تحولات قدرت در منطقه و واكنش عقلاني ايران

آرمين منتظري
چندي پيش مراكش، يكي ديگر از كشورهاي عربي، رسما اعلام كرد روابط ديپلماتيك خود را با رژيم صهيونيستي از سر گرفته است. به اين ترتيب حالا چهار كشور مراكش، امارات، سودان و بحرين رسما روابط ديپلماتيك با تل‌آويو دارند. ممكن است طي ماه‌هاي آينده بر تعداد اين كشورها افزوده شود و حتي ممكن است عربستان‌سعودي نيز به اين جمع بپيوندد. اين تحولات از منظر واقع‌گرايي سياسي مي‌تواند براي منافع ايران خطرناك باشد. از منظر واقع‌گرايي سياسي، «رخدادهاي جامعه بين‌الملل از خواست ما اثر نمي‌پذيرند. واقع‌گرايي سياسي بين حقيقت و عقيده، تمايز قائل مي‌شود. يعني بر آن است كه مي‌توان ميان حقايق عيني و عقلاني كه شواهد نيز مويد آن است و برهان نيز آن را توضيح مي‌دهد و آنچه صرفا قضاوت ذهني است و از واقعيات عيني جدا مي‌شود، تمايز قائل شد» و كشورها در‌نهايت تنها با واقعيات مواجه خواهند شد و بايد براساس پارامترهاي واقعي تصميم‌سازي كنند. از اين منظر واقعيت عادي‌سازي روابط ميان كشورهاي عربي و رژيم صهيونيستي بايد به عنوان يك تهديد امنيت ملي از سوي ايران در‌نظر گرفته شده و متناسب با آن سياستگذاري منطقه‌اي انجام شود. براي شفاف شدن موضوع بهتر است نگاهي به تحولاتي بيندازيم كه منجر شد اعراب منطقه به‌تدريج در دامن اسراييل بيفتند. 
در اواخر دولت باراك اوباما، سندي به نام دكترين سياست خارجي امريكا در 25 سال آينده منتشر شد كه در آن تاكيد شده امريكا بايد به تدريج از حضور خود در خاورميانه كاسته و توجه خود را به سمت آسيا پاسيفيك و مقابله با تهديد چين معطوف كند. البته كاملا واضح است كه معناي اين سخن اين نبود كه خاورميانه اهميت خود را براي امريكا از دست داده است. سخن اما اين بود كه امريكا قصد دارد با تشكيل ائتلافاتي جديد در خاورميانه زمينه را براي خروج خود از منطقه فراهم كند. اما از سوي ديگر امريكا براي آغاز روند خروج خود با مشكلات زيادي مواجه بود. مناقشه اسراييل و فلسطين، تضمين‌هاي امنيتي كه به اعراب منطقه داده بود و تبعات سياسي، اقتصادي و اجتماعي كه بعد از بهار عربي به وجود آمده بود به علاوه ظهور داعش در منطقه موجب شد امريكا همچنان در خاورميانه نقش فعالي بازي كند.  اما طي سال‌هاي اخير سياست‌هاي امريكا در منطقه به وضوح با تناقضي همراه بوده است. براي مثال درخصوص روابط كشورهاي عربي منطقه با اسراييل، از واشنگتن به صورت آشكار از اين روند حمايت كرده و مشوق‌هايي روي ميز قرار داد و در عين حال با انجام برخي تحركات و مواضع سياسي نشان داد قصد خروج نيروهايش از منطقه و كاهش تعهداتش را دارد. از دريچه‌ نگاه كشورهاي عربي، اين اقدام امريكا منطقه را از يك قدرت برتر تهي مي‌كرد. واقعيت اين است كه كشورهاي عربي منطقه اختلافات زيادي با هم دارند و در تمام سال‌هاي اخير تنها قدرتي كه موجب مي‌شد اين اختلافات از زير به سطح نيايد، امريكا بوده است. البته امريكايي‌ها هم همواره از اين اختلافات استفاده كرده و اين باور را در ميان كشورهاي منطقه جا انداختند كه اعراب سني دشمناني دارند كه در راس آنها ايران قرار دارد. بنابراين كشورهاي عربي منطقه رفته‌رفته سياست‌هايش را بر‌مبناي اين اصل شكل دادند كه امريكا منافع‌شان را در منطقه تضمين مي‌كند و آنها نيز براي حفظ منافع خود عليه ايران متحد مي‌شوند. البته آنچه در اين ميان مورد غفلت واقع شد، اين بود كه اين سياست امريكا موجب ايجاد نوعي بي‌ثباتي خطرناك نيز شد. اين بي‌ثباتي هم تهديدي براي ايران محسوب مي‌شد و هم اعراب منطقه. در وهله نخست اين بي‌ثباتي موجب شد ايران نتواند اطمينان يابد كه امريكا در برخي شرايط خاص چه رفتاري از خود نشان خواهد داد. در وهله بعدي اعراب منطقه نيز رفته‌رفته اعتماد خود را به تعهد امريكا براي تضمين امنيت‌شان از دست دادند. بنابراين هر كدام از كشورهاي عربي سعي كردند خود را براي خاورميانه بدون امريكا آماده كنند. اين كشورها سعي كردند اين دو كار را مبتني بر دو رويكرد انجام دهند؛ نخست همگرايي بيشتر ميان خودشان و دوم همكلامي در دشمني ورزيدن با ايران. كاملا بديهي است كه بازيگردان اين سناريو نيز عربستان‌سعودي بود. بديهي است كه در جريان پيگيري هر دو رويكرد نيز با مشكلاتي مواجه شدند. با اين حال اين دو رويكرد به‌خصوص بعد از امضاي برجام به ‌شدت پيگيري شد. مي‌توان گفت كه امضاي برجام موجب بروز برخي تحولاتي در خاورميانه شد كه نتايج آن را حالا مي‌بينيم. از همان ابتدا بسياري از تحليلگران هشدار داده بودند از آنجايي كه ابعاد امنيتي برجام بسيار بيشتر از ابعاد اقتصادي آن است، ايران نيز بايد در پسا‌برجام سياستي مبتني بر تاثيرات و حتي تبعات اجراي برجام در پيش بگيرد. نگارنده چندان اطلاع ندارد كه آيا سياستگذاران عاليرتبه ايران در عرصه سياست خارجي؛ از دولت تا شوراي عالي امنيت ملي و وزارت خارجه سياست‌هايي را در اين راستا تصويب و اجرا كردند يا خير و اگر اجرا شده چه كساني موجب شدند نتيجه‌اي كه بايد از اين سياست‌ها به دست آيد، حاصل نشود! البته برخي ديگر از تحركات نيز موجب بروز اين تحولات شد؛ در عرصه واقعي عربستان‌سعودي بلافاصله بعد از امضاي برجام تحركاتي را در راستاي خصومت با ايران و بي‌اثر كردن اجراي برجام انجام داد. عربستان حتي صبر نكرد تا برجام امضا شود بلكه در ميانه مذاكرات برجام حمله به يمن را آغاز كرده و در پايين آمدن ناگهاني قيمت نفت نقش ايفا كرد. در داخل نيز بن‌سلمان شروع به پاكسازي عناصر سياسي كرده و سعي كرد نظام پادشاهي عربستان را يكدست كند. در آن زمان نيز بسياري از تحليلگران عنوان كرده بودند كه اين پاكسازي عناصر سياسي در عربستان‌سعودي به اين منظور انجام مي‌شود كه اين كشور قصد دارد ماجراجويي جديدي را در منطقه آغاز كند كه بي‌ارتباط با ايران نيست و لازمه اين ماجراجويي اين است كه نظامي يكدست در عربستان بر سر كار باشد. در ادامه تحولاتي نظير حمله به سفارت عربستان و حادثه غم‌انگيز منا شدت تنش‌ها را بيشتر كرد.  در موضوع حمله به يمن، عربستان قصد داشت ائتلاف و همگرايي ميان كشورهاي عربي ايجاد كند و تا حدودي در اين امر موفق بود. حادثه حمله به سفارت عربستان كه مي‌توان گفت از برخي جهات اشتباهات برخي عناصر داخلي نيز در آن دخيل بود، نيز كار عربستان را در ايجاد همگرايي در راستاي دشمني با ايران تسهيل كرد. در اين ميان اما عربستان با مشكلاتي نظير تنش با قطر مواجه شد. اما حالا زمزمه‌هايي از آغاز مذاكرات براي عادي‌سازي روابط ميان عربستان و قطر به گوش مي‌رسد. برخلاف نظر برخي تحليلگران كه اين مساله را در راستاي منافع ايران تحليل مي‌كنند، به نظر مي‌رسد عربستان به اين نتيجه رسيده كه در رويكرد كلي دشمني‌ ورزيدن با ايران نمي‌تواند نقش قطر را ناديده بگيرد، بنابراين نياز است قطر نيز در مدار اين رويكرد قرار داشته باشد يا حداقل به مخالفت با آن برنخيزد. 
و اما در مرحله دوم اوج خصومت‌ورزي عربستان‌سعودي و برخي كشورهاي عربي با ايران، نزديك ‌شدن‌شان به اسراييل بود. اين دومين شاخه از رويكرد دوگانه عربستان‌سعودي عليه ايران، يعني همان همكلامي در خصومت‌ورزي با ايران است. حالا ايران در شرايطي قرار گرفته كه به واسطه خروج امريكا از برجام و هجوم ويروس كرونا، فضاي كمتري براي مانور دارد، بنابراين برخي كشورهاي عربي از فرصت استفاده كرده و سعي دارند با قرار گرفتن در كنار دشمن شماره يك ايران در منطقه، جبهه خود را قدرتمند‌تر كنند. البته نزديك ‌شدن به اسراييل صرفا با برقراري روابط ديپلماتيك شكل نخواهد گرفت، چراكه روابط ديپلماتيك اگر با ائتلاف همراه نشود، منفعتي در عرصه عمل به دنبال نخواهد داشت. 
اما ظاهرا كشورهاي عربي تصميم گرفته‌اند دست به اين قمار بزنند. به رسميت شناختن اسراييل موضوعي است كه بسيار بيشتر از روابط ديپلماتيك با تل‌آويو حايز اهميت است. در واقع اعراب با به رسميت شناختن اسراييل دست به قمار زده‌اند و به رسميت شناختن اين رژيم خود مي‌تواند به معناي ائتلاف با اين رژيم باشد. اعراب دست به قماري زده‌اند كه يا در آن پيروز مي‌شوند يا مي‌بازند. اما فارغ از پيروزي يا شكست اعراب، تبعات اين قمار آنها، براي ايران خطرناك است. كافي است اين سوال را از خود بپرسيم كه اعراب در اين قمار اگر ببازند چه از دست مي‌دهند و اگر ببرند چه به دست خواهند آورد؟ 


البته بخشي از جهان عرب به رهبري عربستان‌سعودي هميشه مسير خصومت با ايران را طي كرده‌اند و ايران با اين شرايط آشناست، اما حالا اوضاع كمي متشنج‌تر شده است. علاوه بر تحريم‌هاي همه‌جانبه و تهديد‌هاي سياسي از جانب امريكا، حالا ايران با تهديد ديگري نيز روبه‌روست و آن ائتلاف احتمالي اعراب و اسراييل عليه خود است. دقيقا در چنين شرايطي است كه نگارنده معتقد است كه ايران بايد سياستي قدرتمند، دقيق، معقولانه و عملي در مواجهه با اين رويكرد منطقه‌اي برخي كشورهاي عربي اعمال كند و اگر تدوين نشده است، تدوين كند. اگر تدوين شده و نياز به بازنگري دارد، تجديدنظر كند. 
البته دست ايران بسته نيست. يكي از تبعات مهم نزديك شدن اعراب به اسراييل، منزوي شدن فلسطيني‌هاست. در واقع اعراب با اين اقدام خود فلسطين را به حال خود رها كرده‌اند. افكار عمومي ملت عرب اين مساله را نخواهد پذيرفت و ايران نيز طي دهه‌هاي گذشته همواره به عنوان مدافع اصلي ملت فلسطين شناخته شده است. بنابراين نزديك شدن اعراب به اسراييل، كانال گفتماني ميان ايران و افكار عمومي ملت‌هاي عرب را باز مي‌كند و البته بايد از اين كانال به شكلي معقول و منطقي استفاده شود. 
به نظر مي‌رسد در شرايط فعلي، تحركات نظامي نه تنها اثرگذاري لازم را نخواهند داشت، بلكه ممكن است احتمال درگيري‌هاي گسترده منطقه‌اي را افزايش دهند. نخستين تبعات ائتلاف اعراب با اسراييل اين است كه دست اين رژيم ديوانه در هرگونه ماجراجويي، در مقايسه با گذشته بازتر خواهد شد. به‌رغم وجود توان براي مقابله با ديوانگي اسراييل، درگرفتن چنين نوعي از رويارويي منطقه را به جهنم تبديل خواهد كرد و در اين جهنم هر قدر هم كه پيروزي به دست آيد، تلفاتي نيز حاصل مي‌شود و نخستين تلفات آن مي‌تواند از دست رفتن اهرم‌هاي فشار ايران در منطقه باشد.  به نظر مي‌رسد اعراب در پاسخ به موضع دولت بايدن در بازگشت به برجام روند عادي‌سازي روابط خود با اسراييل را ادامه دهند. بياييد واقع‌بين باشيم! بالانس قدرت در منطقه از چهل سال پيش تاكنون تغييرات زيادي به خود ديده است. در سياستگذاري براي چگونگي برخورد با بالانس جديدي كه در حال شكل‌گيري است اگرچه عقايد اهميت دارند، اما در عرصه عمل بايد واقعيات را درنظر گرفت. عقايد ما ممكن است انتزاعي باشند اما اين واقعيات هستند كه در عرصه عمل قابل سنجش و اندازه‌گيري هستند و بدون دراختيار داشتن پارامتر‌هاي قابل سنجش، سياستگذاري درست و صحيح كه منافع را تامين كند، انجام نخواهد شد. 
البته هنوز مشخص نيست كه اعراب در رويكردي كه 
در پيش گرفته‌اند تا چه حد متحد باشند. تاريخ نشان داده كه كشورهاي عربي به ندرت به اتحادي يكپارچه دست پيدا مي‌كنند. علاوه بر اين رويكردي كه در اين نوشته به آن اشاره شد، اجزاي زيادي دارد. ريسك پيگيري اين رويكرد براي اعراب بسيار زياد است و احتمال بي‌ثباتي كشورهاي عربي يكي از تبعات دنبال كردن اين رويكرد است، اما ايران بايد خود را براي بدترين سناريو آماده كند.