روزنامه اعتماد
1399/05/13
حكيم مشرقي يا فيلسوف مغربي
غزاله صدرمنوچهريدر آستانه بزرگداشت شهابالدين سهروردي، نشست هفتگي شهر كتاب روز سهشنبه هفتم مرداد ماه به معرفي دو كتاب «تبارنامه اشراقيان» كه برگزيده دوره پنجم جايزه دكتر مجتبايي بوده ا و «ساختار منطقي فلسفههاي اشراقي» اختصاص داشت و با حضور زهرا زارع، سيده زهرا مبلغ و علياصغر محمدخاني برگزار شد.
علياصغر محمدخاني
معاون فرهنگي شهر كتاب
هرساله به مناسبت بزرگداشت بزرگان ادبيات يا فلسفه ضمن بررسي كارنامه يكساله ايشان در ايران، آثار منتشر شده و تحولات و نوآوريهاي پيرامون آنها را طي اين زمان مرور ميكنيم كه اين خود زمينههاي بكر را براي پژوهش مشخص ميكند. از ارديبهشت گذشته تا پايان تيرماه 14 اثر براي اولين بار با مجموع شمارگان 11 هزار نسخه منتشر شده و 10 اثر از افراد صاحبنظر در اين حوزه تجديد چاپ شده است. در ميان اين آثار:«حكمت اشراق» يدالله يزدانپناه كه شامل گزارش، شرح و سنجش دستگاه فلسفي شيخ اشراق است به چاپ پنجم رسيد؛ «قلندر و قلعه»ي يحيي يثربي كه داستاني درباره زندگي سهروردي است به چاپ شانزدهم، هفدهم و هجدهم رسيد. 3 چاپ پياپي اين اثر داستاني نشان ميدهد كه ما بايد به معرفي سهروردي در قالب فيلم، نمايشنامه و كتاب كودك بيشتر توجه كنيم؛ «در دادگاه جهل مقدس» سيدمصطفي محققداماد نيز شامل ۲۷ مقاله بسيار خواندني درباره فيلسوفان و انديشمنداني است كه يا به سبب آراي خود يا محكوم و شهيد شدند يا از جانب ديگر صنفهاي فكري با تهاجم شديدي روبهرو شدند. در اين اثر 5 مقاله به سهروردي اختصاص يافته است؛ «مقدمهاي بر حكمت اشراق» سعيد رحيميان در دو بخش به مروري اجمالي زندگي و آثار سهروردي و شيوه او در استنتاج و ارايه حكمت پرداخته است و در حوزه ادبيات نمايشي، شكرخدا گودرزي كه بعد از 6 سال پژوهش و 9 سال پيگيري در سال ۱۳۹۶ نمايش سهروردي را روي صحنه برده بود، كتابي با عنوان «سهروردي» منتشر كرد.
بالهاي حكمت اشراق
زهرا زارع پژوهشگر
در «تبارشناسي اشراقيان» با ارايه قرائن متني و عقلي و نگاهي تاريخي كوشيدم چگونگي و چرايي تبارنامه اشراقيان را بررسي كنم. پيش از اين محققاني چون هانري كربن، سيدحسين نصر و جان والبريچ تبارنامههايي ارايه كرده بودند كه دچار كاستيهايي بود از جمله اينكه هرمس در صدر هر دو جانب حكمت قرار گرفته بود از افرادي كليدي در زنجيره شرقي مثل ابوالعباس قصابآملي غفلت شده و در نهايت ميان سهروردي و دو جانب حكمت حلقهاي گمشده باقي بود.
سهروردي به خميره ازلي مقدسهاي باور دارد كه در قالب شاخه شرقي و غربي حكمت تجلي و تداوم يافته است. در جانب شرقي كيومرث، مالكالطين در صدر قرار ميگيرد. مالكالطين ترجمهاي از گلشاه در متون پهلوي است كه به استناد آن ميتوان گفت،كيومرث خليفهالله است و محو ذات احديت شده و به نورالانوار عروج كرده است. سهروردي پس از كيومرث از ذريه او، افريدون و كيخسرو سخن ميگويد. اين اعلام اساطير ايران باستان طي يك دگرديسي اشراقي در آثار شيخ اشراق متجلي شدهاند و به نظر ميرسد، وجه شهرياري روحاني آنان مدنظر بوده است. كمااينكه سهروردي به سنت ايران باستان اشراف كامل داشته اما در اين مقام از زردشت و جاماسب و پهلوانان ايراني مثل زال و رستم اسمي نياورده است. كيخسرو براي سهروردي مثل اعلاي حكمران آرماني و الگوي جامع شهرياري ايرانيان است و از او در نگارش كتب تعليمي براي پادشاهان ياد كرده و چنان مفتون شخصيت اوست كه خميره خسرواني را از نام او وام ميگيرد.
نكته محوري در اين بخش كتاب، پرداختن سهروردي به مساله خُورنه يا فرّه است. سهروردي در رسالههاي تعليمي شهرياري مثل «الواح عماديه» و «پرتونامه» نظام دقيقي از مفهوم فره ارايه ميكند. در «المشارع و المطارحات» يك دستهبندي سهگانه از فره به دست ميدهد كه در آن كسي كه انوار جلال بر او سيطره يابد، فره مير دارد و كسي كه از انوار جمال برخوردار شود مانند فرزانگان، فره پير دارد و آنكه فره شهرياري دارد از انوار جلال و جمال بهرهمند است؛ يعني هم مقام پيري دارد هم ميري چنانكه كيخسرو در منظر حكمت اشراق هم مير و هم پير است. در واقع كيخسرو حلقه واسطهاي است كه سهروردي آن را با عرفان جانب شرقي حكمت پيوند ميزند. در صدر اين عرفاي خسرواني به ترتيب بايزيد بسطامي، منصور حلاج، ابوالعباس قصابآملي و ابوالحسن خرقاني قرار دارند.
در اين مطالعه ميان آنچه در سنت اساطيري رخ داده بود و آنچه در عرفان اسلامي و نزد عرفاي خسرواني وجود داشت، شباهتهاي قابلتوجهي يافتيم. اينان در ويژگيهايي مثل عروج و شهود و پيوستن به عالم نور شهره آفاق بودند. ديوكشي و اهريمنستيزي شهرياران ايران باستان به تعبير هانري كربن در مقوله جوانمردي عرفاي جانب شرقي به خوبي قابل بررسي است. سهروردي، بايزيد را قلندر ناميد و عطار، قصابآملي را پادشاه فتوت. همنوا با كربن ميگويم كه جوانمردي از شهسواري نظامي نزد عرفاي خسرواني به شهسواري معنوي تغيير ماهيت داده است. ازاين رو سهروردي اينان را پيشواي معنوي يا قطب قلمداد ميكند و صريحا در «في حاله الطفوليه» بايزيد بسطامي را صاحب مُلك عالم ميخواند. همچنين سخن از سپردن علم و طبل ولايت قصابآملي به خرقاني در «كشفالاسرار و عده الابرار» ميبدي نشان ميدهد كه اركان ولايت نزد عرفاي خسرواني ماذون به اذن الهي بوده است.
جانب غربي تبارنامه اشراقيان با هرمس آغاز ميشود. پس از او، شاگردش اسقلبيوس و در ادامه انباذقلس، فيثاغورس و افلاطون قرار دارند. به نظر ميرسد، امتياز اين حكما بر افرادي چون ارسطو درهمتنيدگي عنصر ذوق و شهود با عنصر عقل و برهان در فلسفه ايشان است. چنانكه در تواريخ از ايشان با القابي چون الهي ياد شده و به وجوه اشراقي و عرفاني شخصيتشان اشاره شده است. پس اگر سهروردي به رغم تاثيرپذيري بسيار از افلاطون اين خميره را فيثاغوري نام گذاشته، دلايلي ويژه داشته است كه يكي از آنها ميتواند، تاثير تعاليم مغاني در آراي فيثاغورس و بعد از او در انباذقلس و افلاطون باشد كه مورخان يونان باستان و انديشمندان شرقي و غربي نيز بر آن صحه گذاشتهاند.
قرائن و مستندات موثق تاريخي گواهي بر آشنايي فيثاغورس با زاراتاس كلداني و سفر فيثاغورس به مشرقزمينند و محققاني چون پيتر گورمن، ويليام گاتري، مارينا ولف در باب تاثير مشرق زمين بر فلسفه يونان و تاثير آيين زرواني بر آموزههاي استاد سوري فيثاغورس سخن گفتهاند كه ميتواند، قرينههاي روشني براي اهميت شخصيت فيثاغورس در حكمت اشراق باشد. عناصري از تعاليم فيثاغوري چون الوهيت آتش، باور به حد و نامحدود، استفاده از البسه شرقي مثل شلوار در تواريخ با آشنايي او با حكمت مشرق زمين مرتبط دانسته شده است و مورخان دوره اسلامي نيز اين آشنايي را مورد توجه قرار دادند. پس سهروردي از سر فراست اين خميره را فيثاغوري قلمداد كرده است.
اگر در ميان عرفا و متألهان جانب شرقي ميتوانيم از نگاه وحدت شهودي سراغ بگيريم و تعاليم آنها بر همين اساس استوار است در جانب غربي بيشتر با رويه وحدت وجودي مواجههايم. شاهد مثال اينكه سهروردي در اين جانب پس از افلاطون از ذوالنون مصري و ابوسهل تُستري نام ميبرد. بنابر گفته خواجهعبدالله انصاري، ذوالنون پيشين كسي بود كه اشارت در عبارت آورد. همچنين اقوال او مقدمهاي براي طرح نظريه حقيقت محمديه شد كه بعدها ابنعربي و شارحان او آن را بسط دادند. در آثار تُستري نيز نگاه وحدت وجودي هست و نور محمدي و انسان كامل از مقولههاي بسيار مهم در ميان آراي اوست. تُستري اولينبار از نور محمدي سخن گفت و سالميه و ابوطالب مكي همگي حاملان حكمت فيثاغورياند.
خود سهروردي در فرازهاي پاياني«المشارع و المطارحات» بسيار مضمر از خسروانياني سخن ميگويد كه خميره خسرواني و فيثاغوري در آراي آنها ممزوج شده است. سهروردي ميگويد، اين قوم از سكينه سخن ميگويند. ما با كنار هم قرار دادن قرائن متني و اشاره كوتاه راتكه به حكماي مشرق زمين در ماوراءالنهر مطالعهمان را پي گرفتيم. در قرن سوم و چهارم اهالي معرفتي با عنوان حكيميه بودند كه به مقوله ولايت شناخته ميشدند. نزد حكيميه بهويژه حكيم ترمذي و شاگردان او با مكاشفات ذوقي بسيار غني و فراوان در كنار برهان و استدلال مواجه بوديم. همچنين محور مباحث حكماي شرقي ايراني مقوله سكينه و ولايت بود كه ما را به سمت مقايسه دقيقتر آثار شيخ اشراق با آثار حكيم ترمذي سوق داد. همچنين جايگاه ويژه عقل و برهان در سلوك و رسيدن به معرفت حقيقي در نظر ما جالب آمد. با تامل بيشتر دريافتيم كه حكيم ترمذي و شاگردان او بر مقوله سكينه تاكيد فراواني داشتهاند و سهروردي نيز وقتي از فره سخن ميگويد بلافاصله از سكينه ياد ميكند. او اصطلاح سكينه را از قرآن وام ميگيرد و بدين طريق انطباق ميان فره و سكينه را براي مخاطب خود آشكار ميكند. در آثار حكيم ترمذي ولايت و سكينه، فروغ الهي توصيف ميشود. در يونان باستان هم فره و كيانخوره فروغ الهياند كه خداوند به پادشاهان مقرب اعطا ميكند و اينان به واسطه آن شكستناپذير و مقدس ميشوند. وقتي رساله «صفير سيمرغ» سهروردي را با «ختم الاوليا»ي ترمذي مقابل كرديم، سير بحث و تعاريف را يكي يافتيم. پس با توجه به گزارش علي هجويري در «كشفالمحجوب» از منتشر بودن آثار ترمذي در تمام ولاد عالم در قرن پنجم و ششم، دور از ذهن نيست كه سهروردي نيز با آن آشنايي داشته و سير بحث و نحوه گفتار را از آن برگرفته باشد.
گشودن راه مفاهمه
زهرا مبلغ
امروز پژوهش فلسفي در حوزه مطالعات تاريخي و تاريخ انتقادي انديشه چه به سبب ناآشنايي با روشهاي فلسفي چه به سبب حرمت و قداستي كه براي برخي افراد و متون قائليم بسيار كمشمار است. چنين پژوهشهايي، ديد ما را به زمينه توليد اين متون فلسفي باز ميكنند و كليدهاي بهتري براي فهم و نقد آنها به دست ميدهند. متاسفانه امروز بيشتر پژوهشهاي فلسفي پيرامون عناوين تكراري است. اين به خودي خود اشكالي ندارد چون هر منظري رهيافتي نو به دست ميدهد. ولي محتواي اين آثار انبوه هم تكراري است و حتي قدمي براي فهم آنها برداشته نميشود. به نظر ميرسد ريشه اين تكرارگويي مسالهمند نبودن و دغدغه نداشتن ماست. نيچه در زمان خود از شتابزدگي فيلسوفان و اينكه هيچ نسبتي با جهان و ديگريهاي پيرامون خودشان ندارند، انتقاد ميكند و آنها را به گونهاي تفلسف دغدغهمند دعوت ميكند. امروز، پژوهشهاي كمشماري در سنت فلسفه اسلامي روشنكردن نسبت اين ميراث گرانبها را با وضع ما در نظر دارند و با اينهمه مقاله و سخنراني و درسگفتار، ما واقعا نميدانيم فلسفه فارابي، ابنسينا، سهروردي و شارحان و شاگردان آنها به چه كار امروزمان ميآيد. براي اينكه بدانيم آيا ميتوان اين آرا را نقد و احيا كرد يا بايد آنها را كنار گذاشت بايد اين ميراث را يكپارچه و با ديد امروز فهميد. مفاهمه و نزديك شدن به اين فيلسوفان كار سادهاي نيست. اين فلسفهها از نظر جغرافيايي به ما نزديكند اما به لحاظ متافيزيك و انديشه خيلي از ما دورند. اما اگر بتوانيم چنين كنيم از دل اين مفاهمه قطعا چيزي براي جهان امروز به دست ميآيد. رضا داورياردكاني در سخنرانياي راز ماندگاري و اثرگذاري ابنسينا را اين ميخواند كه او فرزند زمانه خود بوده است. من هم اميدوارم پژوهشهايي با دغدغه مسائل و وضعيت جهان امروز بيشتر شود.
من كوشيدم بخشي از فلسفه فيلسوفان اشراقي را بررسي كنم كه اغلب ناديده باقي مانده است؛ يعني منطق واقعي اين فلسفهها را. در فلسفه كلاسيك، يا فيلسوفان كتاب منطق جداگانهاي دارند يا بخشي از كتاب خود را به منطق اختصاص دادهاند. منظور من از منطق دقيقا اين بخش نيست، گرچه با ساختار منطقي نسبتي دارد. در كلاسهاي آموزشي و كتابهاي تعليمي، انگار منطق تعريفي دارد و نوعي ابزار يا دانش بسيار انتزاعي شامل مجموعهاي از ساختارها، دستورها و تجويزهاست كه با آنها ميتوانيم فكر را از خطا مصون بداريم. اما منطق در معناي فلسفي آن چنين نيست و در تاريخ انديشه تعريف واحد و مشخص و مناقشهناپذيري نداشته است. رويكردهاي مختلفي به آن وجود داشته و حتي در تاريخ فلسفه مخالفاني داشته است.
من كوشيدم با بيان رويكردهاي گوناگون به منطق از سنجشهاي روانشناسانه تا مردمشناسانه و فرهنگي نشان بدهم كه همه اينها رويكردي تجربي به منطق دارند و آن را نوعي كاركرد ذهني(فردي يا جمعي) ميدانند. اما آنچه در فلسفه از منطق مراد ميشود تقريبا هيچ نسبتي با اين رويكردهاي تجربي ندارد. منطق در فلسفه دقيقا مولود متافيزيك و در اين معنا نسبي است. بدين معنا كه اگر فيلسوفي داراي نظام متافيزيكي باشد از دل همين نظام، يك منطق خاص و متناسب بيرون ميآيد. به بياني منطق هر فيلسوف صاحب نظامي در انسجام و پيوند مطلق با معرفتشناسي و متافيزيك او شكل ميگيرد.
منطقي كه از دل متافيزيك بسياري از فيلسوفان اسلامي درميآوريم دقيقا بر آثار يا رسالههاي منطقي ايشان منطبق نيست ولي در رسالههاي منطقيشان بازتاب يافته است. انگار اين فيلسوفان به روشن كردن منطق خود التفاتي نداشتهاند. من با روشن كردن تصويري كه متافيزيك اشراقي از واقعيت ترسيم ميكند و بيان اجزاي اين منطق براساس آن تصوير متافيزيكي، كوشيدم از دل متافيزيك اشراقي ساختاري منطقي بيرون بكشم. در اينجا در مقولات، حكم، نظريه صدق و معيارهاي استدلال درباره اشراقي بودن يا نبودن فلسفههاي ايراني اسلامي بحثي نسبتا مفصل و مناقشهانگيز كردم. اگر افرادي چون هانري كربن و غلامحسين ابراهيميديناني معتقدند كه تفكر ايراني اشراقي است و همه متفكران ايراني اشراقياند كساني چون رضا داورياردكاني هم ديدگاهي معتدلتر دارند و همه فيلسوفان ايراني را لزوما اشراقي نميدانند. من كوشيدم با بررسي شواهد مختلف مدعيان اشراقي بودن حكمت ايراني نشان بدهم كه همه فيلسوفان ايراني اشراقي نيستند. البته تقسيمبندي بسيار دشوار و مستلزم معيارهاي روشني است كه از دل متن و مطالعه تاريخي به دست نميآيد. كوشيدم توضيح بدهم كه دستكم تفكر ابنسينا و فارابي و شارحان و تابعان آنها با تفكر سهروردي و ملاصدرا و شارحان و تابعان آنها، يا كلا با تفكر داراي مايههاي عرفان نظري، تفاوت اساسي دارد.
براي اينكه اين بحث روشنتر باشد با كمك آقاي جوانمرد دو رساله مشابه ابنسينا و سهروردي را به لحاظ متن و ساختار تحليل آماري و محتوايي و با هم مقايسه كردم. رسالههاي «حيبنيقظان» اين دو به نظر در ادامه هم نوشته شده است. يكي از دلايل باور به مشرقي بودن ابنسينا امثال اين رساله رمزي و تمثيلي او بود و اگر ميتوانستم نشان بدهم كه اين رسالهها كمتر مايه اشراقي دارند احتمالا ميتوانستم دعوي اشراقي بودن همه فيلسوفان ايراني را به چالش بكشم. دريافتم كه «حيبنيقظان» سهروردي نه فقط در محتوا بلكه در زبان هم كاملا اشراقي است و بيش از يكسوم محتواي آن را تاويل متني مقدس تشكيل داده است درحاليكه در «حيبنيقظان» ابنسينا بيش از دو ارجاع به قرآن كريم وجود ندارد. براي شناخت دامنه كوچكتري از تفكر اشراقي چند معيار به دست دادم كه تفكر سهروردي و ملاصدرا و شارحان و تابعان آنها در آن جاي ميگيرد. بعد از آن كوشيدم، مولفههاي اصلي تبيين نظم جهان نزد اين فيلسوفان اشراقي را بيرون بكشم و در ۲۸ بند توضيح بدهم. از نكتههاي مهم در اين بندها اين است كه اين متافيزيك براساس دوگانهها استوار شده و واقعيتمحور است. واقعيتمحوري يعني همه واقعيت براي آگاهي انسان(اينطور) ظاهر شده است. در اين متافيزيك هستيشناسي و معرفتشناسي در پيوند عميقي قرار ميگيرند كه آن را از فلسفه ارسطويي و فلسفه سينوي دور ميكند. منطق اين متافيزيك كاملا متفاوت و مبتني بر عمل است نه ابزار يا دانش نظري يا چيزي بيفايده كه بايد از آن دوري جست. وقتي بازتاب اين متافيزيك را در معرفتشناسي تحليل و استخراج ميكنيم، اين منطق به فلسفه اخلاق تبديل ميشود. به نظر من شايد بزرگترين دستاورد ما از اين فلسفهها براي جهان و تفكر امروز همين باشد. در مواجهه با انضمامي بودن اين جهان بسيار انتزاعي ديدمان به جهان ترسيم شده در اين متون تغيير ميكند و شايد راهي براي مفاهمه و مكالمه با جهان فلسفي امروز برايمان باز شود.
اهريمنستيزي شهرياران ايران باستان، به تعبير هانري كربن در مقوله جوانمردي عرفاي جانب شرقي به خوبي قابل بررسي است. سهروردي بايزيد را قلندر ناميد و عطار قصابآملي را پادشاه فتوت. همنوا با كربن ميگويم كه جوانمردي از شهسواري نظامي نزد عرفاي خسرواني به شهسواري معنوي تغيير ماهيت داده است.
نيچه در زمان خود از شتابزدگي فيلسوفان و اينكه هيچ نسبتي با جهان و ديگريهاي پيرامون خودشان ندارند انتقاد ميكند و آنها را به گونهاي تفلسف دغدغهمند دعوت ميكند. امروز پژوهشهاي كمشماري در سنت فلسفه اسلامي روشنكردن نسبت اين ميراث گرانبها را با وضع ما در نظر دارند.