شاهدی بر تاریخ 111 ساله روزنامه خراسان

جواد نوائیان رودسری – در یک اتفاق بسیار نادر و در عین ناباوری، دیروز تحریریه روزنامه خراسان میزبان نوه کسی بود که 111 سال قبل، نخستین آگهی را در روزنامه ما منتشر کرد؛ فردی که 111 سال قبل، به‌نوعی، اسپانسر روزنامه خراسان محسوب می‌شد و کمک‌های مالی او، بخشی از حمایت‌های پشت‌پرده از روزنامه‌ای بود که در ایام تاریک استبدادصغیر، به‌صورت مخفیانه منتشر می‌شد تا دل مشروطه‌خواهان به انتشار آن گرم باشد و پیوند میان آزادی‌خواهان مشهدی و دیگر نقاط کشور برقرار بماند. اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم که بعد از چاپ نخستین آگهی درج‌شده در خراسان عصرمشروطه، مربوط به 30 فروردین سال 1288، نوادگان چاپ‌کننده آگهی به سراغم بیایند و گفت‌وگویی چنین هیجان‌انگیز شکل بگیرد. در یادداشتی که روز 17 شهریورماه امسال، ذیل مطلب مربوط به نخستین آگهی روزنامه خراسان نوشتم، گفتم که درباره آقا نوروزعلی اطلاعات زیادی نداریم و تنها بر اساس شواهد و البته به قول مورخان، «عقل تاریخی»، شمه‌ای از شخصیت وی را بازسازی کردم؛ اما امروز می‌خواهم شما خوانندگان عزیز را در لذت این کشف خوشایند سهیم کنم و بگویم که هم آقانوروزعلی را می‌شناسیم و هم می‌دانیم در روند چاپ روزنامه خراسان دوره مشروطه، چه نقشی داشته‌است. دیروز با اشتیاق فراوان، پای صحبت مصطفی زوار، نوه آقانوروزعلی نشستم و از شنیدن روزگاری که بر نخستین آگهی‌دهنده به روزنامه خراسان گذشته‌است، شگفت‌زده شدم.

فصل  مشترک تاریخ روزنامه خراسان و آقانوروزعلی
قصه آقانوروزعلی و روزنامه خراسان، فصل مشترکی دارد که انقلاب مشروطه است؛ او اصالتاً تهرانی است و در بازار بین‌الحرمین، راسته‌ای معروف در بازار بزرگ تهران که این روزها، بورس لوازم‌تحریر و کاغذ در آن قرار دارد، دکه کتاب‌فروشی داشته است؛ کی؟ درست در روزگاری که غوغای مشروطیت ایران را فراگرفته بود و غیرت ملی مردم ما، مظفرالدین‌شاه را مجبور کرد تا فرمان مشروطیت را در 14 مرداد سال 1285 امضا کند. آن روزها آقانوروزعلی کتاب‌فروش باسوادی محسوب می‌شد که تمام همّ و غمش، عرضه کتاب‌های آگاهی‌بخش به مردمی بود که می‌خواستند پوسته استبداد را پاره کنند و در هوای آزادی نفس بکشند.

فرار از تیغ بی‌دریغ استبداد
اما در برای مشروطه‌خواهان بر یک پاشنه نچرخید؛ مظفرالدین‌شاه که مُرد، محمدعلی‌میرزا، پسرش، شاه شد و بنای ناسازگاری با مشروطیت را گذاشت؛ دوم تیرماه سال 1287، لیاخوف روس فرمان محمدعلی‌شاه را مبنی بر گلوله‌باران مجلس شورای ملی، به مرحله اجرا درآورد؛ «یوم‌التوپ» یا همان روز به‌توپ‌بستن مجلس، برای آقانوروزعلی مصیبتی بزرگ بوده‌است. کتاب‌فروش نشان‌دار بازار بین‌الحرمین، حالا در معرض تلافی طرفداران استبداد قرار داشت. مصطفی زوار، نواده او، می‌گوید که پدربزرگش از آن افرادی بود که مانند قربانیان «باغشاه»، همان مشروطه‌خواهانی که با فجیع‌ترین شکل‌ممکن و با دستور شاه مستبد قاجار به قتل رسیدند، محکوم به مرگ شده‌بود و به‌ناچار باید رخت خویش را از این ورطه بیرون می‌کشید و از پایتخت می‌گریخت و کجا امن‌تر و بهتر از مجاورت مضجع شریف رضوی؟ این بود که آقانوروزعلی راه مشهد را پیش گرفت تا «مشهدی نوروزعلی» بشود و در مجاورت مسجد گوهرشاد، برای خودش مغازه‌ای دست‌وپا کند و باز هم کتاب بفروشد.
 این‌جا در مشهد، فقط تعدادی از آزادی‌خواهان او را می‌شناختند. آقانوروزعلی از مال دنیا بی‌نیاز بود و توانست در مدتی کوتاه، برای خودش در مشهد زندگی آبرومندی دست‌وپا کند. اما قصه او و مشروطه‌خواهی، قصه مجنون و لیلی بود؛ هرچه مجنون توانست دل از لیلی بردارد، نوروزعلی هم توانست مشروطه‌خواهی را فراموش کند. شاید در همین زمان بود که با مشروطه‌خواهان مشهدی، خط ‌و ربطی پیدا کرد؛ افرادی مانند ملک‌الشعرا بهار، شیخ احمد بهار و سیدحسین اردبیلی.

پیوند با روزنامه خراسان
زمستان سیاه سال 1287، رو به پایان بود و استبداد صغیر، حلقوم آزادی‌خواهان ایرانی را می‌فشرد که مشروطه‌خواهان مشهد خبردار شدند گروهی از جان‌گذشته در شهرشان، زیر سایه وحشتی که طرفداران استبداد ایجاد کرده‌بودند، می‌خواهند روزنامه‌ای راه بیندازند به نام خراسان. آقانوروزعلی تاجر کتاب‌فروش، از کجا این راز را فهمید؟ حتی نوه‌اش هم نمی‌داند؛ اما احتمالاً او که سر و کارش با کتاب و مجله بوده با میرمرتضی موسوی، رئیس مطبعه طوس در بالاخیابان رفاقتی به‌هم‌زده است و البته، زیر دستگاه‌های چاپ همین مطبعه، برای نخستین‌بار روزنامه خراسان متولد می‌شود و شاید، راز مگوی ملک‌الشعرا بهار و سیدحسین اردبیلی، از این طریق به آقانوروزعلی رسیده باشد. به‌هرحال، واسطه این آشنایی هرچه که بود، کتاب‌فروش تهرانی را از خود بی‌خود کرد، آن‌قدر که وقتی احساس کرد روزنامه نیاز به کمک مالی دارد، برای انتشار نخستین آگهی در آن قدم پیش گذاشت و روز 30 فروردین سال 1288، در شماره هشتم روزنامه خراسان عصر مشروطه، آگهی فروش کتاب «تاریخ سنت هلن» را چاپ کرد.
خطری که آقانوروزعلی به جان خرید
گفتنش خیلی ساده است؛ اما در آن روزگار، چاپ‌کردن آگهی، آن هم در یک روزنامه مخفی و زیرزمینی، در حکم تبدیل‌شدن به سیبْل هدف‌گیری طرفداران محمدعلی‌شاه بود؛ هنوز مستبدان در مشهد جولان می‌دادند و سربازان تزار، شهر را برای عربده‌کشی‌های آن‌ها مهیا می‌کردند. همین اتفاق بود که آقانوروزعلی را تبدیل کرد به همان شخصیتی که در تهران داشت. نوه‌اش می‌گوید که سختی‌های پدربزرگش در مشهد، از همین ایام شروع شده است. هرچند که مدتی بعد، با فتح تهران در تیرماه 1288، استبداد ظاهراً از میان رفت و مشروطه‌خواهی جان دوباره‌ای گرفت؛ اما ایران هنوز لگدمال سم ستوران دشمن بود؛ سربازان تزار بر خراسان مسلط بودند و کار برای مشروطه‌خواهان سخت و پرتشویش بود. مدتی بعد، ملک‌الشعرا بهار که تحت‌تعقیب سالدات‌های روس قرار داشت، به تهران گریخت و آن‌جا کار مطبوعاتی را ادامه داد؛ اما در مشهد، آقانوروزعلی و تعدادی از مشروطه‌خواهان گرفتار قوای متجاوزی شده بودند که سه سال بعد از فتح تهران، در فروردین 1291، حرم مطهر رضوی را به توپ بستند. بااین‌حال، او دست از فعالیت فرهنگی نکشید؛ با تعدادی از دوستانش، مدرسه‌ای ملی ساخت که یکی از نخستین مدارس متوسطه شهر مشهد بود. مصطفی زوار می‌گوید: وقتی عرصه فعالیت برای پدربزرگم تنگ شد و از طرفی روس‌ها دربه‌در به دنبالش افتاده بودند، تصمیم گرفت از مشهد برود؛ اما به کجا؟ او از معدود افرادی بود که از خارج، کتاب وارد ایران می‌کرد و مغازه‌اش محل آمد و شد عاشقان دانش بود؛ بااین‌حال چاره‌ای نداشت. تصمیم گرفت مدتی به طبس برود و نزد حاکم این شهر که با او آشنایی قدیمی داشت، مخفی شود؛ اما ماندن در طبس هم به صلاح نبود و هر آن امکان داشت دست روس‌ها به او برسد. به همین دلیل، تصمیم گرفت راه هند را در پیش بگیرد؛ از مسیر زاهدان امروزی راهی شبه‌قاره هند شد؛ چند صباحی در شهرهای آن سامان معطل ماند و عاقبت از طریق دریا، راه مکه را پیش گرفت. در همین ایام بود که بیماری به سراغش آمد؛ چند سالی در مکه ماندگار شد تا آب‌ها از آسیاب بیفتد و راهی برای بازگشت به مشهد پیداکند. نوه‌اش با افسوس ادامه می‌دهد: پدرم نقل می‌کرد که وقتی پدرش خسته و کوفته به مشهد رسید، دیگر آن آدم سابق نبود؛ رنج سفر سلامتش را دچار نقصان کرده‌بود. بعد از مدتی، بر اثر عوارض همان سفر، درگذشت. از او می‌پرسم تاریخ فوت حاج‌نوروزعلی که برای خودش به مناسبت زیارت حریم رضوی، نام خانوادگی زوار را برگزیده بود، چه زمانی است؟ می‌گوید: دقیق نمی‌دانم، اما بر اساس سخنان پدرم، می‌توانم بگویم که درگذشت جدم، حدود سال 1311 اتفاق افتاده است؛ او را در حرم رضوی، پای مناره اصلی صحن سقاخانه دفن کرده‌اند.



تحلیلی بر یک زندگی پراتفاق
وقتی گفت‌وگویم با آقای مصطفی زوار به پایان می‌رسد، ذهنم به 111 سال قبل پر می‌کشد؛ به روزگاری که قلم‌زدن برای آزادی به سادگی ممکن نبود؛ روزگاری که هرکسی جرئت نداشت پا در معرکه مشروطه‌خواهی بگذارد و مردانه پای آن بایستد؛ به روزگاری که برخی با جانشان، برخی با قلمشان و تعدادی هم با مالشان به دفاع از آرمانی مقدس برخاستند. تردیدی ندارم که مرحوم حاج‌نوروزعلی زوار، از گروه سوم بود؛ او با مالش به حمایت از کاری فرهنگی پرداخت که می‌دانست ممکن است مرگ دردناکی را برایش رقم بزند. حاج نوروزعلی احتمالاً شاهد مرگ دردناک افراد حاضر در «باغشاه» بوده یا دست‌کم، روایت دهشتناک قتل آن‌ها را شنیده است؛ شجاعت او در پا پیش گذاشتن برای حمایت مالی از روزنامه خراسان دوره مشروطه، سابقه‌ای طلایی را در دفتر زندگانی پرهیجانش رقم زده و امروز، افتخار من و همکارانم در روزنامه کهن‌سال خراسان این است که غبار را از حقایق تاریخی کنار بزنیم و سابقه طلایی خطه خراسان را به رخ نویسندگان و پژوهشگرانی بکشیم که به اشتباه معتقدند مشهد نقشی در انقلاب مشروطیت نداشته است. شاهد ما بر ادعایمان، حاج نوروزعلی و افرادی مانند او هستند که به امید خدا، به‌تدریج به معرفی آن‌ها خواهیم پرداخت. روانش شاد باد.