بازگشت به زندگی در شب یخ‌زده

شهروند آنلاین: شامگاه 18 بهمن‌ماه بود. آقا معلم برای انجام خریدهای خانه با خودرو راهی کلیبر می‌شود. در راه بازگشت از کلیبر برف‌وبوران جاده قدیم را فرا می‌گیرد: «تصمیم گرفتم از مسیر دیگری به مقصد برسم اما جاده خاکی و برف‌زده خودرو را زمینگیر کرد. راننده نیسانی که از این مسیر تردد می‌کرد کمک کرد تا چرخ‌های گیر کرده را از گل‌ولای درآوردیم، اما کاش هیچ‌وقت راهنمایی‌ام نمی‌کرد. به اطمینان حرف او مبنی بر امکان ادامه راه، مسیر جاده خاکی را در پیش گرفتم. خیلی دور از شهر نشده بودم که دوباره در میان گل‌ولای و برف گیر کردم. از خودرو پیاده شدم تا از اهالی محلی کمک بگیرم. روستایی در آن حوالی نبود اما گله‌داران غاز زیر چادرهای سیاه‌شان پناه گرفته بودند. با کمک این گله‌داران خودرو را بیرون کشیدیم. شارژ گوشی‌ام تمام شده بود. با گوشی یکی از این روستاییان با برادرم تماس گرفتم و آنها را در جریان این مصائب قرار دادم و مطمئن‌شان کردم از بازگشت.» او علی‌رغم توصیه چوپانان ترجیح می‌دهد به راهش ادامه دهد: «چوپان‌ها گفتند تا جایی که روشنایی چراغ خودرو دیده می‌شود برنمی‌گردیم. من راه افتادم آنها هم با فانوس‌هایی که در دست داشتند رفتنم را به نظاره نشستند. تا جایی که دور شدم و آنها برگشتند. برگشتن آنها همان و گم شدن من در تاریکی همان. برف و بوران به‌شدت می‌بارید. سریع از خودرو پیاده شدم و شروع کردم به کمک‌خواهی اما در آن سیاهی شب کسی صدای مرا نمی‌شنید. خودرو دقیقا در بالادست دره‌ای متوقف شده بود شاید اگر برف‌های انباشته در آن محدوده بود چه بسا به ته دره سقوط می‌کردم.» هرچه ساعت به نیمه‌های شب نزدیک می‌شد ترس از مرگ بیشتر و بیشتر به جان او می‌افتد: «برادرم بعد از تماس من موضوع را به هلال‌ احمر اطلاع می‌دهد. دیر رسیدن من، آنها را از گرفتار شدنم در برف‌وبوران مطمئن می‌کند. از روشن کردن خودرو خودداری کردم تا بنزین اندک باقی‌مانده را برای ساعت‌های سرد دم صبح نگه دارم. در مستندهای علمی هم دیده بودم که در این شرایط ماندن در خودرو را به ترک آن باید ترجیح داد تا شکار حیوانات درنده نشویم. امکان تماس با کسی را نداشتم و همه امیدم در آن لحظات فقط به خدا بود.»   دیگر امیدی به زنده بودنش نداشتیم در حالی که این معلم جوان در میان برف‌وبوران لبه پرتگاه بزرگی گیر کرده بود و هرلحظه امکان سقوط خودرو یا یخ زدن خودش وجود داشت نجاتگران پایگاه هلال ‌احمر ارس به دستور مدیرشعبه هلال احمر به منطقه اعزام می‌شوند. برادر آقا معلم طبق آخرین تماس‌هایی که از او داشته مسیر را به نجاتگران نشان می‌دهد:     «در آخرین تماسی که با برادرم داشتم نزد چوپانان غازچران بود. خودش مطمئن بود راه را با کمک روستاییان پیدا کرده و برمی‌گردد اما بعد از گذشت 2 ساعت وقتی خبری از او نشد موضوع را به هلال ‌احمر اطلاع دادیم. مدیر شعبه خداآفرین از همان لحظه نخست بر مدیریت زمان در انجام ماموریت تأکید کرد چراکه احتمال یخ‌زدگی برادرم در آن مسیر صعب‌العبور را می‌داد. نجاتگران بلافاصله همراه یک آمبولانس راهی شدند. من و دایی‌ام همراه نجاتگران هلال ‌احمر به سمت جاده حرکت کردیم. برف‌وبوران زده به‌شدت می‌بارید و رانندگی در شب به سختی انجام می‌شد. مطمئن بودیم در مسیر جاده خاکی گرفتار شده است. جاده از شدت برف‌وبوران وحشتناک بود بارها‌وبارها نجاتگران مجبور به بازگشایی مسیر شدند تا بتوانیم راه را ادامه دهیم. ساعت 3 صبح بود که نجاتگران موفق شدند در کمال ناباوری ما، برادرم را در خطرناک‌ترین نقطه پیدا کنند.» برای پیدا کردن این فرد لازم بود تمام مسیری که طی کرده را وجب‌به‌وجب جست‌وجو کنیم و با روستاییان بومی به گفت‌وگو بنشینیم و از راهنمایی‌های آنها استفاده کنیم. حدود ساعت یک‌ونیم صبح بود که وارد مسیر فرعی شدیم. تردد در این جاده جنگلی و خاکی و از همه بدتر تاریک حتی در تابستان هم سخت است چه برسد به زمستان که برف‌وکولاک و باد شدید کار را سخت‌تر هم می‌کند. پیدا کردن این فرد کار آسانی نبود مخصوصا در آن تاریکی شب و بورانی که می‌زد اما بچه‌ها دست از تلاش برنداشتند. وقتی برادر و دایی معلم جوان  به نقطه‌ای که او در آن گرفتار شده بود می‌رسند و موقعیت قرار گرفتن خودرو در لبه پرتگاه را می‌بینند از ترس و دلهره نفس در سینه‌شان حبس می‌شود: «نجات برادرم در آن شرایط محال به نظر می‌رسید. هر لحظه امکان سقوط خودرو به دره وجود داشت و اگر امدادگران و نجاتگران هلال ‌احمر نبودند محال بود بتوانیم او را نجات دهیم.» زمان حرف اول را می‌زد عبادت عبدلی، مدیر شعبه هلال ‌احمر خداآفرین کسی است که با مدیریت زمان این ماموریت توانست جان یک انسان را با کمک همکاران خود نجات دهد: «ساعت 11 و 40 دقیقه بود که خبر گم‌شدن فردی در جاده ارسباران از طریق نیروی انتظامی و مدیریت بحران به جمعیت هلال ‌احمر رسید. با توجه به اطلاعات، جست‌وجوی مسیرهای فرعی در اولویت کاری ما قرار گرفت. هر سه مسیر فرعی را نجاتگران با دقت جست‌وجو کردند تا اینکه موفق شدند در جاده فرعی و ییلاقی آغداش فرد گمشده را در شرایط حساس و خطرناکی پیدا کنند. تمام این مسیر به صورت پیاده و سواره توسط نجاتگران جست‌وجو شد و  فرد موردنظر نور چراغ‌های نجاتگران را در شب می‌بیند و سریعا با روشن کردن چراغ‌های خودرو آنها را از موقعیتش مطلع می‌کند. بچه‌ها به محض رسیدن در محل ابتدا فرد گرفتار را نجات می‌دهند و بعد با کمک بکسل و عملیات رهاسازی خودرو را پایین می‌کشند.» او هم به نقش حیاتی زمان در این ماموریت اشاره می‌کند: «اگر 15 دقیقه دیرتر می‌رسیدیم امکان داشت این فرد در خودرو یخ بزند.»   عملیات دشوار نجات «پرویز شریف‌زاده» یکی از نجاتگران حاضر در این ماموریت سخت بود: «راه رسیدن به این فرد خیلی سخت بود. برف‌وبوران و وزش باد شدید اجازه نمی‌داد تا مسیر را ببینیم. به خاطر این شرایط حتی نمی‌توانستیم مسیر را به صورت پیاده طی کنیم. برای پیدا کردن این فرد لازم بود تمام مسیری که طی کرده را وجب‌به‌وجب جست‌وجو کنیم و با روستاییان بومی به گفت‌وگو بنشینیم و از راهنمایی‌های آنها استفاده کنیم. حدود ساعت یک‌ونیم صبح بود که وارد مسیر فرعی شدیم. تردد در این جاده جنگلی و خاکی و از همه بدتر تاریک حتی در تابستان هم سخت است چه برسد به زمستان که برف‌وکولاک و باد شدید کار را سخت‌تر هم می‌کند. پیدا کردن این فرد کار آسانی نبود مخصوصا در آن تاریکی شب و بورانی که می‌زد اما بچه‌ها دست از تلاش برنداشتند. خانواده او دیگر کاملا ناامید شده بودند و اصلا امید زنده پیدا کردن او را نداشتند. با وجود اینکه خطر، نجاتگران را هم تعقیب می‌کرد بچه‌ها به جست‌وجوی خود ادامه دادند. نور فلشرهای خودروی او بر بلندی منطقه دیده شد و سریعا خود را به او رساندیم. از شدت سرما یخ کرده بود اما چون احتمال می‌داد دیروقت توسط نجاتگران پیدا شود از روشن کردن خودرو خودداری کرده بود. سریعا او را به داخل آمبولانس منتقل کردیم و با کمک امدادگران، خودرو را از آن حالت خارج کرده و به خانواده این فرد تحویل دادیم.»