45 سال حبس بابت هیچ!

 برای بیشتر ما رکورد زدن، مفهومی است که آن را با رشته‌های ورزشی می‌شناسیم. اما در این دنیای عجیب، گاهی رکوردهای دیگری هم وجود دارند که بسیار تلخ‌اند مانند رکورد «ریچارد فیلیپس». ریچارد، اهل دیترویت آمریکا، رکورددار سپری کردن زندگی پشت میله‌های زندان بدون ارتکاب هیچ جرمی است! او که به اتهام قتل، به اشتباه محکوم شده بود، 45 سال و نیم از زندگی خود را پشت میله‌های زندان گذراند و در نهایت 45 سال بعد از حکم اولیه، توانست حکم بی‌گناهی خود را دریافت کند. داستان زندگی ریچارد برای ما نکات جالبی دارد؛ این‌که چطور یک نفر همزمان با زندگی در شرایط دشوار زندان، فعالیتی هنری را به صورت نیمه‌حرفه‌ای آغاز کرده و به کمک تنها یک آبرنگ، از خود در برابر شرایط بسیار دشوار زندان محافظت می‌کند. در این پرونده به سراغ زندگی پرماجرای ریچارد رفته‌ایم و در کنار آن سه ماجرای مشابه را هم که بر اساس آن‌ها طی سال‌های اخیر فیلم‌هایی ساخته شده است، برای شما روایت خواهیم کردتا به خودمان یاد آوری کنیم در هر شرایطی باید امید داشت و از تلاش دست نکشید.
 
از 12 سالگی تا تبرئه‌شدن ریچارد
روایت زندگی متهمی که در زندان نقاش شد و از کودکی با دردسرهای زیادی مواجه بود

زندگی ریچارد فیلیپس از همان ابتدا دشوار بود. وضعیت مالی نه چندان خوب خانواده و زندگی با ناپدری خشن، او را در وضعیت بدی قرار داده بود. 12 ساله بود که ساعت ناپدری‌اش گم شد و او که تصور می‌کرد گم شدن ساعت مچی زیر سر ریچارد است او را با کمربند به باد کتک گرفت. ریچارد که بی‌گناه بود، حاضر نبود به دروغ این اتهام را به گردن بگیرد، پس آن قدر کتک خورد تا در نهایت وقتی دید ناپدری دست از کتک زدن او بر نمی‌دارد، به دروغ اعتراف کرد که ساعت را برای یکی از دوستانش به مدرسه برده است. ناپدری دست از کتک زدن برداشت. ریچارد اما از ترس او، آواره خیابان‌ها شد تا این که پلیس او را به خانه برگرداند. بعد از این اتفاق دو تغییر در زندگی ریچارد روی داد؛ او زمان بیشتری را بیرون از خانه و با دوستانش(که برخی از آن ها خوب نبودند) گذراند و تغییر دوم، تصمیمی بود که گرفت؛ این که هیچ وقت به دروغ خطایی را به گردن نگیرد. در همان روزهای دشوار، او با پسری به نام فِرِد میچل دوست شد. دوستی‌ که تاوان آن برای ریچارد خارج از تصور است.
  اخراج شدن اشتباهی از محل کار
ریچارد حدود 20 ساله بود که بابت خطایی کوچک، برای مدتی کوتاه به زندان افتاد. بعد از آزادی، او در کلاس‌های تایپ شرکت کرد و به مدد مهارت جدیدی که یاد گرفته بود، توانست شغل خوبی برای خودش دست و پا کند. درآمد خوب و بعد هم آشنایی با همسر آینده و ازدواج و تجربه پدری. زندگی اش به نظر خوب بود، همسرش در بانک کار می‌کرد و ریچارد فرصت آن را داشت امکاناتی که حسرت آن‌ها را در دوره کودکی داشت، حالا برای کودکان خردسالش تدارک ببیند اما دوران خوشی او دیری نپایید.25 ساله بود که سر کارش به مشکلی برخورد. یک بار که کسی سیگار روشنی را به شوخی داخل جیب پشتی فرد دیگری انداخته بود، داستان بالا گرفت. فردی که سیگار را انداخته بود، ماجرا را گردن ریچارد انداخت. به‌رغم انکار او، اما با توجه به سابقه او در شوخی کردن، ریچارد از کار اخراج شد.
  2محکومیت باز هم اشتباه اما پی‌درپی
همزمان با بیکار شدن ریچارد، دوست قدیمی او میچل از زندان آزاد شد و دوباره این دو نفر به هم رسیدند. ریچارد و میچل هر دو بیکار بودند و وقت خود را با گشت زدن در خیابان‌ها سپری می‌کردند. پاییز 1971 ریچارد به خاطر یک دزدی مسلحانه محکوم شد، این در شرایطی بود که احتمال این که دزدی کار میچل باشد، به همان اندازه‌ای بود که می‌توانست کار ریچارد باشد. هر دو قد بلند، سیاه‌پوست و چهارشانه بودند و برخی از شاهدان توان تفکیک آن دو را از هم نداشتند. در شرایطی که نفر دوم درگیر در دزدی مسلحانه سکوت کرده بود، ریچارد محکوم شد؛ محکومیتی که او را به فردی سابقه‌دار با جرمی خطرناک تبدیل می‌کرد. چند ماه بعد، میچل با همدستی کسی مرتکب قتل شد. در طول دادگاه میچل به امید تخفیف گرفتن، پای ریچارد را به میان کشید و داستان را به شکلی تعریف کرد که ریچارد یکی از متهمان اصلی پرونده می‌شد. گزارش نصفه و نیمه پلیس، شهادت دروغ میچل، سکوت نفر دیگری که در ماجرا دخیل بود و کم‌کاری وکیل ریچارد، باعث شد تا درسال 1972 به خاطر مشارکت در قتل، به حبس ابد محکوم شود.
  تلاش بی‌سرانجام برای اثبات بی‌گناهی
در تمام طول دادگاه، ریچارد اصرار به بی‌گناهی خود داشت. زمانی هم که وارد زندان شد، تمام فکر و ذکرش مبارزه برای تجدید نظر بود. تا سه سال بعد، او دو بار درخواست فرجام کرد اما هر بار حکم حبس ابد برای او تکرار شد. ریچارد که می‌دید با وکلای ارزان‌قیمت کارش پیش نمی‌رود، تصمیم دیگری گرفت.او در کارخانه وابسته به زندان، کار گرفت. حقوق دریافتی‌اش در مقایسه با حقوق کارگران آزاد، بسیار پایین‌تر بود اما او راضی بود. به مدت چهار سال ریچارد حقوق خود را پس‌انداز کرد تا بتواند وکیل بهتری را استخدام کند اما نتیجه باز هم با دفعات قبل تفاوتی نداشت. بعد از این شکست‌های پی‌درپی، او سراغ نقاشی رفت.
  اشتباهی که به زندگی‌اش معنای جدیدی داد!
از اواسط دهه 80 میلادی، ریچارد در زندان با مداد طراحی‌هایی انجام می‌داد تا این که در سال 1990 تصمیم گرفت یک مجموعه رنگ آکریلیک سفارش دهد اما به اشتباه برای او آبرنگ فرستاده شد. او نحوه کار با آبرنگ را نمی‌دانست، پس با آزمون و خطا جلو رفت. در کتابخانه زندان، کتاب می‌خواند تا با تکنیک‌های نقاشی آشنا شود. آرام آرام کار به جایی رسید که ریچارد از صبح، بعد از خوردن صبحانه تا شب، تمام وقتش را صرف نقاشی می‌کرد. نتیجه این صرف وقت، کشیدن بیش از 400 نقاشی با همان آبرنگ بود. آبرنگی که بعد از 40 سال هنوز همراه ریچارد است. در طول آن سال‌ها، ریچارد نقاشی‌های خود را برای دوستش می‌فرستاد و آن دوست بدون چشم‌داشتی از نقاشی‌های ریچارد محافظت می‌کرد.
  احساس‌گناه نجات‌بخش
در سال‌های بعد، چند نوبت پرونده ریچارد زیر دست قاضی‌های متفاوتی رفت و آرام آرام نقایص پرونده به چشم آمد. اما چیزی که باعث شد تا چرخشی اساسی در پرونده او حاصل شود، احساس گناه متهم دیگر پرونده بود. در پرونده قتلی که ریچارد در آن به اشتباه محکوم شده بود، دو متهم وجود داشتند. یکی دوست قدیمی او، میچل که علیه او به دروغ شهادت داده بود و نفر دوم، جوانی به نام ریچارد پالامبو. پالامبو در تمام طول جلسات دادگاه و سال‌های بعد از آن، در مقابل دروغ‌پردازی‌های میچل سکوت کرده بود. دلیل آن هم تهدیدهای پشت پرده میچل بود. سال 2010، پالامبو وقتی خبردار شد میچل در زندان مرده است، جرئت پیدا کرد تا سکوت خود را بشکند. بعد از نزدیک 38 سال، پالامبو به قاضی گفت که برای اولین بار ریچارد را هشت روز بعد از ارتکاب قتل دیده بوده و پیش از آن او را نمی‌شناخته است. البته پالامبو که بهار امسال بر اثر کرونا در زندان درگذشت، به موضوع دیگری هم اعتراف کرد؛ این که سرقت مسلحانه‌ای که ریچارد بابت آن محکوم شده بود هم کار میچل بوده و ریچارد در آن پرونده هم به خطا محکوم شده است.
  نجات از زندان
در سال 2014 موسسه‌ حقوقی که به صورت اختصاصی به زندانیان بی‌گناه آمریکا کمک می‌کند، متوجه پرونده ریچارد شد. بررسی این موسسه نشان می‌داد نقایص پرونده ریچارد بسیار زیاد است. در یکی از این موارد میچل مدعی شده بود که یک هفته پیش از قتل، شنیده که ریچارد و پالامبو در حال کشیدن نقشه قتل هستند. این در حالی بود که پالامبو در زمان مورد ادعای میچل در زندان بوده و تنها دو روز پیش از قتل آزاد شده بود! در نهایت در زمستان 2017، پرونده ریچارد دوباره بررسی و این بار به او اجازه داده شد تا زمان دریافت حکم نهایی با بستن پابند الکترونیک، آزادی مشروط را تجربه کند. بعد از آزادی مشروط، ریچارد با کمک خیرین توانست جایی برای خوابیدن پیدا کند اما او باید فکری برای زندگی خودش می‌کرد. او بعد از 45 سال از زندان بیرون آمده و با دنیایی روبه رو شده بود که هیچ آشنایی‌ با آن نداشت. خرید از مغازه‌ها برای او تجربه جدیدی بود و رانندگی با آن چه او قبلا با آن آشنا بود، به کلی متفاوت بود.
  آزادی و  ورود به دنیایی ناشناخته
مراحل بعد پرونده ریچارد به خوبی پیش رفت. در بهار 2018، قاضی حکم نهایی بی‌گناهی ریچارد را صادر کرد. او دیگر فردی آزاد بود. ریچارد به سراغ دوستی رفت که طی سال‌ها نقاشی‌هایش را حفظ کرده بود و آن‌ها را تحویل گرفت. سپس با کمک خیران نمایشگاهی برگزار کرد. از نمایشگاه او استقبال بسیار خوبی شد. بعد از آزادی از زندان، ریچارد به کشیدن نقاشی ادامه داد. او حالا سایتی برای عرضه نقاشی‌هایش دارد. علاقه مندان به کارهای او برای خرید تابلوهای اصلی باید صبور باشند چرا که درخواست برای کارهای او زیاد است. در بهار سال 2019، دولت ایالتی در دادگاه به پرداخت یک و نیم میلیون دلار غرامت به ریچارد محکوم شد. اما به‌رغم تمام این اتفاقات مثبت، ریچارد هنوز هم معتقد است بخش مهمی از زندگی‌اش را برای همیشه از دست داده است؛ بخشی که به او و همسر سابق و فرزندانش مربوط است.
  خانواده‌ای که از دست رفت
آخرین روز پیش از دستگیری در سال 1972، ریچارد دختر چهار ساله و پسر دو ساله‌اش را به شهربازی برده بود. بعد از ورود به زندان، زمانی که ریچارد برخورد توهین‌آمیز زندانبانان با ملاقاتی‌ها را دید، به همسرش نامه نوشت و از او خواست که به ملاقات او نیاید. او از همسرش درخواست کرد به دنبال زندگی خود برود. همسر او چند سال بعد، دوباره ازدواج کرد و بچه‌ها همیشه در ذهن خود، از پدر تصور یک مجرم را داشتند. زمانی که ریچارد از زندان آزاد شد، از همسر سابق و فرزندانش هیچ اطلاعی نداشت. بیش از یک سال زمان برد تا بالاخره ارتباط بین او و خانواده‌اش برقرار شد. او حالا با پسرش (که این روزها مردی 50 ساله است) در ارتباط است اما دخترش که حالا در فرانسه زندگی می‌کند، به دلایلی حاضر به ملاقات با وی نشده است. مادر ریچارد سال 2005، زمانی که هنوز سیستم قضایی پسرش را مجرم می‌دانست، از دنیا رفت و فرصت نشد تا ببیند پسرش به عنوان یک هنرمند، مورد احترام جامعه است.


 
3 ماجرای مشابه زندگی « ریچارد»
که فیلم شدند

شاید تصور کنید این مرد آمریکایی، تنها فردی است که این‌قدر بدشانس بوده و بهترین سال‌های عمرش را اشتباهی، پشت میله‌های زندان گذرانده است. اما در ادامه، سه ماجرای مشابه را که بر اساس آن‌ها طی سال‌های اخیر فیلم‌هایی ساخته شده، برای شما روایت خواهیم کرد.
نوجوانی نابودشده
چه فیلمی؟ پنج نفر از پارک مرکزی 2012

سال 1989 در پارک مرکزی نیویورک، زن جوانی هدف ضرب و شتم قرار گرفت و به او تعرض شد. شب حادثه، تعدادی نوجوان سیاه پوست هم در این پارک دستگیر شده بودند. پلیس که برای دستگیری افراد درگیر در پرونده آن زن تحت فشار بود، از دل همین گروه نوجوان، تعدادی متهم دست و پا کرد. پنج نفر از این نوجوانان که
بزرگ ترین آن ها 16 سال داشت و بقیه 14 ساله بودند، به دادگاه فرستاده شدند. آن ها در بازجویی پلیس و تحت فشار، اعترافاتی کرده بودند اما شواهد دیگری برای محکومیت آن ها وجود نداشت. به‌رغم همه نقایص پرونده، 4 نوجوان 14 ساله، بین 6 تا 7 سال زندان را تجربه کردند و بزرگ‌ترین آن ها که ناچار از گذراندن حکم خود در زندان بزرگ سالان بود، 12 سال در زندان ماند. سال 2002، بعد از اعتراف خود خواسته مجرم اصلی و‌ مشخص شدن این که دی‌ان‌ای او با نمونه‌های صحنه جرم همخوانی دارد، بی‌گناهی این نوجوانان مشخص شد. داستان این نوجوانان تا به حال در دو فیلم به نمایش در آمده است. یکی مستندی به نام «پنج نفر از پارک مرکزی» محصول 2012 و دیگری یک سریال چهار قسمتی به نام «وقتی آن ها ما را دیدند» محصول 2019.
مبارزه برای آزادی
چه فیلمی؟برایان بنکس 2018

برایان بنکس از کودکی عاشق فوتبال آمریکایی بود. اواخر نوجوانی آینده بسیار خوبی برای او در این رشته پیش‌بینی می‌شد اما شکایت بی‌پایه یکی از هم‌کلاسی‌هایش، باعث شد تا در 16 سالگی، زندگی او زیر و رو شود. اتهام برایان آدم‌ربایی و تعرض بود. داستان تحقیقات ناقص پلیس و کوتاهی وکیل مدافع درباره او تکرار شد. نتیجه این مسئله به زندان افتادن او به مدت پنج سال و سپس آزادی مشروط با پابند الکترونیک به مدت شش سال بود. تلاش‌های پی‌درپی او برای اثبات بی‌گناهی‌اش، باعث شد در نهایت در سال 2013 قاضی به بی‌گناهی او حکم دهد. هر چند او بهترین سال‌هایی را که می‌توانست به عنوان بازیکن فوتبال آمریکایی فعالیت کند، از دست داده بود اما باز هم به این حرفه بازگشت و توانست موفقیت‌هایی به دست آورد. داستان زندگی او در فیلمی به نام خود او یعنی «برایان بنکس» محصول 2018، به نمایش درآمده است.
رفیقی که دست از تلاش برنداشت
چه فیلمی؟ بلندی‌های کرون 2017

داستان کالین وارنر شباهت‌های زیادی با موارد دیگر دارد؛ شهادت دروغ، کوتاهی پلیس در تحقیقات، کم‌کاری وکیل و سکوت متهم اصلی. کالین «بلندی‌های کرون» اهل نیویورک و 18 ساله بود که به جرم قتل به زندان افتاد. تلاش‌های او در زندان برای آزادی، مکرر با شکست روبه رو شد اما دوست قدیمی او کارل کینگ که به بی‌گناهی دوستش باور داشت، خارج از زندان به تلاش برای آزادی او ادامه داد. کارل برای تحصیل رشته حقوق را انتخاب کرد. کارآموزی در این رشته را شروع کرد و در نهایت توانست وکیل مناسبی برای دفاع از دوستش پیدا کند. کالین وارنر بعد از 21 سال، به مدد تلاش‌های دوستش سال 2001 از زندان آزاد شد. داستان زندگی او در فیلم «بلندی‌های کرون» محصول 2017 به نمایش درآمده است.