چهره ارگ بم پس‌از 17 سال


مصیبت نامه بم در آستانه 5 دی از زبان مادری که دختر و همسرش را در خانه دفن کرد
17 سال عاشقی



زهرا کشوری / بم در روز 5 دی سال 82 ساعت پنج صبح لرزید. قد نخل‌های بم در سوگ 30 هزار بمی خمید. ارگ بم از غصه فرو ریخت. فروریختن و ویرانی، بخشی از تاریخ یک اثر تاریخی است! مرمتگران، تاریخ را بازسازی نمی‌کنند. اگر زخمش کاری نباشد؛ مرمت می‌شود. زخم کاری اما بخشی از تاریخ اثر است؛ بر پیشانی تاریخش می‌ماند. ارگ بم اما نماد زندگی در باغ‌شهر بم بود. شهر سوگوار بود. تن ترد چلچله بود که آن روز پای نخل‌ها خاک می‌شد. پیکر دلدار بود که لای پتو از زیر خاک بیرون می‌آمد. آن صبح که از در و پنجره ضجه مرگ می‌آمد! تاریخ شهر به پریشانی روزی بود که شاه قاجار به خونخواهی ارگ آمده بود. غم و خشت و تگرگ می‌بارید. شهر باید دوباره بلند می‌شد. پس مرمتگران قانون‌شان را شکستند. ارگ باید دوباره بارو و حصار می‌کشید. یونسکو هم شش ماه بعد از آن صبح تلخ، ارگ بم با منظر فرهنگی‌اش را در فهرست جهانی یونسکو ثبت کرد. منظر فرهنگی ارگ بم یعنی بر بلندای ارگ بایستی و چشم بگردانی به چهار افقش. تا جایی که چشم کار می‌کند؛ ارگ بم می‌شد و منظر فرهنگی‌اش. برای بازسازی ارگ بم اما یک مشکل بزرگ وجود داشت. پیش از آنکه زلزله ارگ بم را به تلی از خاک تبدیل کند، مستندنگاری نشده بود! مسئولان میراث فرهنگی وقت فراخوان دادند هر که از بم عکسی و مستندی دارد بفرستد تا ارگ بم را براساس آنچه بود بسازند. این فراخوان آه از نهاد بسیاری برآورد. آیا آنچه ساخته می‌شود همان ارگی است که زلزله فروریخت؟ «اسکندر مختاری» مدیر وقت پایگاه میراث جهانی بم، برای پاسخ به این سؤال انتخاب شد. او 5 سال مدیر پایگاه بود. مختاری شباهت ارگ بازسازی شده با ارگ بمی را که فرو ریخت صددرصد می‌داند. او می‌گوید: «در فرآیند بازسازی ارگ به این نتیجه رسیدیم که کار نباید بدون مطالعات همه‌جانبه از جمله مطالعات باستان‌شناسی انجام بگیرد.» او البته مشکل عدم مستندنگاری پیش از حادثه بم را تنها مختص به بخش عام‌نشین ارگ می‌داند. مختاری می‌گوید: «در این بخش کسانی اسکان موقت داشته و یک سازه‌هایی به آن اضافه کرده بودند. بنابراین فرآیند مطالعات به سمت باستان‌شناسی رفت. هر محدوده‌ای با باستان‌شناسی لایه‌نگاری می‌شد، براساس نتایج باستان‌شناسی، مطالعات معماری انجام می‌گرفت، در نهایت با عکس‌ها و مستندات موجود تطابق داده می‌شد.

تصویر زندگی در چشم‌‌های درخشان بم

گروه گزارش / اگر حالا می‌بودند لابد دو جوان رعنا بودند با پوست گندمگون و چشمانی درشت که درخشش نور را به طرز زیبایی منعکس می‌کرد. اصلاً خاصیت چشم‌های این مردم همین است.پسرها اما بزرگ نشدند؛ ماندند همان چند سالگی و تصویرشان بر کول پدر و نقش بسته در آیینه چشم‌هایی که تصاویر آن زلزله دهشتناک را از خاطر نمی‌برند. تصویر دو کودک مرده، نماد غم بم شد. غصه‌ای که 17 ساله شده اما قصه‌های آن شب، آن دم صبح، هزارساله‌اند انگار؛ هزاردرهزاردفتر. هرخانه، روایتی دارد و هر آوار، مرثیه‌گوی لحظاتی است که هزاران زندگی را در یک مرگ دسته جمعی خلاصه کرد. کدام زن در آن لحظه به صورت کودک شیرخواره‌اش در خواب چشم دوخته بود؟ کدام مرد از خواب برخاسته بود تا به دنبال رزق روزانه برود؟ کدام کودک خواب سرزمین‌های خیالی رنگارنگ را می‌دید؟
نمی‌دانم اگر آن روزها مثل امروز بود و این همه دسترسی به شبکه‌های اجتماعی، چطور می‌توانستیم دوام بیاوریم آن حجم اندوه را. همان وقت هم راحت نبود. نمی‌شد راحت نشست و به کارهای روزمره ادامه داد، غذا خورد و خوابید، معاشرت کرد و خندید و یاد آن کپه‌های خاک‌ خون‌آلود نیفتاد و دل‌خون نشد. آدم درهمان بدترین روزها هم اما دلش به امید خوش بود. به اینکه غبارغم اندکی برود و گرچه حال نه آنچنان که باید، که به قدر وسع خوب شود. چه کسی است که از آن روزها چهره پسربچه سه چهار ساله‌ را از یاد ببرد که با سر باندپیچی شده روی تخت بیمارستان نشسته بود و آثار درد، چهره کودکانه‌اش را درهم کشیده بود. وقتی چشمش به مجری برنامه کودک افتاد که برای روحیه دادن به بچه‌ها به بم رفته بود، با ذوق اسم مجری را فریاد زد و از ته دل خندید. صدای خنده آن کودک یعنی زندگی ادامه دارد. بم به زندگی ادامه داد. باز صدای خنده کودکان و هلهله شادی عروسی در آن شنیده شد. مادرها دوباره دست بچه‌هایشان را گرفتند و به پارک بردند. پدرها با بوی نان تازه به خانه بازگشتند و کودکان قد کشیدند و جوانان زیبا و رعنایی شدند. جوانانی با پوست طلایی و چشمان درشت که درخشش نور را به طرز زیبایی منعکس می‌کند.

صفحات 5، 6 و 13 بخوانید