مثل آیینه ترک برداشتیم

مرضیه موسوی | 18 دی است. یک ‌سال گذشته اما انگار همین امروز صبح خبر اصابت موشک به هواپیمای اوکراینی و سقوط این هواپیمای مسافربری به گوش‌مان رسیده. زخم ترمیم نشده‌ای، داغ این حادثه را از ساعت 6 و 19 دقیقه صبح یک‌ سال پیش تاکنون تازه نگه داشته و یاد 176 خدمه و سرنشین این هواپیما را از خاطره جمعی ما بیرون نبرده است. امدادگران داوطلبی که از دقایق اولیه خودشان را به محل حادثه رسانده بودند صحنه حادثه را با تمام جزئیات، مثل روز اول در ذهن دارند و آن را مرور می‌کنند. حضور در گستره وسیعی که محل سقوط هواپیما بود، جست‌وجوی پیکر جانباخته‌ها و جمع‌آوری وسایلی که خیلی از این مسافران به‌عنوان یادگاری و سوغات برای زندگی تازه‌ای که در پیش داشتند سخت‌ترین عملیات را برای امدادگران هلال ‌احمر رقم زد. روایت این رویارویی از میان صدای بغض‌آلود امدادگران و عکاس حاضر در محل حادثه بیرون کشیده شده است. مهدی محمدلو
 نجاتگر، عضو تیم واکنش سریع هلال ‌احمر شهریار
دنبال روزنه‌ای از امید می‌گشتیم
ساعت از 6 گذشته بود که تلفنم زنگ خورد. خبر سقوط هواپیما در نزدیکی شهریار که جزئیات چندانی نداشت. به سرعت خودم را به ساختمان هلال ‌احمر رساندم و به همراه رئیس شعبه و دو نفر دیگر به محل حادثه، درست در مرز رباط‌کریم و شهریار رفتیم. تاریک و روشن صبح بود. نیم ساعت از سقوط گذشته بود که به محل حادثه رسیدیم. امدادگران رباط‌کریم آنجا بودند و دو واحد از نیروهای آتش‌نشانی. گله‌های آتش هنوز گوشه‌وکنار زمین به چشم می‌خورد. مردم محلی که صدای انفجار را شنیده بودند کم‌کم پیدایشان می‌شد تا بدانند چه خبر شده. وقتی چشمم به محوطه اطراف ورزشگاه شاهدشهر که هواپیما در آن سقوط کرده بود افتاد، آنچه می‌دیدم را باور نمی‌کردم. شدت حادثه را می‌شد از قطعات پراکنده هواپیما روی منطقه وسیعی از زمین حدس زد.


 از یک طرف احتمال زنده ماندن سرنشینان در چنین حادثه‌ای را بعید می‌دیدیم. از طرفی تجربه حوادث گذشته می‌گفت ممکن است هنوز امیدی برای پیدا کردن فردی زنده وجود داشته باشد. همه منطقه را گشتیم. هیچ علامتی از صدا، تحرک و حضور بازمانده‌ای از حادثه به چشم نمی‌خورد. بااین حال وجب‌به‌وجب منطقه را جست‌وجو کردیم. انگار میان آن همه آشوب دنبال روزنه‌ای از امید بودیم. چیزی نبود. منطقه را تثبیت کردیم تا برای حضور امدادگران و نیروهای عملیاتی بیشتر آماده باشد. مدیرعامل استان تهران که فرماندهی عملیات را برعهده داشت ناامیدانه بچه‌ها را توجیه کرد که باید منطقه را دشت‌بانی کنیم.
 تا پیش از این حادثه در عملیات‌های زیادی حضور داشتم و حادثه‌های تلخ و صحنه‌های تکان‌دهنده زیادی را از نزدیک دیده‌ام. هیچ‌وقت تصور دیدن بدن‌های تکه‌تکه شده و رنجور برای من و دیگر امدادگران عادی نشده. ما یاد گرفته‌ایم در ساعات عملیات به خودمان مسلط باشیم تا بتوانیم حادثه را مدیریت کنیم. با این حال صدای نفس‌نفس زدن بچه‌ها از آشوبی که در دل‌شان بود خبر می‌داد. دندان‌هایم را به هم فشار می‌دادم و حواسم به نیروهای عملیاتی بود که از شدت حادثه منقلب می‌شدند و توان خودشان را از دست می‌دادند و نیاز به کمک داشتند. بوی سوختگی هنوز در هوا پخش بود. آنچه در دشت‌های شاهدشهر پیش رویمان گسترده شده بود لحظه‌به‌لحظه به روح‌مان پنجه می‌کشید. طاقت‌مان کم شده بود و حتی تحمل شنیدن صدای بالگرد اورژانس که در نزدیکی‌مان به هوا بلند شده بود را هم نداشتیم. یکی از بچه‌ها پیشم آمد و گفت من دیگر کشش ندارم. انگار باید دو حادثه را مدیریت می‌کردیم؛ یکی فاجعه سقوط هواپیما و یکی در خود شکستن نیروهای عملیاتی که ساعات اولیه در محل حادثه بودند و تمام توان‌شان یکباره خالی شده بود. تصویر کفش‌ها و لباس‌ها و وسایل و تکه‌های هواپیما که همه‌جا پخش شده بود هنوز هم از ذهنم پاک نشده. تازه بعد از پایان عملیات، فرصت فکر کردن به آنچه بر همه ما گذشته بود را پیدا کردم. پیام‌های قربانیان حادثه، عکس‌ها و اسم‌ها و خاطراتی که از آنها منتشر می‌شد دیوار بزرگی از غم را روی سرم خراب می‌کرد. فیلم‌های لحظه حادثه را بارها با ناباوری نگاه کرده‌ام اما همچنان برایم تازگی دارد. 19‌سال است به‌عنوان امدادگر و نجاتگر در حوادث مختلف حضور داشته‌ام، اما تلخی و سختی حادثه سقوط هواپیمای بین‌المللی اوکراین برایم با هیچ حادثه دیگری قابل مقایسه نبود. محمدجوادزاده
عکاس روزنامه شهروند
چیز‌هایی که نمی‌شد راحت از کنارشان گذشت
دقایق اولیه حادثه بود که در گروه مجازی روزنامه، یکی از همکاران خبر سقوط هواپیما را ارسال کرد. کوله دوربینم که همیشه آماده عکس است را برداشتم و خودم را به سرعت به سازمان امدادونجات هلال ‌احمر رساندم. تا من برسم اولین بالگرد برای امدادرسانی پریده بود. منتظر پرواز بعدی نماندم. با خودرو تیم واکنش سریع استان تهران به سمت شهریار حرکت کردیم. آدرس دقیقی از محل حادثه نداشتیم. حدودا یک ساعت بعد از حادثه بود که ما رسیدیم. هنوز هیچ عکاسی به محل حادثه نرسیده بود و فقط یک نفر که به نظرم عکاس سازمانی بود، در محوطه حضور داشت و عکاسی می‌کرد؛ به نظرم عکاس قوه قضائیه یا پزشکی قانونی بود. بهت‌زده وارد محوطه‌ای که حادثه در آن رخ داده بود، شدم. تا آن روز در حوادث زیادی حضور داشتم. یادم است در زلزله کرمانشاه هم همه چیز در هم کوبیده شده بود. آنجا همه جیغ می‌زدند و صدای فریاد از همه‌جا به گوش می‌رسید. محوطه سقوط هواپیما اما سکوت محض بود. سکوتی که همه چیز را وحشتناک‌تر می‌کرد. انگار همه چیز در بهت حادثه‌ای بزرگ فرو رفته و یکباره خاموش شده بود. چند دقیقه‌ای ناباورانه به اطراف نگاه کردم. زمین پر بود از مدارک، وسایل، پول و لباس‌هایی که اینجا و آنجا پخش شده بودند. قطعات خرد شده هواپیما را همه‌جا می‌شد دید. دوربین را روشن کردم. وقتی من رسیدم امدادگرها پیکرهای جانباخته‌ها را در کاورها قرار داده بودند و مشغول جمع‌آوری وسایل و مدارک بودند.
حال هیچ‌کس سر جای خودش نبود. امدادگران و نیروهای آتش‌نشانی و افراد دیگر که برای کمک آمده بودند با احتیاط مشغول جست‌وجو بودند. هنوز از گوشه و کنار دود سیاهی، خسته و بی‌جان به آسمان می‌رفت و در هوا محو می‌شد. به اندازه کافی عکس‌های خبری گرفته بودم و به سراغ عکاسی از جزئیات رفتم. از اولین چیزهایی که روی زمین دیدم یک پاسپورت اوکراینی بود. یکی از ماموران می‌گفت اگر مدارکی روی زمین دیدیم به آنها تحویل دهیم. مدارک و وسایلی که پیدا می‌شد جداگانه جمع‌آوری می‌شدند. مهم‌ترین دغدغه گروه‌هایی که آنجا حضور داشتند این بود که تمام وسایل را پیدا و جمع‌آوری کنند.
چشمم به کتاب حافظی افتاد که ورق‌هایش روی زمین پرپر شده بود. دفتر نقاشی کودک، کتاب تعلیمات دینی، رمان و کاغذهای پرپر شده دیگر هم جابه‌جا روی زمین افتاده بود. عکاس‌های دیگر هم از راه رسیده بودند. سنگینی فضا از توان همه ما بیرون بود. پای یکی از عکاس‌ها سست شده بود و صدای هق هقش بلند شد. بقیه بچه‌ها دورش حلقه زده بودند و زیر بغلش را گرفتند و او را  آرام کردند. انگار صاحب عزایی را دلداری بدهند و آرام کنند.
عکاسی می‌کردم و محوطه را دور می‌زدم که چشمم به یک کارت پرواز افتاد. متعلق به مسافری اهوازی بود. این را بعدا که اسم آن مسافر را در اینترنت جست‌وجو کردم فهمیدم. چیزهایی روی زمین بود که نمی‌شد از کنارش راحت گذشت. کفش، لباس، عروسک، کتاب، عینک و هرچیزی که روی زمین می‌دیدیم چهره محوی از صاحبان‌شان در ذهن‌مان می‌ساخت و فکر کردن درباره این حادثه را سخت‌تر می‌کرد. بعدها جزئیات بیشتری از زندگی کشته‌شدگان این حادثه شنیدیم و دیدیم و خواندیم که هرکدام به اندازه لحظه ورودمان به محل حادثه تکان‌مان داد. مثل شیشه یا آیینه‌ای که ترک برداشته، چیزی درون ما ترک برداشت که نمی‌شد ترمیمش کرد. بعید می‌دانم هیچ‌کدام از افرادی که آن روز در محوطه سقوط هواپیما حضور داشتند توانسته باشند آنچه دیده‌اند و بر آنها گذشته را فراموش کنند. حسن قوامی
نجاتگر داوطلب، عضو تیم واکنش سریع شهرستان شهریار
سخت‌ترین عملیات عمرم
هواپیما در منطقه خلج‌آباد، نزدیک زمین ورزشی و پارک پشت این ورزشگاه سقوط کرده بود. گرگ‌ومیش صبح بود که ما به محل حادثه رسیدیم. درست نمی‌دانستیم با چه حادثه‌ای روبه‌رو هستیم. فقط سقوط هواپیما به ما گزارش شده بود و وقتی به منطقه نزدیک شدیم، درختان باغ‌های اطراف را دیدیم که هواپیمای درحال سقوط شاخه‌هایشان را شکسته بود. تکه‌هایی از دیوارهای ورزشگاه از شدت برخورد هواپیما فرو ریخته بود. تکه‌های متلاشی شده هواپیما را می‌شد در وسعت زیادی از منطقه دید. لحظه ورود به منطقه، حسابی شوکه شدیم. به‌عنوان اولین تیم حاضر در محل، باید همه‌جا را سریع مشاهده می‌کردیم و برای اعزام نیروها و تجهیزات لازم گزارش می‌دادیم. همین‌طور که هوا کم‌کم روشن می‌شد، جزئیات بیشتری از حادثه را می‌شد در اطراف دید. باید از آنچه در منطقه بود مستندنگاری می‌کردیم. اما با هر قدمی که برمی‌داشتم راه رفتن برایم سخت‌تر می‌شد. تکان‌دهنده‌ترین ماموریت عمرم را تا آن‌ سال رفته بودم. نیروهای عملیاتی‌ای در محل بودند که تحمل‌شان تمام می‌شد و بی‌قراری می‌کردند. آنها را از محل حادثه دور می‌کردیم و می‌گفتیم اگر توان تحمل این ماموریت را ندارند از محل حادثه دور شوند. هر کدام از ما، چه آنها که بی‌تابی را می‌شد در رفتارش دید و چه آنهایی که حرفی نمی‌زدند، نیاز به التیام داشتیم. می‌خواستیم حتی شده برای لحظه‌ای چشم‌مان را ببندیم بلکه کمی آرام بگیریم. نمی‌دانستیم یک‌ سال از آن حادثه می‌گذرد و هنوز تک‌تک ساعات و دقایق آن روز در خاطرمان می‌ماند. وسایل مسافران جانباخته در همه‌جا پراکنده شده بود. آلبوم عکس زوجی که تازه ازدواج کرده بودند، دفترچه خاطرات یکی از مسافران که ورقه‌هایش پرپر شده بود، لباس‌ها و اسباب‌بازی بچه‌ها و کفش و حتی سوغاتی‌هایی که مسافران قرار بود با خود به کی‌یف ببرند، همه در منطقه وسیعی پراکنده شده بود. یک‌سال از آن روزها گذشته اما هنوز هم عبور از کنار محل سقوط هواپیما برای من یادآور سخت‌ترین ماموریتی است که تاکنون در آن حضور داشته‌ام. ماموریتی که سختی آن را صعود به کوه‌های صعب‌العبور و کوهنوردی در سرمای منفی 30 درجه تعیین نمی‌کرد. سختی این عملیات این بود که شاهد از بین رفتن زندگی 176 خدمه و مسافر این پرواز بودیم که تا دقایقی پیش به زندگی امیدوارانه لبخند می‌زدند و خانواده‌های‌شان از همان لحظه خداحافظی منتظر بازگشت‌شان بودند. شاهین فتحی
مدیرعامل جمعیت هلال ‌احمر استان تهران، مدیر عملیات سقوط هواپیمای اوکراین
باتجربه‌ترین امدادگران هم بی‌طاقت شدند
18 دی یادآور روزهای تلخ و سختی است که بعد از انفجار و سقوط هواپیمای پرواز اوکراین برای همه ما گذشت. آن روز صبح راهی جلسه‌ای در پژوهشکده سوانح طبیعی بودم که رئیس سازمان امدادونجات با من تماس گرفت و خبر سقوط یک هواپیمای مسافربری در حوالی شهریار را داد. هماهنگی‌های لازم برای اعزام تیم‌های عملیاتی با مرکز کنترل عملیات انجام شد و خودم را سریع به محل حادثه رساندم. وقتی به محل سانحه رسیدیم هنوز همه‌جا دود و آتش به چشم می‌خورد. تکه‌های هواپیما در منطقه وسیعی از زمین پخش شده بود و اولین کاری که انجام دادیم کشیدن نوار عملیاتی اطراف آن محل بود تا رفت‌وآمدها را محدود کنیم و مانع از حضور افراد غیرمسئول در محل حادثه شویم. فراخوان حضور بیش از 70 تیم عملیاتی را اعلام کردیم و بیش از 370 نفر از نیروها به منطقه آمدند تا عملیات با سرعت بالا انجام شود. باتجربه‌ترین امدادگران در این حادثه حضور داشتند. با این حال حضور در این عملیات برای همه ما سخت و طاقت‌فرسا بود و امدادگران فشار زیادی را تحمل می‌کردند. امدادگران در چند نوبت تمام منطقه را متر‌به‌متر برای پیدا کردن پیکرهای جانباختگان و وسایلی که از آنها باقی مانده بود جست‌وجو کردند. سخت‌ترین موقعیتی که روز حادثه با آن روبه‌رو شدیم مواجهه با خانواده‌های داغداری بود که خودشان را به نزدیکی محل سقوط هواپیما رسانده بودند. سوال‌های زیادی داشتند و ناباورانه از جزئیات حادثه می‌پرسیدند. زخمی که این حادثه روی تن و جان همه ما باقی گذاشت قابل توضیح نیست. امدادگران ما مسئولانه عملیات جست‌وجو را به سرانجام رساندند و حتی بعد از اعلام پایان عملیات، نیروهایی در محل مستقر شدند تا اگر نیاز به انجام ماموریت بود سریع وارد عمل شوند. کما اینکه تا یک هفته بعد از حادثه هم دو تیم عملیاتی به جست‌وجوی موردی پرداختند و هرجا احتمال پیدا شدن شیء باقی مانده‌ای از حادثه وجود داشت به دقت جست‌وجو کردند.