در چرایی انکار رنج

بابک خطی‪-‬ در تمام دنیا و در همه‌ی زمان‌ها جلوه‌هایی از آسیب‌ دیدن آدم‌ها، فقر و وضعیت‌های سخت و غیر درخور شان آدمی و... وجود داشته‌است.
این‌ها و مسائل مشابه دیگر موضوعاتی واقعی هستند که در عرصه‌ی زندگی «واقعی» اتفاق می‌افتند. وقایعی که گاهی قلب آدمیان را به درد آورده، آنان را متاثر از وجود خود می‌کند.
پارادایم رنج و موضوع رنج‌کشیدن یکی از اصیل‌ترین حس‌ها و موقعیتی است که هر انسانی ممکن است در طول زندگی خود حس کند یا حداقل شاهد آن باشد.
یکی از سخت‌ترین این رنج‌های تجربه شده شاید سختی یا عدم بر‌آوردن احتیاجات اولیه زندگی و عدم برخورداری از حقوق اولیه‌ی انسانی است. هر‌چه این رنج مربوط به مسائل پایه‌ای و اولیه‌تری هم باشد، حس کردن آن هم عمیق‌تر خواهد بود.


عقل می‌گوید که رنج را باید از بین برد و لااقل تا آنجایی که می‌شود آن را -تا رسیدن به نقطه غایی محو-کم و کمتر کرد.
اینکه باید در مورد آن فکر و خوض کرد، راه‌حل‌های مختلف را بررسی نمود و در کل هرکس بر حسب نسبتی که با رنج دارد، در قبال آن مسئول و متعهد است.
بدیهی‌ است که مطرح شدن و اطلاع‌رسانی در مورد موضوع باعث رنج شرط یافتن راه‌حل‌های مناسب برای حل مسئله است و بنابراین می‌توان ادعا کرد که اطلاع‌رسانی در مورد رنجی که کشیده و محرومیتی که چشیده می‌شود اولین گام و قسمت مهمی از طرح درمان و از بین بردن مشکل باعث رنج است و طرف دیگر هرچه در مورد موضوع رنج‌آور خبررسانی و مداقه کمتری شود، طبعا شانس رسیدن به راه‌حلی برای رفع آن کمتر خواهد شد.
بنابراین صحبت از مشکلات و معضلات به مثابه علل رنج‌کشیدگی، موضوعی صرفا احساسی و برای به غلیان در آوردن عواطف-چنانکه گاهی پنداشته می‌شود- نیست.
صد البته که طرح موضوع رنج‌آور احساسات فرد را متاثر از خود می‌کند، اما نکته این است که این نه همه‌ی ماجرا و تنها قسمتی از آن و از قضا نقطه ابتدایی اپروچ به یک کاستی
است.
بنابراین احساسات ناخوشایند همراه فرایند رنج خواسته یا ناخواسته قسمتی از یافتن راه‌حل برای حل و فصل موضوع و در کنار آن است.
گاهی اما در جامعه سخن گفتن و هم‌رسانی کردن رنج، کاری بیهوده و صرفا احساسی تلقی می‌شود و به این صورت تبیین می‌شود که اساسا نباید به مسائل رنج‌آور به طور کلی توجه و ورود کرد،صرفا باید به مسائل شیرین و زیبا پرداخت و این‌گونه خود را در ورطه زندگی از آسیب‌ها مصون داشت.
مطلبی که در نگاه اول جذاب و حتی انگیزشی به نظر می‌رسد. اما باید توجه کرد که توسعه و تسری چنین طرز فکری چه خواهد کرد و باعث چه بی‌تفاوتی‌های بزرگی در قسمت‌های مختلف جامعه نسبت به هم خواهد گردید و چقدر باعث بقای رنج خواهد بود و چقدر حل مشکلات و کاستی‌های موجب رنج را نیز پیچیده‌تر و غیرممکن‌تر می‌نماید.
برکسی پوشیده نیست که آبی آسمان و نیلگونی دریا و زیبایی مینا و لاله و پیچ امین‌الدوله چشم نواز است، عطر مریم و نرگس روح‌پرور است، لمس‌گونه‌های یک کودک و دستان والدین شیرین است، نوشیدن اولین جرعه بعد از عطش طولانی چه حال خوش غریبی دارد و شنیدن موسیقی‌ای دلنواز یا دوستی همراز چه حظ وافری دارد و خلاصه خندیدن سرو و حالت گل در کنار صوت هزار بسیار خوش است.همه این‌ها زیبا و خواستنی هستند؛ قسمت‌هایی از زندگی که به انسان‌ها برای ادامه‌ی زندگی و بقا، انرژی و توان می‌دهند.
اما اینکه صرفا به آن توجه کرده و سایر مسائل واقعی را رد کنیم یا آن را جایگزین اندیشه به مسائل رنج‌آور کنیم، هم عجیب و هم بی‌ارتباط به هم است.
هر کدام از آنها واقعیت وجودی و اصالت خود را دارد و هیچ یک بدیل و پناهگاهی برای دیگری نیست.
شاد بودن و شاد زیستن قسمتی اساسی و لازم برای داشتن زندگی خوب است، همان قدر که غم‌خوردن از محنت‌ها و فقدان‌های دیگران، احساس مسئولیت داشتن نسبت به آنان و کمک و عمل کردن در حد توان در راستای آن لازمه‌ی یک زندگی واقعی است.
کمکی که اطلاع‌رسانی نخستین گام آن است.