رقصنده در تاریکی!

امید مافی‪-‬ «غریبه کوچک» خیابان‌های پایتخت را ندیده بود. روزی که بندر را رها کرد و آمد در این شهر درندشت از اینکه دیگر نمی‌توانست طعم قلیه ماهی مادرش را بچشد غمگین بود.غمباد گرفته
بود فلفل تند و تیز وقتی به دستهای پینه بسته پدرش فکر می‌کرد.او اما خیلی زود شکوفا شد و با دریبل‌های سحرانگیزش عقل از سر تیفوسی‌ها ربود.پسر معصوم جنوب از سبیل‌های کلفت و ساق‌های سترگ سیم خاردارها نهراسید و با جامه لاجوردی برای یک لقمه نان، قصرهای بسیاری را ویران کرد. شعبده باز ناآرام در گذر زمان بال‌های فرشتگان را وام گرفت و به برگ برنده لشکر آبی بدل شد.همو که پس از هر نمایش ابرهای سفید تازه را به خانه‌اش می‌برد. مهدی حاشیه‌های ویرانگر را جا گذاشت و حتی واژگونی پرادوی سفیدش در جاده بوشهر نتوانست دلبرکان بیقرار آن سوی ساحل را به لیلی‌های بی‌مجنون بدل کند...
غریبه کوچک که روزگاری به خاطر یک پُرس بندری در خط آتش قیامت می‌کرد حالا این روزها با پیشنهاد نود میلیاردی خارجی‌ها روبرو شده.پیشنهادی که در عین اغواگری می‌تواند نابودگر هم باشد.او اگر قدر خودش را بداند و بی‌اعتنا به اسکناس‌های تانخورده به غار تنهایی‌اش پناه ببرید، می‌تواند حق خود را از جهان بی‌رحم بگیرد.
ساحر بیست و دو ساله شاید بتواند ابلیس شهرت و شهوت را در خارج از کارزار جا بگذارد و بی‌آنکه همچون مجاهد خذیراوی و دیگر مغمومان مرتع سبز تلف شود، با چنگ و دندان از فرداهای غبارآلودش محافظت کند.