سرريز سرطان سرب‌ها در قزل‌اوزن

نيلوفر رسولي
 نه كسي آنها را مطلع كرد، نه كسي جوياي نظرشان شد و نه كسي حتي از آنها كسب اجازه كرد، آمدند، زمين‌ها را كمي خريدند و كمي گرفتند، جاده كشيدند و حالا گفته‌اند كه مهر كه به سر برسد، ته‌مانده‌هاي مسموم سرب و روي را روي همين خاكي دفن خواهند كرد كه زمين‌هاي كشاورزي آنها، خانه و كاشانه آنهاست. آن سوي جاده ماهنشان-زنجان، در مسير سيلاب و در حوالي زنجانرود كه به قزل‌اوزن ختم مي‌شود، سردهات جعفري، اندآباد، صيف‌آباد، كهاب، دولان‌آب، سردهات شيخلر، رجين و قموش‌آباد، هزار و 500 خانواده از اهالي اين روستا حالا در آستانه ميزباني ناخواسته از پسماندهاي سرب و روي هستند، حالا داستان روستاي «مرصع» زنجان عينا در اين نقطه تكرار مي‌شود، مردم ناراضي و نگران و مسوولاني كه حتي از ارايه كوچك‌ترين توضيحي سر باز مي‌زنند. اين ميزباني تحميلي تاكنون به دو تجمع گسترده اهالي روستا منجر شده است؛ يك‌بار 150 و بار ديگر حدود 90 نفر از مردم اين روستا در برابر بولدوزرها، كانكس‌ها و مستشاراني جمع شدند كه در برابر صداي بلند اعتراض اهالي مي‌گفتند كه «پولش را مي‌دهيم، چاه عميق مي‌زنيم.» دو تن از اهالي روستاهاي سردهات جعفري روايت ماه‌ها اعترض و نامه‌نگاري‌هاي بي‌پاسخ خود را با «اعتماد» در ميان گذاشتند. فشار فراوان نيروهاي مقابل، اين دو تن را از اعلام نام و نشان حقيقي خود باز مي‌دارد، با وجود اين، ترس از زندگي در جوار پسماندهاي سرطان‌زا و نااميدي از پاسخگويي آنها كه مسوولند، وجه مشترك صحبت‌هاي هر دو تن است. در اين گزارش به درخواست اين اهالي، نام راويان تغيير كرده است.
آقا احمد: ما حق‌ سكوت نمي‌خواهيم
«۵۶ هكتار زمين كشاورزي خريدند، اول گفتند كه قرار است داروي گياهي بكاريم، بعد كه جاده را كشيدند تازه فهميديم چه خبر است.» آقا احمد ۴۰ سال را رد كرده، ساكن روستاي سردهات جعفري است و بارها مي‌گويد كه كسي آنها را خبر نكرد، كسي جوياي نظرشان نشد، كسي به آنها حقيقت را نگفت و مردم روستا خودشان متوجه شدند كه پس كار شبانه كارگران، چه رازي نهفته است. آقا احمد زمين‌هاي اطراف را بسيار حاصلخيز مي‌داند، مي‌گويد: حبوبات، گندم، جو و تر‌بار در ا‌ين خاكي مي‌رويد كه قرار است شيرابه‌ كيك‌هاي سربي روي آن انباشته شوند. «چطور متوجه شديد؟»، «فصل كاشت جو نبود، برداشت كرده بوديم و بعد از برداشت كسي به زمين بالا سر نمي‌زند. وقتي براي شخم‌ زدن زمين‌هاي‌مان رفتيم، تازه كانكس‌ها و ماشين‌هاي‌شان را ديديم.» به گفته آقا احمد، متوليان امر، در ابتدا وعده داده بودند كه اين زمين‌ها صرفا براي كشت كشاورزي از روستايي‌ها خريداري مي‌شوند. بعد از خريد ۵۲ هكتار از زمين‌ها، ساير زمين‌هاي اطراف بدون معامله با زمين‌داران و كشاورزان به آن ۵۲ هكتار الحاق شد. حالا زمان آن رسيده بود كه متوليان كاشت گياهان دارويي را فراموش كنند. با كشيدن جاده و عيان شدن موضوع، صداي اعتراض اهالي بالا رفت. آقا احمد مي‌گويد كه هر روز يا آدم مي‌فرستادند يا تماس مي‌گرفتند و مي‌گفتند كه پول‌تان را مي‌دهيم، به شما چاه آب مي‌دهيم، به شما امتياز مي‌دهيم، اما نه آقارضا و نه ديگر اهالي از هزار و ۵۰۰ خانوار اين ۱۵ روستا به اين امتيازها دل خوش نمي‌كرد، آنها مي‌دانستند كه در آن دشت حاصلخيز كه آسمان نيز گشاده‌دست است، كافي است يك‌بار باران ببارد تا شيرابه‌هاي سمي پسماندها جاري شوند، هر آنچه در مسير هست را بخشكانند و بعد سرريز زنجانرود و قزل‌اوزن شوند. آقا احمد مي‌گويد: «سطح چاه آب ما بالاست، اينجا همه زمين حاصلخيز است، دپو كه بياورند، سرطان در چاه‌هاي ما بالا مي‌آيد، سرطان به خيار و گوجه و گندم ما مي‌رسد، سرطان مي‌رود تا قزل‌اوزن و كل رودخانه را مسموم مي‌كند. فاجعه‌اي بزرگ‌ در انتظار همه ماست.» آقا احمد نيز مثل ساير اهالي تهديد شده است كه اگر امتيازها را نپذيرد و زبان سرخ بگشايد، در كمترين مدت پشت ميله‌هاي زندان خانه‌اش مي‌شود. با وجود اين، اهالي اين روستا تاكنون دست به دامان نامه‌نگاري شده‌اند و فرصت كوتاه باقيمانده تا انتهاي مهر را آخرين زمان براي تلاش مي‌دانند: «آنها گفته‌اند تا سر برج اولين محموله دپو را مي‌آورند، از ما چه مي‌خواهند؟ يا خفه شويم، يا امتياز بگيريم.»
آقارضا: ما خانه خودمان را مي‌خواهيم 
«از اواسط تير ماه حدود ۵۰ هكتار زمين خريدند و مابقي را غصب كردند، يكي از آن زمين‌هاي غصبي زمين ماست، يك هكتار از ميان زمين راه كشيده‌اند. هر جا كه مي‌روم به من مي‌گويند كه حق اعتراض ندارم و هر كسي كه اعتراض كند با ما طرف است.» فاصله يك متري زمين آقارضا و همسايه، حالا به جاده‌اي خاكي بدل شده كه قرار است از ميان آن روزانه ۲۰ هزارتن پسماند سرب و روي بگذرد، پسماندي كه عملا‌ تر است و شيرابه‌هاي آن از درز كاميون‌ها و ابركش‌ها نفوذ خواهند كرد و قطره‌هاي سرطان و مرگ را روي زمين‌هاي كشاورزي به جاي خواهند گذاشت. آقا رضا مي‌گويد كه تمام نيك‌پي محصولات تر‌بار خود را از اين منطقه تامين مي‌كنند، اگر پسماند سرب و روي در اين زمين‌ها دفن شود، عملا سرطان آينده شوم تمام مردم منطقه، چه بسا، مردم استان‌ها و شهرهاي ديگر شود. دليل اين امر را آقارضا در بستر سيلابي مي‌داند كه در غياب پژوهش‌هاي متوليان امر ناديده گرفته شده است. اين بستر سيلابي در بهار و پاييز آب‌هاي سطحي را به جان مي‌خرد و تا زنجانرود پيش مي‌رود، اين بستر زميني و زيرزميني دقيقا از ميان محوطه‌اي پيش مي‌رود كه محل دپوي ضايعات در‌نظر گرفته شده است. پس از غصب زمين، پس از اينكه زمين را صاف كردند، شن و ماسه را ريختند و بولدوزرهاي‌شان را از آن مسير به محوطه مفروض بردند، به آقارضا پيشنهاد كردند كه مي‌تواند در قبال آن يك هكتار زمين يك يا نهايتا دو ميليون تومان پول بگيرد، اما آقارضا خواهان آن دو ميليون تومان نيست، مي‌گويد هر كسي كه در بخش الكتروليز شهرك تخصصي روي كار مي‌كند، موهايش ابتدا سپيد مي‌شود، بعد دندان‌ها يكي پس از ديگري مي‌افتند و بعد چروك‌هاي عميقي ميان پوست لانه مي‌كند. آقارضا كه حالا پنجاه سال را هم رد كرده است، مي‌گويد كه آنها به جاي اينكه مشكل را حل كنند، «مشكل را جابه‌جا مي‌كنند.» پيش از اين اعتراض و لابه‌هاي مردم بود كه پس از سال‌ها مسوولان را واداشت تا پسماندهاي سرطان‌زاي سرب و روي را از محدوده شهر زنجان بيرون ببرند، اما حالا به جاي اينكه محل دفن اين زباله‌هاي خطرناك با دانش و تامل انتخاب شده باشند، صرفا دپوهاي سرب و روي به مكان ديگري حمل مي‌شوند. آقارضا از مخاطرات حمل اين پسماندها در جاده مي‌گويد، از شيرابه‌اي كه از آنها روان خواهد شد، از مسيري كه هر روز معبر تردد كاميون‌هاي حامل پسماندهاي سرب و روي خواهند بود و از تراكم ماشين‌هايي كه ميان اين حاملان سرطان گير مي‌كنند و هواي مسموم را به درون ريه‌ها مي‌كشند، او مي‌گويد: «شنيده‌ام كه اين مجتمع روزانه پنج هزارتن خروجي پسماند دارد، پنج هزارتن چند كاميون مي‌شود؟ پنج هزار تن روزانه تا كجا بالا مي‌رود و چه كوه بزرگي از پسماند را كنار زمين‌هاي كشاورزي ما مي‌سازد؟» آقارضا نيز در اين روزهاي آخر كار از دست مباشران، آدم‌ها و واسطه‌ها كلافه شده است، از سويي به او نهيب مي‌زنند كه حق اعتراض ندارد، از سويي به او مي‌گويند كه اگر سكوت كند، بعدها از پورسانت اين انتقال پول خوبي به جيب خواهد زد. آقارضا اما نه پول را مي‌خواهد و نه پورسانت را، او دشتي را كه در آن به دنيا آمد، در آن زندگي كرده و پدر شده را به همان شكل قبلي مي‌خواهد، دشتي سرشار از رديف درخت‌ها و انبوه دسته‌هاي طلايي گندم كه زير باد مي‌رقصند، در انتها مي‌گويد: «اگر پسماندها بيايند، ما روستايي‌ها چاره‌اي جز مهاجرت نداريم، كجا برويم كه كشاورزي كنيم؟ كجا زمين بخريم و كجا زندگي كنيم؟ اينجا خانه ماست، خانه ما را مي‌خواهند بكنند كوه زباله‌هاي خطرناك، كسي هست كه صداي ما را بشنود؟»