‌او قدیس نبود

‌او قدیس نبود کیومرث اشتریان سال‌ها پیش یکی از رجال سیاسی غربی که شخصیتی کاریزماتیک داشت، فوت کرد. فورانی از احساسات در رسانه‌ها پدیدار شد و همگان در بزرگداشت او داستان‌ها سرودند و پرچم‌های سوگ برافراشتند. پای را بسی فراتر از «خودِ واقعی» او گذاشتند و در رثای او قصه‌ها سر دادند و گریبان غصه دریدند. پس از چندی، خبرنگاری شیر پاک خورده و البته فکور، زندگی شخصی او را کاوید و تشت سودای عاشقانه‌اش را در پیرانه‌سری بر بام «رسوایی» افکند. بانگ و شوری همگانی در گرفت که چرا با سرمایه ملی چنین کردی؟ پاسخش ساده بود، گفت: «می‌خواستم بگویم که او یک قدیس نبود»
He was not a saint. «سرمایه ملی» بودن به‌دلیل سیاست‌مداری و کاردانی او بود و نه به‌خاطر قدیسی‌اش. می‌خواست بگوید قدر او در این بود که او انسانی عادی بود که هنرِ سیاست‌مداری والایی داشت. او مثل هر انسان دیگری نیازمند بود. غم بی‌قراری و بیم تنهایی او را در پیرانه‌سری به عشق یک زن کشانده بود. قرار مخفیانه می‌گذاشت و سرخوشی‌ها و بازیگوشی‌های خود را داشت. او نه فیلسوف بود، نه موسیقی‌دان و نه هیچ‌چیز دیگری از این دست. قرار نیست از او یک پیامبر بسازید. جامه پیامبری به قامتش ناساز است، او را به ریشخند می‌کشید و هنر سیاست‌مداری‌اش را نادیده می‌گیرید.
هنر اصلی‌اش را ببینید و چشم بر غیر بپوشید. هنر اصلی‌اش بزرگ‌ترین سرمایه ملی است. هنرش قله است. هنرش مکتب و مدرسه‌ای تاریخی است. چرا هنر اصلی‌اش را نادیده می‌گیرید و در پی آویختنی‌های دیگر بر پیکر اویید؟
در خانه اگر کس است یک حرف بس است. همین.