بيگانه آشنا

ابوالفضل تقوايي
«ميعاد در دوزخ، زندگي سياسي خليل ملكي» آخرين كتاب حميد شوكت، نويسنده و پژوهشگر تاريخ باشنده امريكاست. او پيش‌تر، كتاب‌هايي چون «از درون به چپ ايران»، «در تيررس حادثه، زندگي سياسي قوام‌السلطنه» و «پرواز در ظلمت، زندگي سياسي شاپور بختيار» را نگاشته است. خليل ملكي از نخستين دانشجوياني بود كه در دوره رضاشاه پهلوي، در سال ۱۳۰۷ به همراه گروهي صد و ده نفره، براي تحصيل راهي اروپا شدند. گروهي كه ميان آنان چهره‌هاي نام‌آشناي آينده سياست ايران، چون نخست‌وزير دولت موقت، مرحوم مهندس بازرگان، رضا رادمنش از بنيانگذاران و دبير اول حزب توده و كريم سنجابي سياستمدار و وزير فرهنگ در دولت دكتر مصدق ديده مي‌شود‌. كتاب «ميعاد در دوزخ»، پس از كتاب «خليل ملكي، سيماي انساني سوسياليسم ايراني»، از دكتر همايون كاتوزيان، دومين كتاب از نويسنده‌اي نامي، درباره خليل ملكي است كه در كمتر از چند سال پراكنش مي‌شود. كتابي در ۶۵۰ رويه با تصاوير و اسناد كه نشر اختران، چاپ كرده است. كتاب «ميعاد در دوزخ» بازخواني انديشه و مرور كارنامه سياسي خليل ملكي، سياستمدار ايراني دهه سي ‌و چهل شمسي، مبتني بر مقالات، اسناد و نوشته‌هاي به‌جا مانده از او، در نشريات آن دوران پرالتهاب است. تبيين و تحليل رويدادها، استوار بر مقالاتي است كه پيش از اين و در پنج جلد، به كوشش رضا آذري شهرضايي، پراكنش شده است.
نگاه انتقادي به زندگي ملكي
نويسنده، در گزارش و تاريخ‌نگاري زندگي سياسي ملكي، نگاهي تنها همدلانه ندارد و كتاب با رويكردي انتقادي، روايت برآمدن و افول سياستمداري ميانه‌رو، در دوران انقلابي است. فصل‌بندي سيزده‌گانه كتاب، استوار بر روايت تاريخي از زندگاني سياسي ملكي و همگام با روند تغييرات اجتماعي و سياسي در دوران حضور پيوسته او در عرصه سياست است. تشكيل نيروي سوم و جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي، دو فصل سرنوشت‌ساز در زندگي سياسي ملكي، پس از جدايي از حزب توده است. كتاب «ميعاد در دوزخ» بيش از همه، مستند به آثار و مقالات خليل ملكي و شرح و تبيين روزگاري است كه او بازيگري مهم (هر چند ناكام) در آن بوده است. ملكي در دوران سياست‌‌ورزي بارها از احزاب و نيروهاي سياسي گسست و راه تازه‌اي را در پيش گرفت. او توانست در فضاي انقلابي و در دوراني كه سيادت با انديشه‌هاي چپ و از نوع ماركسيست لنينيستي بود، راه سومي را نشان دهد. هر چند سياستمداران و كنشگران دنياي سياست، در پي دگرگوني و خواهان تغييرات انقلابي بودند و از فرصت تاريخي به دست آمده براي اصلاحات، در پي تشكيل دولت اميني كه مي‌توانست به اصلاحات اقتصادي و اجتماعي بينجامد و اختيارات حكومت را محدود كند، با تندروي و خطا در محاسبات سياسي، غافل شدند. چندان كه پس از مرگ ملكي، ديري نپاييد كه گروه‌هاي باورمند به مبارزه مسلحانه، روند مبارزه قانوني را به سمت و سويي بردند كه خشونت، سركوب و انزواي نيروهاي سياسي، تنها پيامد آن بود.


از آرمان‌گرايي انقلابي به واقع‌گرايي سياسي
خليل ملكي چهره‌اي آشنا در عرصه سياسي ايران و سياستمداري چپ‌گرا بود كه در زندگي سياسي خود، از آرمان‌گرايي انقلابي به واقع‌گرايي سياسي رسيد. ترديد ملكي به آرمانشهر سوسياليسم روسي، از همان دوره عضويت در حلقه و گروه دكتر اراني رقم خورد. ملكي در هنگامه‌اي، راي به اصلاح‌جويي و مشي مسالمت‌آميز داد كه در سنت چپ همه راه‌ها به مبارزه و ستيز با نظم موجود مي‌انجاميد. او سياستمداري حرفه‌اي و معتدل بود كه پس از آگاهي به اطاعت كوركورانه حزب توده از شوروي، از اين حزب و مرام و آيين استالينيستي‌اش دوري جست و با آنكه مي‌توانست چون ديگر رهبران حزب توده، سياست كارگزاري برادر بزرگ را پيشه كند، از اين حزب گسست و حزب توده نيز او را با القابي چون عامل امريكا و مامور ساواك نواخت. ملكي در برشي از دوران سياستمداري در برابر رهبران جبهه ملي، در دوره نخست‌وزيري دكتر اميني نيز ايستاد. رويكردي كه تحريم سياسي او را به همراه داشت. سياست او از دوران پس از كودتاي بيست و هشت مرداد و به ويژه تشكيل نيروي سوم مبتني بر تعامل، مذاكره و عملگرايي بود و حتي در اين راه از گفت‌وگو و رايزني با شاه ابايي نداشت.
دفاع از دموكراسي پارلماني
ملكي، پس از ناكامي در اتمام تحصيلات در برلين آلمان و پس از سه سال، به ايران بازگشت و در دانشسراي عالي ادامه تحصيل داد. او چون دكتر اراني كه دكتراي خود را در رشته شيمي از آلمان گرفته بود، در آلمان شيمي خواند. اما نتوانست دكتراي خود را به دليل ندادن هزينه تحصيلي از سوي دولت، به فرجام برساند و دربازگشت به كشور، در هنرستان صنعتي، دبير شيمي شد. ملكي زبان‌هاي آلماني، فرانسه و انگليسي را مي‌دانست. او چندي كتاب ترجمه كرد، ازجمله كتاب‌هاي؛ «نقش شخصيت در تاريخ» اثر گئورگي پلخانف، «نو كردن سوسياليسم» از ادوارد دپرو، كتاب «ملت پرولتري» نوشته پير موسا و «انقلاب ناتمام» از ايزاك دويچر. هر چند ترجمه‌هاي او بعدا توسط داريوش آشوري، عضو جامعه سوسياليستي نهضت ملي و رضا صفا، بازبيني و اصلاح شدند. ملكي بر اين باور بود كه رسيدن به «هدف‌هاي انقلابي با وسايل مسالمت‌جويانه و پارلماني»، شدني است. هر چند دكتر كاتوزيان، دفاع از دموكراسي پارلماني ملكي را، خطاي سياسي او مي‌داند. تجربه بازگشت ناخواسته از آلمان و ناكامي در پايان تحصيلات، تا چهار سال زندان در پي دستگيري گروه دكتر اراني، واقعيت كنش سياسي در جامعه‌اي توسعه‌نيافته را به او گوشزد كرد. ورود ملكي به دنياي سياست در قالب فعاليت حزبي، با پيوستن او به حزب توده و به تشويق عبدالحسين نوشين و محمد بقراطي (از اعضاي حزب توده) صورت گرفت. هدف، ايجاد جبهه‌اي براي مقابله با رهبراني بود كه مطيع سفارت شوروي و به تعبيري، از نوكران سفارت شوروي بودند. در اين دوره از زندگي سياسي، ملكي حزب توده را پيشگام و پشتوانه بي‌بديل تحول در مناسبات سياسي و اصلاحات اقتصادي مي‌دانست. مهم‌ترين انتقاد او اما به حزب توده، مساله كمونيسم و سياست‌هاي آن حزب درباره شوروي است.
غائله آذربايجان
ملكي حزب توده را درآغاز تجسم بي‌همتاي گرايش به اصلاحات عميق اجتماعي به معناي واقعي كلمه و تلاش براي دستيابي به حقوق تهيدستان مي‌دانست. باوري كه بسيار زود به نادرستي‌اش پي برد. همگامي ملكي با سياست‌هاي شوروي و حزب توده، در داستان امتياز نفت شمال، نشاني از رويكرد پراشتباه او به مساله‌اي داخلي و ملي داشت. موافقت و حمايت با واگذاري امتياز نفت شمال به شوروي، چون احسان طبري و به بهانه «حريم امنيت» همسايگان، اشتباه و خطايي بزرگ بود. ديدگاه ملكي درباره بحران آذربايجان و فرقه پيشه‌وري، از ديگر گناهان او در كارنامه سياسي اوست. ملكي، رخدادهاي آذربايجان را نتيجه و خلاصه يك‌ نهضت توده وسيع ملي و دموكراتيك مي‌دانست كه در سايه يك مبارزه جدي و طولاني به وجود آمده و اينكه مردم آذربايجان حقوقي را كه روح قانون اساسي و مشروطه ايران آن را تقاضا دارد، به دست آرند‌. ملكي، نهضت دموكراتيك آذربايجان را «بزرگ‌ترين وثيقه‌هاي آزادي و استقلال ايران» خواند. هر چند بعدا در بازنگري سياست خود نسبت به بحران آذربايجان، آن را «غائله» آذربايجان ناميد. سياست ملكي در غائله آذربايجان، مبتني بر دشمني با دولت وقت و دولت انگليس و در حمايت از شوروي بود. ملكي در كابينه قوام، هماني كه توانست شوروي را به خروج نيروهايش از ايران، مجاب كند و در وزارت كريم كشاورز، به سمت مدير كلي وزارت فرهنگ رسيد. اين تنها سمتي بود كه ملكي در دوران سياستمداري در عرصه سياست رسمي، آزمود. آزمون و خطاهاي او در زمان حضور در حزب توده و آغاز نخستين كنگره حزب توده درسال ۱۳۲۳، فرصتي بود تا ملكي بتواند در هيات كميته مركزي حزب توده قرار گيرد، اما چنين نشد. ملكي در تقسيم‌بندي‌هاي درون گروهي حزب، در زمره اصلاح‌طلبان حزب به شمار مي‌آمد. بحران در رهبري حزب توده با زوال فرقه آذربايجان به اوج خود رسيد. در شرايط پيش آمده ملكي بر نقد كميته مركزي و انجام اصلاحات پافشاري كرد. روندي كه درنهايت به انشعاب از حزب توده در دي‌ ماه ۱۳۲۶ و بنيان «جمعيت سوسيا ليست توده ايران»، منتج شد. جمعيتي كه درنظر داشت تا با دوري از «نقايص و اشتباهات تاكتيكي و تشكيلاتي» دستگاه رهبري، در راه تحقق آرمان‌هاي گذشته بكوشد. از انشعاب در درون حزب توده تا پيوستن به حزب زحمتكشان، فاصله‌اي بود كه ملكي به تعبير نويسنده كتاب، براي گذار از بلشويسم تا بر ايستادن در جايگاه منشويك ايراني، پيمود.شوكت، گرايش و عضويت ملكي به حزب زحمتكشان بقايي را، پس از پنج سال دوري از عرصه سياست و در پي جدايي از حزب توده، خطايي مي‌داند كه نمي‌تواند همكاري و همگامي با نيروهاي سياسي سنت‌گرا و سياستمداران دينمدار و دينداران سياست‌پيشه (حزب زحمتكشان ملت ايران) را توجيه كند. بقا ملكي در حزب تازه كوتاه بود و نتوانست دشمني و اختلاف بقايي با پيشواي نهضت ملي را تاب بياورد و پس از گسست از حزب زحمتكشان بقايي، نيروي سوم را سامان داد.
نيروي سوم
ساماندهي نخستين نيروي سوم، به دوران حضور او در حزب توده باز مي‌گشت. حزبي، بي‌آنكه در گروه‌بندي‌هاي قدرت جهاني تعريف شود، توانايي پاسخگويي به جامعه سراسر مساله خود را داشته باشد. ملكي نيروي سوم را «جبهه ضدتوسعه‌طلبي» ناميد. از نگاه ملكي، نيروي سوم داراي دو ويژگي عمده بود؛ يكي مقابله با حكومت و دومي رويارويي با حزب توده. رويارويي با بيگانگان، ويژگي مشترك همه نيروهاي سياسي بود كه مي‌توانست در نيروي سوم، به همگامي ميان آنان بينجامد. ملكي در نيروي سوم «فرضيه علمي و اجتماعي» را مطرح كرد كه بنياد آن، دولتي كردن يا به تعبير او، ملي كردن صنايع و ملي شدن وسايل توليد و توزيع بود. ملكي نيروي سوم را جرياني در برابر دو قطب سرمايه‌داري فردي امريكا و سرمايه‌داري دولتي شوروي مي‌دانست و نيروي سوم را جبهه مقاومت در مقابل اين دو رقيب. نيروي سوم از نگاه ملكي «واقعيتي سياسي» بود كه ابعادي فراملي داشت و محدود به نيرويي منشعب، از حزبي سياسي نمي‌شد. نيروي سوم، دستامد پايان جنگ جهاني دوم و جبهه نبرد ميان فرودستان در برابر فرادستان بود كه با آرمان سوسياليسم، تمامي سوسياليست‌هاي اروپاي غربي، آسيايي و ايراني را دربر مي‌گرفت. جبهه ملي در ايران، حزب كنكره در هندوستان، يات‌سن در چين، مصطفي النحاس پاشا در مصر، سوسياليست‌هاي يوگسلاوي و ديگران، نمادهاي اين واقعيت سياسي بودند. فهم ملكي از نيروي سوم، در سازگاري تمام با تغييرات جهاني بود. او در اين ميان، اما بيشتر، شيفته تجربه يوگسلاوي و مارشال تيتو، ديكتاتور نظامي آن بود. از ديدگاه حميد شوكت، ملكي با آنكه درك درستي از اتحاد كشورهاي موسوم به غيرمتعهد‌ها داشت، اما با «نگاهي يكسويه، از ديدن تمام واقعيت، ناتوان بود.» به ‌طور مشخص جواهر نهرو در سياست هند و استقلال هندوستان، نقشي بي‌بديل داشت اما در برابر جدايي پاكستان از هند، تجربه‌اي سراسر شكست خورده را به‌جا گذاشت كه پيامدش، بيش از صدها هزار كشته و بي‌خانماني ميليون‌ها نفر بود.
ايدئاليسم سياسي ملكي
ايدئاليسم سياسي ملكي در پي تبيين او از تجربه حكمراني رهبران نظامي مصر و يوگسلاوي يا تجربه تجزيه هند نشان مي‌دهد او دست‌كم به تعبير نويسنده، ناتواني‌هاي آنچه مي‌ستود را ناديده مي‌گرفت. چندان كه در تجربه تيتو و يوگسلاوي، اقتدارگرايي تيتو و سركوب مخالفان را نديد و بالاتر از آن، كمك‌هاي مالي و اقتصادي غرب و امريكا به رهبر نظامي يوگسلاوي را از نظر پنهان داشت. ملكي در روش، مبارزه ضداستعماري مردم هند و ملي شدن صنعت نفت را مسالمت‌جويانه مي‌دانست و بر درستي چنين مشي‌اي، ايمان داشت. او درباره ويژگي‌هاي نيروي سوم مي‌نويسد: «ما هرگز اين عقيده را ابراز نكرده‌ايم كه نيروي سوم، گروهي بين سوسياليسم و امپرياليسم يا يك ايد‌ه‌ئو‌لوژي نوين، بين بورژوازي و پرولتارياست و هرگز نگفته‌ايم كه راه‌حل سومي بين سوسياليسم شوروي و امپرياليسم امريكاست.»ملكي سپس با منفي دانستن سرمايه‌داري خصوصي امريكا و كاپيتاليسم دولتي شوروي، راه‌حل سوسياليسم دموكراتيك، را پيشنهاد مي‌كند. راهكاري به فراخور وضع موجود نظم جهاني يا شرايط پس از جنگ جهاني دوم. گرچه سوسياليسم اروپاي غربي، در تئوري او جايگاه خاصي داشت. واكنش حزب توده درقبال راه سوم ملكي، تند و سخت بود. حزب با انتشار جزوه «نيروي سوم، پايگاه اجتماعي امپرياليسم» به پيشواز او رفت. نويسنده اما در تبيين نهايي و فشرده نيروي سوم، از ديدگاه ملكي مي‌نويسد: «نيروي سوم بر همان اساسي استوار بود كه از آغاز شركت او در مبارزه سياسي، بيش از هر چيز در دستيابي به عدالت اجتماعي و آسايش و نيكبختي فرودستان معنا مي‌يافت. نوعي از آسايش و نيكبختي كه ملكي براي رسيدن به آن در عرصه سياست، ناسيوناليسم و ايستادگي در برابر بيگانگان و در عرصه اقتصاد، ملي كردن صنايع و دخالت دولت در نظم اجتماعي و توليد و توزيع، ضروري مي‌ديد.»
افول نهضت ملي
فصل آخر زندگي سياسي خليل ملكي، با افول نهضت مقاومت ملي، رقم مي‌خورد. نهضت مقاومت ملي، پس از كودتاي ۲۸ مرداد سي و دو شكل گرفت. نهضتي كه مي‌خواست در «تاريك‌ترين» دوران حيات سياسي، از دستاوردهاي نهضت ملي نفت، پاسداري كند. در راس اين تشكيلات نوپديد، آيت‌الله سيدرضا موسوي زنجاني، قرار داشت. پس از پيروزي انقلاب بهمن پنجاه و هفت، بسياري از فعالان نهضت مقاومت ملي، به مقامات بالاي سياسي رسيدند. اميرعباس امير انتظام (وزير خارجه دولت موقت) عزت‌الله سحابي (رييس سازمان برنامه و بودجه) مصطفي چمران (وزير دفاع) و ديگراني چون حسن نزيه، صادق قطب‌زاده، ابراهيم يزدي، كاظم سامي (وزير بهداري) از اين گروه بودند. نهضت مقاومت ملي، تجربه‌اي نوميدانه در زندگي سياسي ملكي است. پيدايش جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي ايران، در شهريور ماه ۱۳۳۹، در دوره فترت جبهه ملي و زوال نهضت مقاومت ملي و پاسخي به اين ناكامي بود. دوراني كه پس از چندين دوره جابه‌جايي قدرت، دكتر علي اميني، سياستمداري غرب‌‌گرا، به نخست‌وزيري رسيد. پس از قدرت‌يابي اميني و تمايل به روابط راهبردي با امريكا، روزنه‌هايي در ساخت سياسي پديد آمد. ملكي با فهم اين تغيير در مناسبات قدرت، اميني را سياستمداري به داشتن «حس مسووليت اجتماعي» دانست. او باور داشت مي‌توان از فرصت پيش آمده و براساس «ميراث تاريخي»، دست به يك «رستاخيز اجتماعي» زد. او اما راهكار را، در مبارزه گام به گام و قانوني و «درچارچوب امكانات و توانايي‌هاي» اپوزيسيون در نظم موجود مي‌دانست. بيانيه جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي، در عين حال متضمن نقد گذشته و حتي عملكرد دولت مصدق و به تعبير نويسندگان بيانيه، «هرج ومرج و بي‌بندوباري سياسي» و سياست‌هاي نفتي، در زمان دولت او بود. نقد ملكي به سياست‌هاي نفتي مصدق، در عدم واقع‌بيني و كم‌انگاري واقعيت موجود، خلاصه مي‌شد. سياستي كه با رد پيشنهاد بانك جهاني و آخرين پيشنهاد مشترك امريكا و انگليس، به بن‌بست گفت‌وگو ميان ايران و قدرت‌هاي بزرگ جهاني، راه رسيدن براي يك توافق راهبردي را از ايران ستاند.
فصل تازه زندگي سياسي
روح اصلي بيانيه اما، در رويكرد متفاوت ملكي در فصل تازه زندگي سياسي‌اش بود. فصلي كه چون انشعاب از حزب زحمتكشان، از فصول مهم و تعيين‌كننده زندگي سياسي اوست. رويكردي مبتني بر دو عامل؛ نخست بي‌ثمر بودن هرگونه فعاليت مخفي و غيرقانوني و دومي؛ پيگيري «هدف‌هاي انقلابي با وسايل مسالمت‌جويانه و پارلماني». ملكي تشكيل ج.س.ن.م. را پاسخي به ضرورت‌هاي روز و آينده مي‌شمارد. از نگاه او چاره كار براي عبور از وضعيت موجود و چاره‌جويي‌هاي «نيمه‌كاره» پيشين، تجهيز زن و مرد به يك «نقشه علمي سوسياليستي» بود. ملكي باور داشت بايد در هدف «انقلابي و ناسازگار» و در روش، «معتدل و منطقي» بود. رويكردي به سياست كه البته به معناي سازش نخواهد بود. بيانيه ج.س.ن.م. فراخوان به عناصر آگاه براي عضويت در حزبي تازه تاسيس، با هدف ايجاد و پي‌ريزي دكترين اقتصادي- اجتماعي سوسياليستي بود. آناني كه داراي تمايلات سوسياليستي بودند.ملكي در فصل تازه سياست‌پيشگي، سران جبهه ملي را به عوام‌فريبي و پيروي از احساسات توده، متهم كرد و از نيروهاي مترقي خواست تا ضمن حفظ ديدگاه‌هاي انتقادي خود، فرصت به دست آمده از دولت نوين (دولت علي اميني) را، پاس دارند و به دولت اجازه دهند تا سياست‌هاي اعلاني را به پيش برد و «عملا موانعي در مقابل او ايجاد» نشود.ملكي برنامه سياست‌هاي دولت اميني و بازداشت شماري از مقامات كشوري، را ستود و آن را بي‌سابقه خواند. ملكي در عرصه اقتصادي و برنامه‌هاي اصلاح اقتصادي كشور نيز، برخلاف گذشته بر «توليد ثروت» و نه تنها «توزيع عادلانه» پا فشرد. روند آتي رويدادها اما آن نبود كه ملكي مي‌خواست و به زودي سران جبهه ملي از سرناسازگاري با دولت جديد برآمدند و به هشدارهاي خليل ملكي در همراهي نيروهاي سياسي و اجتماعي با دولت وقت، اهميتي ندادند. نخستين نشانه‌هاي بروز اين مخالفت سازمان يافته با همايش جبهه ملي، متينگ جلاليه، خود را نشان داد. همايشي كه آثار سياسي آن، به‌زودي بر سپهر سياست ايران آشكار شد و تندروي جبهه ملي را، در برپايي متينگي سياسي نشان داد.
دهه 1340
واقعه ديگري كه پيوند سست ميان جبهه ملي و دولت اميني را گسست، رخداد اول بهمن ‌ماه ۱۳۴۰ و حمله نيروهاي ضدشورش به دانشگاه تهران بود. جبهه ملي آن را «جنايت هول‌انگيز» خواند كه براي درهم شكستن «قدرت تشكيلاتي و سياسي» مليون، انجام شد. نتيجه روند حوادث، سقوط دولت دكتر اميني در تير ماه ۱۳۴۱ بود. كنار رفتن اميني از صحنه قدرت، آغاز زوال تدريجي جبهه ملي دوم به ويژه پس از اختلاف مصدق با شوراي مركزي جبهه ملي بود. اما اتفاق بزرگي در راه بود. از اوان سال ۱۳۴۲ شمسي، بازيگر ديگري و با قيام پانزده خرداد در عرصه سياسي ايران، ظهور مي‌كند و آن آيت‌الله (امام) خميني است كه پانزده سال بعد، با انقلاب واقعه پانزده خرداد، نقطه عزيمت گروه‌هاي اسلام‌گرا و افول نيروهاي ملي در مناسبات قدرت است. ج.س.ن.م. در آغاز از واقعه پانزده خرداد، به عنوان انقلابي سياسي ياد كرده و آن را تاييد مي‌كند‌ و مي‌ستايد. ملكي، در پيام و نامه‌اي كه از خارج از كشور به اعضاي جامعه مي‌فرستد، چون گذشته از روحانيت به نيكي ياد نمي‌كند و آنان را، در رديف خان‌ها و فئودال‌ها قرار مي‌دهد و اين در تضاد با ديدگاهي بود كه پيش از اين، نقش روحانيت و چهره‌هايي چون آيت‌الله كاشاني، آيت‌الله زنحاني يا مرجع آن روزگار آيت‌الله بروجردي را ستوده بود. با اين همه و پس از بازگشت به ايران و در سالگرد رويداد پانزدهم خرداد، ج.س.ن.م. از آنچه «بر دوش كشيدن پرچم مبارزه توسط آيت‌الله خميني» خواند، ياد كرد. واكنش جامعه سوسياليست‌هاي نهصت ملي، درست در خلاف موضع‌گيري حزب توده بود كه رويداد پانزده خرداد را، شورش زمين‌داران بزرگ و روحانيان واپس‌گرا مي‌دانست و اين درحالي بود كه ملكي، باور داشت «اگر جامعه روحانيت همچنان با شهامت و همان زاويه‌اي كه در آن يك سال مبارزه مي‌كرده است، مبارزه را با دستگاه ديكتاتوري حاكم ادامه دهد، نقش بس مهمي در مبارزه دموكراتيك ملي ايران بازي خواهد كرد. پيامدهاي سقوط دولت دكتر اميني و روند رويدادهاي پس از آن، در مسير قدرت‌نمايي بيشتر حاكميت، پيش رفت. ملكي در مرداد ماه ۱۳۴۴، بازداشت شد. او در بازجويي اعلام كرد كه پيش‌تر، از رهبري ج.س.ن.م. كناره گرفته و نقشي چون يك عضو و البته رهبري ايده‌ئو‌لوژيك جامعه سوسياليست‌هاي نهضت ملي را برعهده داشته است. ملكي همچنين به روابطش با ديگر احزاب و گروه‌هاي سياسي در خارج و داخل ايران، مانند حزب ملت ايران و داريوش فروهر و پروانه اسكندري اشاره مي‌كند. ملكي از مصدق به «يكي از خدمتگزاران بزرگ نهضت ملي ايران» و الهام‌بخش بسياري از «نهضت‌هاي آسيا و آفريقا» نام مي‌برد. شش ماه بعد، محاكمه رهبران ج.س.ن.م. برگزار و خليل ملكي متهم رديف اول به سه سال زندان محكوم شد. ژان پل سارتر، روشنفكر ماركسيست فرانسوي، سيمون دوبوار و فرانسوا مورياك از روشنفكراني بودند كه خواستار آزادي متهمان پرونده و خليل ملكي شدند.
از محاكمه تا مرگ
ملكي در محاكماتش گفت: تا پيش از عضويت در گروه ۵۳ نفر چيزي از كمونيسم و ماركسيسم نمي‌دانسته و كتاب سرمايه ماركس را، در زندان خوانده است. او در دفاع از خود گفت كه براي نخستين‌بار توانسته «كمر رهبري استالين‌پرست حزب توده» را درهم شكنند و آنان را نوعي مفتضح كنند. ملكي همچنين با رد اتهام سست كردن اعتقادات مذهبي جوانان بر گشودن دريچه‌اي فراي اردوگاه چپ و راست، اشاره كرد و بزرگ‌ترين افتخار خود را ايجاد مكتب مستقل از دو بلوك شرق و غرب دانست. ملكي مهر ماه ۱۳۴۵، از زندان شاه آزاد شد. پس از آزادي، ملكي به سازش و سستي در برابر حكومت، متهم شد. اما او همگان را به نقد و بازبيني عقايد و توجه به تحولات در جامعه و رشد اقتصادي و رفاه نسبي و به سخني ديدن واقعيت همراه با انتقاد، سفارش كرد. ملكي، «آموزگار خردمند»، پس از زندان و بي‌اعتنايي سران تشكيلات جامعه .س.ن.م به انزوا رفت. تلاش او براي ادامه انتشار مجله علم و زندگي نيز، بيهوده بود. او تنها توانست در موسسه تحقيقات اجتماعي دكتر احسان نراقي، به عنوان مترجم، شغلي كوتاه‌مدت بيابد. ملكي كه در آخرين ماه‌هاي زندگي تنها و غمگين شده بود به همايون كاتوزيان كه در آن دوران هواداري جوان بود، گفته بود؛ اگر يك روزي قرار باشد برنامه‌اي درباره مردان ناموفق درست كنند حتما پيش از هركسي، بايد سراغ من بيايند. ملكي اما در كارنامه سياسي كه به يادگار نهاد، سرشت جست‌وجوگر سياستمداري را نشان داد كه پيگيرانه در پي مطالبات سياسي جامعه ايران، از پاي ننشست و به آيين اصلاح امور وفادار ماند. خليل ملكي تبريزي، ‌زاده ۱۲۸۰، در تير ماه سال ۴۸‌۱۳، دو ماه پيش از جلال آل‌احمد، يار ديرينش، در تهران و در بيمارستان آپادانا درگذشت.
دانش‌آموخته علوم سياسي
 
نقد ملكي به سياست‌هاي نفتي مصدق، در عدم واقع‌بيني و كم‌انگاري واقعيت موجود، خلاصه مي‌شد. سياستي كه با رد پيشنهاد بانك جهاني و آخرين پيشنهاد مشترك امريكا و انگليس، به بن‌بست گفت‌وگو ميان ايران و قدرت‌هاي بزرگ جهاني، راه رسيدن براي يك توافق راهبردي را از ايران ستاند.
پس از قدرت‌يابي اميني و تمايل به روابط راهبردي با امريكا، روزنه‌هايي در ساخت سياسي پديد آمد. ملكي با فهم اين تغيير در مناسبات قدرت، اميني را سياستمداري به داشتن «حس مسووليت اجتماعي» دانست. او باور داشت مي‌توان از فرصت پيش آمده و براساس «ميراث تاريخي»، دست به يك «رستاخيز اجتماعي» زد.
«ميعاد در دوزخ»، پس از كتاب «خليل ملكي، سيماي انساني سوسياليسم ايراني»، از دكتر همايون كاتوزيان، دومين كتاب از نويسنده‌اي نامي، درباره خليل ملكي است كه در كمتر از چند سال پراكنش مي‌شود.