روزنامه شرق
1399/07/24
شجريان در بارگاه فردوسى
شجريان در بارگاه فردوسى مهدی افشار. پژوهشگر از خوانندگان عزیزى كه خو كردهاند هر پنجشنبه در صفحه نخست روزنامه، بخشى از شاهنامه را از زبان این قلم بخوانند، پوزش مىخواهم كه در این هفته دلدادگى دیگرى دارم با حكیم توس كه میهمانى به دیدارش شتافته كه والایى حضورش در درگاه آن بزرگمرد، مرا وامىدارد پیمان بشكنم و به گونهاى دیگر از او سخن بگویم.عسجدى و فرخى حضور داشتند كه عنصرى نیز آمد به درگاه محمود كه چهارصد شاعر بزرگ ایران به آن درگاه چشم امید دوخته، ریزهخوار سفره رنگین سلطان غازى بودند كه دوشینشبى پس از بسیار نوشیدن، زلف ایاز را براى كشتن آتش وسوسه بریده بود تا مبادا مرتكب خلافى شود كه شرع منع كرده است و سلطان غازى كه به قصد اهداى آیین مسلمانى به هندوان، هفده بار به هندوستان حمله برده، سومنات، معبد ثروتمند هندوان را غارت كرده بود، اكنون با گنجخانهاى سرشار از انواع سنگهاى قیمتى، پشیمان از بریدهشدن گیسوى وسوسهانگیز ایاز كه خواهرش را به همسرى داشت از شاعران مىخواست شعرى بسرایند تا دل ناآرام سلطان آرام گیرد از مشاطهگرى ناشیانهاش و عنصرى فىالبداهه سرود:
کی عیب سر زلف تو از كاستن است/ چه جاى به غم نشستن و خاستن است/ جاى طرب و نشاط و مى خواستن است/ كاراستن سرو ز پیراستن است
و چه زیبا هم سرود كه بداههسرایىاش، كام سلطان را شیرین گرداند و سلطان نیز ثروتِ از یغما بهكفآورده را آسان پراكنده گرداند و دهان عنصرى را پر از در و گهر كرد كه آیین محمود چنین بود تا آوازه گشادهدستىاش، گوش همه جهانیان را كر كند تا او را بستایند و هم بیم در دل قدرتطلبان افكند و رقیبان را به هراس اندازد.
و در این میانه فردوسى، آن دهگانزاده میهندوست، غایب بود؛ او از ایران مىگفت، بسیار هم مىگفت و برخلاف عنصرى كه به گفته صاحب چهار مقاله عروضى دیگ و دیگدان از طلا داشت، میراث پدرى را هزینه مىكرد تا میراث ایرانى را زنده نگاه دارد و در گوش ایرانیان نه به نجوا كه به فریاد بگوید شما كه بودهاید؛ شوق و شور ایراندوستىاش با طبع لطیف شاعرانهاش، استحكام و صلابتى به شعر او بخشیده بود كه هر شعرناشناسى را تكان مىدهد، چه رسد آنانى كه شعر نیكو را از سخیف بازمىشناسند. فردوسى از شجاعت و شهامت محمود نمىگوید، از تهمورث و جمشید مىگوید، از كیخسرو، فرزند سیاوش روایتها دارد كه ایزدى بود و سرانجام ایزدانه عروج كرد، شهریارى كه پس از خونخواهى پدرش و فرونشاندن آتش فتنه، حتى اگر آن آتش را پدربزرگ مادرىاش به لهیب كشانده باشد، بزرگوارانه ایرانزمین را از هر گزندى در امان داشت.
فردوسى از مردى و مردانگى مىگوید، او خرد را مىستاید، چه زیبا و چه بسیار و بزرگترین و شورانگیزترین روایت حماسی جهان را با خرد آغاز مىكند:
به نام خداوند جان و خرد/ كزین برتر اندیشه برنگذرد/ خداوند نام و خداوند جاى/ خداوند روزىده رهنماى
در شگفتم آیا از این صفت، برتر مىتوان خداوندى را توصیف كرد كه هستى را هستى بخشیده:
خداوند كیوان و گردانسپهر/ فروزنده ماه و ناهید و مهر/ ز نام و نشان و گمان برترست/ نگارنده برشده پیكرست
فردوسى شیفته فرهنگ ایرانى و البته مسلمان است و در باورداشتش به اسلام اینگونه پیامبر اعظم را به ستایش توصیف مىكند:
تو را دانش و دین رهاند درست/ درِ رستگارى ببایدت جست/ وگر دل نخواهى كه باشد نژند/ نخواهى كه دایم بُوى مستمند/ به گفتار پیغمبرت راه جوى/ دل از تیرگىها بدین آب شوى
حكیم توس تنها گذشته تاریخى ایران را زنده نكرد و تنها از گیو و گودرز و رستم و توس نگفت كه عظمت كار او در كنار آن حماسه عظیم ملى، زنده نگاهداشتن زبان فارسى است؛ بىهیچ مجاملهاى هركه با ادب و شعر او آشنا باشد، از این همه استحكام، این همه رزانت و این همه زیبایى در شگفت مىماند. حكیم توس از بامداد اسطورهاى ایران چراغدار و روشنایىبخش طریق راستگویى، فرزانگى و نیكاندیشى و نیكپندارى بوده است؛ خرد را گوشزد كرده، قهرمانان حماسههایش را بر سر دوراهىها قرار داده تا نشان دهد که یك یك آنان راه مردانگى و جوانمردى را برمیگزینند. سیاوش مىدانست اگر گروگانهاى افراسیاب را نزد پدر بفرستد، همه را گردن خواهد زد و خود را به فرجامى تلخ سپرد تا آیین جوانمردى را زیر پا نگذارد و همین سیاوش وقتى در برابر سودابه، نماد زیبایى و دلربایى قرار گرفت که او را به خود خواند، حتى لحظهاى دچار وسوسه نشد كه به ناگزیر کسی از در درآید تا به او گوشزد كند كه راه خطا نپیماید و تنها به پاكدامنى خویش و پرهیز از خیانت بر پدر تأكید ورزید و درس پاكدامنى آموخت و هزاران درس دیگر. سخن درباره چراغدارى فردوسى را به درازا نكشانم كه با اندیشه دیگرى این قلم را به دست گرفتم؛ اندیشه نوشتن درباره حضور شجریان، خسرو آواز ایران در بارگاه فردوسى. و اكنون شجریان، حنجرهای که آوای یک ملت است، در كنار فردوسى جای گرفته؛ فردوسى كه هزاران سال پیش از شجریان روى در نقاب خاك كشیده است كه هزارهها را در پیشگاه هستى لحظهاى و لمحهاى بیش نیست و به یقین باور دارم حافظ، سعدى، مولانا، عطار و باباى عریان نیز در جمع آنان هستند و از نزدیكترها، عارف قزوینى و فریدون مشیرى و بنان. چه محفل گرمى دارند این شوریدگان فرهنگ و ادب و هنر این سرزمین! بىگمان حافظ، سعدى و عطار او را مىستایند كه حنجرهشان شده است و به زیباترین وجهى سرودههایشان را نغمه گردانیده و عارف با او همصدا از مرغ سحر که ناله سر کرده و هزاران حنجره را به فریاد آورده است. راستى شاملو كجاست، آرى او نیز آمده و دیگر نمىگوید «من درد مشتركم، مرا فریاد كن»، چراكه در آن جهان دیگر آلام آرام گرفته و دردها درمان شده و اگر اندوهى هست نه براى رفتگان كه براى ناآمدگان است. بىگمان حكیم توس از فرازجاى با سرخوشى و با نگاهى پر از مهر به میراثداران خویش مىنگرد و در دل و به زبان، محمدرضا را مىستاید كه اینچنین آبروى وطن بود، همانگونه كه او خود بود. و ما در این سوى هستى ماندهایم در حسرت و اندوه و به زیانكارى زمانه مىنگریم كه چه آسان گوهرهاى درخشان خود را از دست مىدهد و اندوه این قلم از آن است كه چه شد آن خسرو آواز ایران که آوا در كام كشید و حسرتى است بر دلها، دیدید چه غزلها كه نخواند و چه ترانهها كه بىآوا ماند و دریغ و درد كه اگر میماند، به راستى اگر مىماند، چه بسیار عاشقانههاى سعدى، رندىسرایانههاى حافظ، عارفانههاى عطار، سوتهدلانههاى بابا خوانده و به گوش جان شنیده میشد و دریغ و درد كه نماند و اكنون مىدانم چرا مىگفت «پاییز آمده پى نامردى» كه در آغازین روزهاى پاییزین رفت.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
آمريكا عليه آمريكا
پس از مرگ پیامبر
کانون معرفتساز
شجريان در بارگاه فردوسى
سفر خانوادگی نمایندگان به مشهد و چند نکته
گفتوگوی ظریف با وزیر خارجه ژاپن
در ششماهه دوم سال شرایط اقتصادی بهتر خواهد شد
دست رد ناطق و ولایتی به سینه اصولگرایان
مطالبه عجیب شركت كشتيراني از تجار
دولت بیبرنامه
وزیر استقلالی شد، رسولپناه «وعدهپناه»!
بگومگوی مجلس و دولت ادامه دارد