از اسلام تا مسلماني 2

محمد جواد حجتي كرماني|
بسياري از خوانندگان وفادار اين قلم مي‌دانند كه نويسنده اين سطور فرزند يك روحاني زرتشتي‌زاده است كه گوشه‌اي از حالات او را در كتابي به نام «از آتشكده تا مسجد» به رشته تحرير درآورده و شايد پاره‌اي از خوانندگان اين مقاله، آن را خوانده باشند و اگر نخوانده‌اند، آن را بخوانند. بسياري هم كتاب «فضيلت‌هاي فراموش شده» كه به قلم علامه مصلح شيخ فقيد حسينعلي راشد- رضوان‌الله عليه- نوشته شده(با مقدمه برادر مهجور- مهاجر به تربت حيدريه- زادگاه خودش و راشد اعني:«جلال رفيع») خوانده‌اند و اگر نخوانده‌اند، بخوانند.
فعلا تا يادم نرفته داستان مشهوري را از عالم بزرگ اصفهاني- سيدمحمدباقر شفتي- كه «مسجد سيد» اصفهان به نام اوست، نقل مي‌كنم تا خواننده را زودتر به هدفي كه از اين مقالات دارم، آشنا كنم كه دفاع از اسلام و انقلاب و روحانيت است. من مي‌خواهم تا مي‌توانم و اين قلم ياري‌ام مي‌كند-كه البته همه‌ چيز به مشيت و لطف الهي برمي‌گردد- بگويم ما مسلمان‌ها، اسلام را بدنام كرده‌ايم و پاره‌اي از ما انقلابيون- انقلاب را. اين را هم اضافه مي‌كنم كه بعضي از ما «روحانيون»، «روحانيت» را.(يا براي اينكه حمل بر گرايش به «يون» و «يت» نشود، بعضي از «روحانيت»، «روحانيون» را!) 
از لفظ بگذريم و به معني بپردازيم: نقل مي‌كنند كه «سيد شفتي» وقتي به سختي و فقر گرفتار آمده بود پس از چندي توانسته بود برود آبگوشت كله‌پاچه‌اي فراهم كند و بياورد خانه با زن و بچه‌اش شكمي از عزا درآورند.(چون واقعا اين اصطلاح در مورد آنها صدق مي‌كرده است؛ شكمشان از گرسنگي عزا گرفته بوده!)
باري در بين راه، سيد مواجه مي‌شود با سگ گرسنه‌اي كه با توله‌هايش- گويا در راه جوي آبي- از گرسنگي به خود مي‌پيچيده‌اند... سيد، تاب نمي‌آورد و آبگوشت را جلو سگ و توله‌هايش مي‌گذرد كه بخورند و از گرسنگي نميرند و خودش با دست خالي به خانه مي‌رود و خود و زن و بچه‌اش با شكم گرسنه سر به بالين مي‌گذارند... اين نمونه را من خودم تجربه كرده‌ام؛ پدرم چنين بود.2 


كتاب «آتشكده تا مسجد» را بخوانيد و نيز بخوانيد كتاب «فضيلت‌هاي فراموش شده» را و ببينيد پدر مرحوم راشد كه روحاني شاخص «تربت حيدريه» بوده است، چگونه از راه كشاورزي امرار معاش مي‌كرده و چگونه به حال و وضع مردم رسيدگي مي‌كرده ،چگونه هم با گفتار و موعظه و هم با كردار و رفتار، مردم را به دين و محبت و معاونت و برادري و كمك به يكديگر فرا مي‌خوانده و نيز در منازعات و اختلافات و دعواهاي ناگزيري كه پيش آمده بين مردم صلح و صفا برقرار مي‌كرده است؛ يا بخوانيد پدر اين نگارنده چگونه در عمل، همه مردم كرمان را به دين و مسجد و منبر و نماز و روزه خوش‌بين مي‌كرد و از قوم و خويش‌ها و نزديكان زرتشتي‌اش تا طوايف مختلف شيخي، صوفي و غير هم... همه به او عقيده داشته‌اند. حالا كه قلم مرا با خود مي‌برد، به سبك و سياق مرحوم مغفور نويسنده بلندآوازه و نام‌آور هم‌ولايتيمان دكتر محمدابراهيم باستاني‌پاريزي اين خاطره را هم از قول او نقل مي‌كنم و اگر خدا كمكم كرد، كم‌كم به اصل مطلب! بپردازم:  دكتر باستاني‌پاريزي به قول عموي زرتشتي اين نگارنده- شادروان خداداد پيلتن- نقل مي‌كند كه در روز تشييع جنازه پدرم كه بازار كرمان تعطيل شد، تشييع باشكوهي كه بعد از تشييع جنازه مرحوم آيت‌الله حاج ميرزامحمدرضا احمدي از علماي مشهور دوران مشروطيت بي‌نظير بوده است3. آري... در آن روز كسي از تشييع‌كنندگان از خداداد زرتشتي كه مانند بسياري از زرتشتيان  و سايرين در بين جمعيت كثير مردم، پشت جنازه برادر مسلمانش حركت مي‌كرده، مي‌گويد:«ببين برادرت با چه شكوهي دارد تشييع مي‌شود، تو هم بيا مسلمان شو!» خداداد مي‌گويد من اگر بخواهم مثل برادرم مسلمان بشوم با آن رفتار و كرداري كه داشته كه نمي‌توانم؛ از عهده من ساخته نيست و اگر بخواهم مثل شما مسلمان‌ها مسلمان بشوم، همان بهتر كه زرتشتي بمانم! عمويم خداداد راست مي‌گفت. چه خودش، چه فرزندانش و بستگانش و چه عموم زرتشتياني كه من در كرمان ‌مي‌شناختم و مي‌شناسم در صداقت و امانت و صحت عمل يك مسلمان واقعي‌اند... مسلمان واقعي يعني مد «ولا الضالين»ش سقف مسجد را تكان بدهد!! كه به قول امام معصوم(به نظرم امام صادق(ع)) فرمود: به طول ركوع و سجده اشخاص نگاه نكنيد كه اينها ممكن است از روي عادت باشد: «انظروا الى صدق الحديث و اداء الأمانه» نگاه كنيد كه شخص، راست مي‌گويد و امانتدار است يا نه؟
خلاصه: اگر سعيد شفتي و آخوند ملاعباس تربتي- پدر راشد- و پدر من، مسلمان و روحاني بوده‌اند... ما چه مي‌گوييم و چه مي‌كنيم؟! سزاوار است كه ما مدعيان مسلماني با صدمن فيس و افاده انقلابي، خجالت بكشيم و اين همه آبروي خودمان و اسلام و انقلاب و روحانيت را نبريم! تا بعد...
تصحيح   مستند
در پاورقي مقاله «سوگ استاد علم و فضيلت» مورخه ۱۵ دي ‌ماه ۱۳۸۹ كه يادي از علم‌آموزان كلاس‌هاي درس شبانه شهيد بهشتي كرده بودم، استاد «سيدمصطفي محقق‌داماد» تلفني فرمودند كه ايشان در آن كلاس‌ها شركت مي‌كرده‌اند؛ من اشتباهي نام حضرت آيت‌الله «سيدعلي محقق‌داماد» دامت‌بركاته را نوشته بودم.
پاورقي‌ها
1- قسمت اول اين مقاله در روزنامه اعتماد مورخه پنجشنبه ۱۸ دي ‌ماه ۱۳۹9 به چاپ رسيده است.
2- عقلاي قوم مي‌گفتند پدرم عقل معاش ندارد. همين گونه بود اما او «عاشق» بود و گوشش بدهكار نصيحت ناصحان «عاقل» نبود!
3- سال گذشته تشييع جنازه شهيد سليماني نه ‌تنها در كرمان كه در عتبات عاليات و مشهد و قم بي‌نظير بود؛ ولي در كرمان از همه جايي بي‌نظير‌تر بود چون سليماني كرماني بود و از دهات كرمان(رابر) و متاسفانه و متاسفانه ازدحام بي‌كنترل جمعيت حدود ۴۰ كشته بر جاي گذاشت. رضوان‌الله عليه.