ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران!

امید مافی ‪-‬ هیمه خیال مرد بی‌تکراری که رازقی‌ها در پاییزان زرد این حوالی میلاد تنش را جشن گرفته‌اند در پس سال‌های شور و شیدایی همچنان گرم است.برای همین وقتی در سراشیبی فراموشان یقه‌اش را بالا می‌دهد و در کوچه باغ‌های کدکن درخت‌های گلابی سالمند را صدا می‌زند دنیا خجل‌تر از همیشه به احترام واژه‌های زندگی بخش و شورانگیزش کلاه از سر برمی‌دارد.
او محمد رضا شفیعی کدکنی است. مردی که سه شنبه‌ها را به پایتخت جهان بدل کرده و شاگردانش سال هاست به خاطر تلمذ در مکتبش پلک هم نمی‌زنند.مردی چکیده عطوفت و شفقت که با کلام آهنگینش به پلیدی‌ها طعنه می‌زند و به یادمان می‌آورد که پوچی و نومیدی در این کُنام پلنگان، واپسین واژه املای حیات نیست و در روزهای کرونا و گرانی و دلمردگی می‌توان ناکوک‌ترین بخت‌ها را به گلخنده خرمالویی در پاییز نیشابور
سنجاق کرد.
... و سوسن‌ها در صدایش راه می‌رفتند که هشتاد و یک سالگی پاورچین پاورچین از ره رسید. اینگونه شد که میراث دار عطار نیشابوری در تار و پود کاغذهای کاهی جا خوش کرد و از گون و نسیم خواست تحیت ما را به گوش شکوفه‌ها و باران برسانند.


او پرنده‌ای است تیزرو در مراتع ارغوانی شعر که در این ایام آغشته به دلواپسی به یادمان می‌آورد حتی اگر آخرین برگ سفرنامه باران این است که زمین چرکین است،باز هم می‌توان با مهتاب در اتاقی به اندازه کف دست خلوت کرد و برای آفتابِ خزانی پیغامی عاشقانه از ته و توهای قطبی تاریخ فرستاد.
تولد نجیب‌ترین چکامه سرای این کهن بوم و بر مبارکِ مام میهن و درفش سه رنگی که در باد تاب می‌خورد...در این بلا روزگار تهی از عاشقیت، گیتی رستگار می‌شود وقتی صدایش همچون صدای اذان در سپیده دم حالمان را خوب می‌کند.
باید باور کرد کهنسالی برای او که یادآور مجد و هیمنه عطار و اخوان و دیگر غول هاست و فروتنی و شکیبایی بی‌مانندش جهان را مسخ کرده حکم رویشی دوباره را دارد.رویشی در امتداد تقویم‌های تانخورده و روزنامه‌های چاپ نشده!
بی شک در این سرزمین آکنده از حوادث، حضورش غنیمتی است و قامت تکیده‌اش تصویر دل انگیزی از عشق به بابونه‌های وحشیِ دشت‌های سبز کدکن در فراسوی تربت حیدریه...
ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران/بیداری ستاره در چشم جویباران/آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل/لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران/بازا که در هوایت خاموشی جنونم/فریادها برانگیخت از سنگ کوه ساران...