلو ببرد.  هر چند این همراهی یک همراهی مطلق به شمار نمی‌رفت و بخش قابل توجهی از طبقه متوسط جدید در سایه تکثر ایدئولوژیک این طبقه حتی تبدیل به نیروی در تضاد سیاسی با جریان غرب‌گرا شد اما نمی‌توان چشم بر وجود چنین پروژه‌ای در 2 دهه اخیر بست.  در چنین فضایی انتخابات ریاست ‌جمهوری سال 84 و شکست گفتمان طبقه متوسط در برابر گفتمان عدالت‌خواهی و تکرار این شکست در انتخابات سال 88 فضای جامعه را با یک شکاف عمیق اجتماعی روبه‌رو کرد؛ به گونه‌ای که بخشی از بدنه این طبقه با شرکت در طرح اردوکشی خیابانی اصلاح‌طلبان سعی داشت در این فضا با اثبات استیلای سیاسی و اجتماعی خود به شکست از حاشیه پاسخ دهد. با این حال هر چند شورش خیابانی طبقات ممتاز اجتماعی (متوسط مدرن و فرادست) باعث سرنگونی دولت برآمده از حاشیه نشد اما تاثیرات ثانویه آن در قالب تغییر فضای تصمیم‌سازی‌اش باعث شد دولت دوم احمدی‌نژاد با در پیش گرفتن رویه‌ای جدید به سمت قدرت‌گیری مجدد نیروی‌های غرب‌گرا حرکت کند. در این زمینه می‌توان به بخشی از خاطرات فرمانده سابق نیروی انتظامی از مواجهه احمدی‌نژاد با حوادث پس از انتخابات 88 رجوع کرد. احمدی‌مقدم در بخشی از گفت‌وگوی سال 94 خود با «رمز عبور» در توصیف عمل سیاسی احمدی‌نژاد گفته بود: «آدمی چالشی بود و حداقل 2 جور شکاف درست کرده بود که یکی‌اش شکاف نخبه- توده بود. از اول هم اعتقادی به نخبگان خاص نداشت و بارها به من گفته بود اینها 2 هزار نفرند که اگر بیرون‌شان کنیم، مشکلات نظام حل می‌شود. این کار را هم کرده بود و وزیر، معاون وزیر، استاندار و درشت‌ها را عوض کرده بود و می‌گفت اینها فرسوده و پوسیده‌اند و باید عوض شوند. بعد از سال 88 و در دوره دوم نگاهش عوض شد. دقیقا خاطرم نیست چه سالی بود ولی بعد از 88 بود با او که صحبت می‌کردم، متوجه شدم خیلی تغییر کرده است. آن سال‌ها به من می‌گفت اگر آن 2 هزار نفر را بریزیم بیرون، بالا شهری‌ها، دانشگاهی‌ها و تریبون‌دارها همیشه از این حرف‌ها می‌زنند، باید ببینیم مردم چه می‌گویند، از دوره دوم به بعد می‌گفت رأی در روستا و شهرستان است ولی آن که اثر می‌گذارد و بوق و بلندگو دارد، در تهران است. از او پرسیدم چرا شما اینقدر تغییر کرده‌ و دنبال هنرپیشه یا فلانی راه افتاده‌ای؟ چرا خطت را عوض کردی؟ گفت رأی را آنها می‌دهند ولی کشور را اینها اداره می‌کنند و اداره کشور دست اینهاست. نمی‌توانیم اینها را نادیده بگیریم، باید این ‌طرف را هم در نظر بگیریم. در واقع تغییر راهبردی داشت. می‌خواست این شکاف را ترمیم کند ولی کسی این را از ایشان نمی‌پذیرفت و دیگر تمام شده بود». به این ترتیب می‌توان استیلای سیاسی و اجتماعی طبقه متوسط را در میدانی فراتر از انتخابات و حق برابر افراد برای انتخاب گزینه‌های‌شان به‌ عنوان برگ برنده این جریان در مواجهه با گروه‌های دیگر یافت.  *** افول تدریجی حاشیه در دهه 90 آغاز دهه90، در سایه بالا گرفتن نارضایتی‌های اقتصادی و اجتماعی، فرصت کم‌نظیری برای بازگشت جریان غرب‌گرا در فضای سیاسی کشور فراهم شد. انتخابات 92 و پیروزی حسن روحانی که کلید سیاست خارجی را «شاه‌کلید» مشکلات عمومی توصیف می‌کرد و بهره‌گیری حداکثری‌اش از فقدان اعتبار اجتماعی دولت سابق باعث شد او و دولتش که نسخه نسبتا برابر اصلی از دولت سازندگی به شمار می‌رفت، بار دیگر پروژه توسعه غرب‌گرایانه خود را با همراه کردن طبقه متوسط مدرنی که به یاری‌اش آمده بود، جلو ببرد. تضعیف حاشیه و سیاست‌های محرومیت‌زدا و پیگیری حداکثری پروژه نئولیبرالیسم اقتصادی باعث شد پا به پای دستاوردهای هسته‌ای، سیاست‌های حمایتی از حاشیه همچون مسکن مهر، هدفمندی یارانه‌ها و... را نیز از مرکز تصمیمات خود دور کند.  در چنین فضایی با امتداد یافتن دولت روحانی و در سایه استیلای سیاسی و اجتماعی طبقه متوسط مرکزنشینی که بلندترین صدا را در فضای عمومی داشت، حاشیه هر روز بیشتر از دیروز به حاشیه و فراموشی سپرده شد. برای نمونه، افت محسوس مشارکت انتخاباتی جمعیت حاشیه‌ای در انتخابات سال 94 که طبقه متوسط مشارکت فعالی داشت، آنچنان به چشم نیامد که کسی حتی متوجه کاهش نرخ مشارکت انتخابات به نسبت سال90 نشد. (مشارکت انتخابات مجلس سال94 در حالی    61 درصد بود که در سال90 و بدون مشارکت اصلاح‌طلبان مشارکت 64 درصدی اتفاق افتاده بود. در تهران نیز با مشارکت فعال طبقه متوسط حامی دولت نرخ مشارکت از 48 درصد به 50 درصد افزایش یافت که گویای کاهش محسوس مشارکت حاشیه در انتخابات بود.) پیروزی حسن روحانی در سال96 و یقین پیدا کردن او به عدم نارضایتی طبقات محروم و جمعیت حاشیه‌ای باعث شد در دولت دوم خود با اشتیاق بیشتری به ادامه سیاست‌های خود در مواجهه با این جمعیت سرخورده که تحت سنگین‌ترین فشارهای اقتصادی بود بپردازد، به گونه‌ای که حوادثی همچون اعتراضات دی 96 را که نخستین شورش حاشیه بعد از یک دهه به حساب می‌آمد، به اردوگاه رقیب نسبت داد و با خوش‌خیالی از آن عبور کرد.  در چنین فضایی که سیاست‌های بینواسازی دولت نئولیبرال روحانی آستانه تحمل طبقات محروم و حتی اقشار دست پایین طبقه متوسط را به نقطه جوش نزدیک می‌کرد، خروج آمریکا از برجام و پایان رویای برجامی دولت که مهم‌ترین حلقه وصل دولت و اقشار بالا‌دست طبقه متوسط بود، باعث یک افول اجتماعی بزرگ شد. آغاز کاهش توان مالی طبقه متوسط جدید در سایه بحران فروش نفت و سقوط اعتبار ایده سیاسی آنها، این طبقه را به سمت سرخوردگی اجتماعی و بی‌سوژگی سیاسی برد. طبقات پایین‌تر نیز که حالا معیشت برای آنها به ‌عنوان صورت مسأله «بقا» شناخته می‌شد، در مواجهه با این فضا رویکردهای مختلفی از جمله عدم رغبت به مشارکت فعال در انتخابات، اعتراضات اخیر کارگری و حتی مشی رادیکالی همچون حوادث آبان‌ماه سال گذشته را در پیش گرفتند.  کوچک شدن طبقه متوسط واقعی[که نیازهای اولیه معیشتی‌اش تأمین می‌شد] و سقوط بخش قابل توجهی از اقشار میانی جامعه به سمت طبقات محروم که در سایه افزایش تورم و نرخ اجاره‌بها روز به روز با بحران‌های بیشتری روبه‌رو می‌شدند، فضای نارضایتی را حتی به همراه‌ترین اقشار با سیاست‌های دولت کشاند.  *** شکست جامعه؟! میراث روحانی در سال پایانی دولت برای مهم‌ترین حامیان سیاسی او هم قابل قبول نیست. عمیق شدن شکاف‌های طبقاتی در سایه جولان سوداگرانی که مهم‌ترین منتفعان وضع نابسامان اقتصادی بودند و محدود بودن ابزار دفاع اقتصادی طبقه متوسط باعث شد حتی این طبقه نیز همانند روزهای آغاز به کار دولت روحانی به ‌عنوان یک نیروی اجتماعی قدرتمند شناخته نشود. اگر در مباحث سیاسی یک دهه اخیر آغاز تضعیف ماکروفیزیک قدرت (ارکان رسمی حاکمیت) و قدرت یافتن میکروفیزیک قدرت (نهادهای اقتصادی و فرهنگی خرد عمدتا غیررسمی) خبر از آغاز فضای جدیدی در حکمرانی سیاسی جوامعی همچون ایران می‌داد، بزرگ شدن طبقات محرومی که نارضایتی آنها در بالاترین سطح قرار دارد، حکایت از یک جامعه ضعیف در مواجهه با دولتی دارد که آن را نیز قدرتمند به حساب نمی‌آورد! پایان دولت روحانی در شرایطی که عمده طبقات اجتماعی شاهد تضعیف خود بوده‌اند، رسالت سنگینی را بر دوش دولت بعد می‌گذارد؛ رسالتی که پیش و بیش از هر چیز نیازمند تدوین یک برنامه رفاهی در ۳ سطح مسکن، بهداشت و آموزش و تلاش برای احیای «امکان بازگشت» دهک‌هایی باشد که سقوط اقتصادی را در سال‌های اخیر به شکل کامل لمس کرده‌اند؛ احیایی که زمینه‌ساز یک انسجام اجتماعی و اتحاد سیاسی در میان دولت و ملت ایران نیز به شمار می‌رود.  * روزنامه‌نگار