همیشه با امام، همواره با ولی


از حاج ابراهیم حاجی محمد‌زاده می‌گویم که بیشتر اوقات حاج‌آقا صدایش می‌کردیم. او که سردار و بنیانگذار دفتر سیاسی سپاه بود و بسیاری از شهدا و سرداران و فرماندهان آن را از نزدیک می‌شناخت و با آنها زندگی کرده بود. خاطرات بسیاری از روزهای جنگ و دفاع مقدس داشت و از همین روی مرکز تحقیقات جنگ را بنیاد گذارد و صدها راوی دفاع مقدس‌ تربیت کرد و هزاران روایت از شهدا و خانواده آنها را به ثبت رسانید.
خاطرات تلخ و شیرینی داشت از ایام انقلاب، از درایت و قاطعیت امام و ایستادگی مردم و دشمنی پیوسته دشمنان انقلاب، از روزهایی که بنی‌صدر در راه دفاع و جبهه‌ها سنگ‌اندازی و مانع‌تراشی می‌کرد و بچه‌های سپاه، گلایه‌های خود را نزد امام می‌بردند و امام نیز آنان را آرام می‌کرد و به صبر و استقامت فرا می‌خواندندشان.
و سردار محمد‌زاده به معنای واقعی عاشق امام بود. او مطالعات پیوسته و مستمری بر فرمایشات و بیانات امام داشت و هر زمان، ملاقاتش می‌کردیم، یکی از کتاب‌های امام در دستش بود و یا سخن و فرمایش تازه‌ای که از امام دریافته را با شور و حرارت بسیاری برایمان نقل می‌کرد. و هنگامی ‌که از امام نقل قول می‌کرد، روی تک‌تک کلمات مکث می‌نمود و سعی داشت، با تأکید مستمر و پی‌در‌پی، توجه مخاطب را به عمق آن کلام جلب نماید.
کمی قبل از انتخابات سال 1384 بود که تصمیم گرفت در کیهان مستقر شود و جلسات صحیفه‌خوانی را برای آشنایی نسل جدید با خط امام(ره) راه‌اندازی کند. کاری که تا آخرین روزها در کیهان به آن مشغول و ثمره‌اش انتشار چندین مقاله و تربیت شاگردان متعدد بود.


گاهی اوقات ناگهان سرزده وارد اتاق می‌شد و بدون مقدمه شروع به نقل سخنانی از امام می‌کرد که تازه آنها را مجدداًً خوانده و به دریافت جدیدی رسیده بود و حالا با احساسات عجیب و غریبی که گویی به کشف تازه‌ای رسیده، آن را نقل می‌نمود. واقعاًً هم وقتی حاجی محمد‌زاده کلامی‌از امام را روایت می‌کرد که شاید بعضاً آن را بارها شنیده و خوانده بودیم، انگار در آن نقل قول معنی و مفهوم جدید و دقیق‌تری می‌یافتیم.
می‌گفت همچنان که حضرت آقا مدام فرمایشات و سخنان حضرت امام را تبیین و تحلیل کرده و برای امروز ایران، به‌عنوان راهکار اصلی ارائه می‌دهند، باید حرف‌های امام بازخوانی شود و در همه جا تدریس گردد که می‌تواند برای همیشه انقلاب و کشور ما راهگشا و به سوی چشم‌انداز مهدوی رهنمون باشد.
یک روز با شگفتی و حیرت برایمان آن روایت دیدار آیت‌الله قاضی با روح‌الله خمینی جوان در نجف را نقل کرد که چگونه آقای قاضی به‌عنوان یک عارف و سالک الی‌الله، دوران رهبری امام را پیشگویی می‌کند.
یکی از آن ایامی ‌هم که به تشدید بیماری و بستری شدنش انجامید، مثل همیشه بدون خبر به اتاق آمد و بی‌مقدمه‌چینی گفت که کتاب «شرح حدیث جنود عقل و جهل» از امام را حتماً باید بخوانید و اگر نخوانید، نمی‌توانید انقلاب و رهبری امام را بفهمید. به شدت با مظاهر غرب مخالف بود و بسیار بر بیانات امام در این زمینه تأکید داشت و مکرراً آنها را برایمان نقل می‌کرد. روزهای آخر، این فرمایش امام را بارها برایمان خواند که:
«من فکر می‌کردم که اگر ما بتوانیم یک دیواری مثل دیوار چین بین شرق و غرب بکشیم، بین ممالک اسلامی و چه بکشیم، دیوار زمینی و هوایی که مملکت ما از دست آنها نجات پیدا کند، و ترقیاتشان را هم ما عذرش را بخواهیم، به نفع ما بیشتر است. حتی آنهایی که به اسم «ترقی» به ما می‌دهند.»
بعداً دیدم بالای صفحه اول کتابی درباره شهید آوینی آن را به خط خودش نوشته است. آن کتاب را به‌دنبال یافته‌های تازه درباره شهید سیدمرتضی آوینی، به ما داده بود. می‌گفت شهید آوینی در میان روشنفکران، محکم‌ترین فرد بر ضد غرب و غربگرایی بوده و ساعت‌ها در مورد آوینی سخن گفت. افسوس می‌خورد که چرا در زمان حیاتش، با او ملاقات نکرده و رفیق نشده بود. می‌گفت حتی یک‌بار شرایطش از طریق دکتر داوری پیش آمد اما با شهادت آوینی، اتفاق نیفتاد.
از شهدا زیاد سخن می‌گفت و اصرار داشت که زندگی و سیره و سلوک آنها مطالعه شود تا بتوانیم از آنان الگو بگیریم. یک‌بار کتاب «عارفانه» درباره زندگی عجیب و غریب شهید احمدعلی نیّری را در چندین جلد تهیه کرده و به برخی از افراد موسسه هدیه کرد بدون آنکه حتی بعضی را به‌طور دقیق بشناسد. می‌گفت‌ ترویج راه و یاد شهداء برکت می‌آورد.
حاج ابراهیم حاجی محمد‌زاده، در عین رفاقت و دوستی اما بسیار صریح بود و ‌اشکالات و انتقاداتش را بدون تعارف با صراحت بیان می‌کرد که اگر کسی صداقت و صفایش را نمی‌شناخت، شاید از این صراحت دلگیر هم می‌شد اما او حرفش را می‌زد. می‌گفت تکلیف است، می‌گفت صراحت را از امام به یادگار دارد که با کسی تعارف نداشت.
وقتی مرحوم شایان فر توصیه کرد که تا دیر نشده، خاطرات حاج ابراهیم را ضبط کرده و مکتوب کنیم که بسیاری از ناگفته‌های انقلاب را در سینه دارد، برایمان روشن نبود که این خاطرات چقدر می‌تواند گوشه‌های پنهان انقلاب را بنمایاند و خود حاجی محمد‌زاده هم به سختی درباره آنها سخن می‌گفت، چنانچه هرگاه دستگاه ضبط را می‌دید، سریع از اتاق خارج می‌گردید اما سرانجام به‌طور دوستانه و بدون ضبط کردن، موفق شدیم حداقل به‌طور شفاهی بخشی از زندگی پر فراز و نشیب او را به‌عنوان یکی از سابقون انقلاب بشنویم.
خاطرات حاجی محمد‌زاده خیلی فراتر از روزهای بعد از انقلاب بود. او سینه‌ای مملو از ناگفته‌ها و نانموده‌ها از سال‌های دور داشت، از همان روزهایی که در قامت جوانی پرشور و انقلابی از مشهد راهی تهران شد و در دانشگاه علم و صنعت، مهندسی برق می‌خواند اما شب‌های متعددی را بر روی نیمکت‌های پارک‌های تهران به سر آورده بود. از طرف دیگر در مدرسه علمیه مجد، درس دین و طلبگی خواند و برای زندگی در تهران ناگزیر از کار کردن بود. او کار کرد و درس خواند و به مبارزه با رژیم شاه پرداخت.
اما دردمندانه و با تأسف از روزهایی یاد می‌کرد که با گروه مجاهدین خلق (منافقین) آشنا شده و به آن گروه پیوسته بود. حاجی محمد‌زاده از اولین افرادی بود که به انحراف سازمان و تقابل آن با اسلام ناب پی برده و از آن جدا شده بود. او بعد از مدت‌ها زندگی مخفی و در حالی که هم از سوی منافقین و هم از سوی ساواک تحت تعقیب بود؛ سرانجام در سال 1354 دستگیر و تحت شکنجه‌های سخت ساواک قرار گرفت. حاجی ‌محمدزاده همراه با سایر زندانیان سیاسی رژیم طاغوت در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی آزاد شد و بلافاصله به خیل عظیم مردم انقلابی پیوست.
اما شاید یکی از مهم‌ترین مقاطع زندگی حاج‌آقا محمدزاده در بحبوحه آشوب‌های سال 1388 باشد. روزگاری که حاجی محمدزاده از رفاقت چندین ساله‌اش با برخی افراد گذشت چون وفاداری‌اش به ولایت فقیه را به هر چیز دیگر‌ ترجیح می‌داد. حاجی آن روزها با بسیاری از دوستان قدیمی ‌خود که آگاهانه یا ناآگاهانه در جبهه آشوب‌طلبان قرار گرفته بودند صحبت کرد و سعی کرد تا آنجا که می‌تواند راه را نشانشان دهد اما وقتی برخی از این دوستان بیراهه را انتخاب کردند، حاجی محمدزاده هیچ تعارفی در مرزبندی با آنها نداشت. حاجی ولایت‌فقیه را ادامه ولایت رسول‌الله می‌دید و در همین مسیر عاشقانه منتظر فرج مهدی موعود بود؛ خدایش بیامرزد و با اولیااش محشور کند، إن‌شاءالله.