روزنامه شرق
1399/12/24
مردی از اهالی امروز
در رثای حامی رسانه، محمد امیرمظاهری مردی از اهالی امروز شرق: روزنامهنگاران و عوامل فنی روزنامه «شرق»، به رفتوآمد مرد خوشپوش عادت کرده بودند. مهندس محمد امیرمظاهری، هر بعدازظهر، در خیابان الوند بود. ماشینش را پارک میکرد و با خنده وارد دفتر روزنامه میشد. بچهها عادت کرده بودند به آن مرد مشکیپوش که رد بوی خوش عطرش در پلهها میماند. عادت کرده بودند وقتهایی که سر کیف بود همانطور که از پلهها بالا میرود، شوخی کند و سؤالی بپرسد. او هرچند هرگز رابطهای مستقیم با تحریریه «شرق» نداشت، اما آنها او را پذیرفته بودند و میدانستند که روزهای سختی که بعد از بهار مطبوعات، گریبان روزنامهها و رسانههای اصلاحطلب را گرفت، اگر محمد امیرمظاهری، پای کار نمیایستاد، شاید خیلی از بچهها امروز دیگر روزنامهنگار نبودند. امروز یک سال از درگذشت مهندس مظاهری میگذرد. مردی که رفتنش نهتنها خانوادهاش را بلکه اهالی مطبوعات و بخشی از مردم را در شوک و بهت فرو برد. او 64 ساله و امیدوار بود و آرزوهای زیادی برای «شرق» داشت، اما حالا در آستانه یکسالگی رفتنش، در شرایطی که حال هیچکس خوب نیست و ایران در سایه فشارهای اقتصادی و پاندمی کرونا روزگار سختی را سپری میکند، جای خالی مظاهری هم بیش از پیش نمود دارد. در آستانه یکسالگی رفتن آقای مظاهری صحبتکردن درباره او برای آنهایی که او را میشناسند، کار سادهای نیست. اما ما از خانواده و دوستانش خواستیم که روایتگر مردی باشند که رفتنش دردناک بود و جای خالیاش پرنشدنی... .کاش شبیه پدر باشیم
کیانوش و گلنوش مظاهری دو فرزند مرحوم مظاهری هستند. آنها حاصل ازدواج آقای مظاهری با همسرشان پروانه قادرپناه هستند. 46 سال زندگی مشترک، خاطرات زیادی را برای همسر داغدار مظاهری به یادگار گذاشته است. او در گفتوگو با «شرق»، درباره همسرش میگوید: «من 46 سال با آقای مظاهری زندگی کردم. من از خارج برای مدتی کوتاه به ایران بازگشته بودم، با مادرم در رستورانی بودم و ایشان را دیدم. همهچیز را نصفهکاره ول کردم و ازدواج کردیم. مهمترین ویژگی آقای مظاهری این بود که حرفش حرف بود. هر چیز را که میگفت، به آن عمل میکرد. هیچ قولی نداد که نتواند به آن عمل کند. اگر قولی میداد، خودش را به آب و آتش میزد تا آن را عملی کند. این مسئله صرفا درمورد ما و خانواده نبود، درباره همه خصوصیتش این بود». قادرپناه درباره ارتباط او با روزنامه «شرق» نیز بیان میکند: «او نگاه ویژهای به بچههای روزنامه داشت. اوایل به بهانه کار اقتصادی وارد شد، اما بهمرور دید که نمیتواند بچهها را رها کند. یک دورهای حق و حقوق همه کسانی را که از قبل از ورود او به این حوزه از روزنامه طلب داشتند، پرداخت کرد. بعد از چند سال، ما به او اعتراض میکردیم که تو پولی را که با زحمت به دست آوردی، چرا در روزنامه خرج میکنی؟ او میگفت دیگر مسئله مالی نیست. من چیزی از روزنامه نمیخواهم... اینها بچههای من هستند. من روزنامه را دوست دارم، این بچهها تمام زندگیشان را گذاشتند. همیشه نگران بچهها بود. میگفت بچهها با فوقلیسانس فلسفه برای سه میلیون کار میکنند... او به روزنامه وابسته شده بود... مظاهری مرد زحمتکشی بود و واقعا برای ما زحمت کشید. فکرش را هم نمیکردیم که به این زودی از دست برود. پیش از مرگش، سفری پیش آمد که برویم. با وجود آنکه همیشه به بچهها میگفت که در سفر با ما همراه شوند، اما این دفعه حتی پیشنهاد هم نداد و ما دو نفری به سفر رفتیم. حالش خوب بود... نمیدانم شاید به او الهام شده بود که وقت رفتن است... رفت و زندگی برای ما شکل دیگری گرفت... دلم برایش تنگ شده و هنوز منتظر بازگشتش هستم».
راوی بعدی کیانوش مظاهری است؛ تنها پسر محمد امیرمظاهری که تلاش میکند شبیه پدر باشد. کیانوش مظاهری در گفتوگو با «شرق» درباره پدرِ درگذشتهاش میگوید: «پدر من از سنین نوجوانی شروع به کار کرد و همه پیشرفتش پلهپله بود. او در جادههای دوردست در اوایل انقلاب برای کارخانهها سولهسازی میکرد. پدرم برای شرکت نفت و کارخانههای مشهور سالنهای بزرگ ساخت. او همیشه سختکوشی و پشتکار و نظمش را و اعتقادداشتن به حلال و حرام را به ما گوشزد میکرد. پدرم همیشه میگفت راه خوب یکی است و راه بد هزارتا و همیشه به این مسائل تأکید داشت، اخلاق برای او از هر چیزی مهمتر بود. پدرم میگفت خدا اگر قرار باشد برساند، به نحوی میرساند که دیگر نیازی به بنده خدا نباشد». حرفهای کیانوش هم درباره ورود مرحوم مظاهری به عرصه مطبوعات بیشباهت به مادر نیست. او میگوید: «پدرم با نگاه اقتصادی وارد حوزه مطبوعات شد. به او گفتند که روزنامه همشهری روزانه 500 میلیون تومان درآمد دارد و روزنامه «شرق» میتواند درآمد روزانه 200 میلیون تومانی داشته باشد. به او وعده داده شده بود که در صورت سرمایهگذاری، درعرض شش ماه سرمایه شما بازگردانده میشود و به سود میرسید. جلوتر که رفت پدرم فهمید بازی مطبوعات بازی سیاسی است و او اصلا علاقهای به این بازی نداشت. اما کمکم گیر بچههای روزنامهنگار افتاد. همیشه به ما میگفت من این بچهها را مثل شماها دوست دارم. او عاشق بچههای روزنامهنگار بود و همیشه به فکر آنها بود. میگفت این بچهها همه تحصیلکرده هستند، دکتر و مهندس و فوقلیسانس هستند، اما بهسختی زندگی میکنند و به کم قانعاند. رابطه عاطفی بود که پدرم را نگه داشت و دیگر راضی به خروج از مطبوعات نشد. با اینکه ضرر میداد، اما پای روزنامه و بچهها ماند. میگفت با تعطیلی روزنامه 200 نفر بیکار میشوند. او به روزنامه و بچهها علاقهمند بود و حالا جای خالیاش برای همه مشخص است».
کیانوش مظاهری در پایان تصریح کرد: «او هر کاری که از دستش برمیآمد برای مردم انجام میداد. معتقد به کار ماندگار بود. من از در وارد میشدم و از او طلب 20 میلیون تومان پول قرض میکردم، پدرم میگفت الان گیرم و ندارم؛ اما بعد از من کسی وارد دفتر میشد و میگفت میخواهم خانه بخرم کمکم کن، پدرم به هر دری میزد و 200 میلیون به او میداد. خودش را به آب و آتش میزد که مردم را خانهدار کند، چون میگفت این کار ماندگار است. شاید باورش سخت باشد که بعد از مرگ پدرم آدمهای مختلفی که ما نمیشناختیم سراغ ما آمدند و گفتند که پدرم آنها را صاحبخانه کرده است. زنگ میزدند و گریه میکردند که ما خانهمان را از آقای مظاهری داریم. پدرم به درستکاری معتقد بود و امیدوارم ما هم بتوانیم مسیر پدر را دنبال کنیم. این بار روی دوش ماست و امیدواریم قابل باشیم و پا جای پای پدر بگذاریم».
برای دخترها ازدستدادن پدر غم جانگدازی است؛ این را میشود از صدای لرزان گلنوش، فرزند ارشد مرحوم مظاهری حس کرد. گلنوش مظاهری درباره پدر به «شرق» میگوید: «پدرم مردی ازخودگذشته بود و فردی فوقالعاده برای همه ما. جای خالی او هرگز برای ما پر نمیشود. او همه زندگیاش را برای خانواده و روزنامه و حلکردن مشکلات مردم گذاشت. روزنامه پول درنمیآورد، اما او از منابع دیگر هزینهها را تأمین میکرد. حاضر نبود حتی یک نفر از بچهها به دلیل مشکلات مالی روزنامه اخراج شود. آدمهای زیادی به واسطه پدرم خانهدار شدند و این باعث افتخار ما بود. پدر ما از جاهای مختلفی تقدیرنامه داشت. زندانیان زیادی را به آغوش خانوادهشان بازگرداند. پدرم کوه استواری بود که ما را تنها گذاشت. او مرد باگذشت و مهربانی بود و همین مسئله جای خالیاش را بیشتر نشان میدهد. او پدری بسیار فداکار و دلسوز بود. دید وسیعی به جامعه داشت و به قدری تحلیلهای قوی داشت که حالا بعد از مرگش، میفهمیم چقدر میتوانست درست مسائل را تحلیل کند. من خوشحالم که دختر او هستم. خوشحالم که برادرم پا جای پای پدر گذاشته و راه او را میرود. به این پدر و برادر افتخار میکنم».
دو نوه محمد امیرمظاهری، امیرعرشیا و آیناز، دو یادداشت کوتاه برای پدربزرگشان نوشتهاند. امیرعرشیا در نامهای کوتاه به پدربزرگش میگوید: «سلام بابابزرگ عزیزم
خیلی دلم برایت تنگ شده. یادش بخیر، یاد وقتهایی که با هم به نارون و روزنامه میرفتیم. دلم برای روزهایی که با هم خوش میگذراندیم تنگ شده. دوستت دارم بابابزرگ عزیزم». آیناز نیز در نامهای به پدربزرگش مینویسد: «یک سال شد، یک سال شد که بابایی نیستی، یک سال شد که من را تنها گذاشتی. حتی کلمات هم نمیتوانند حال من را توصیف کنند، نمیتوانند از دلتنگی من به شما بگویند. یک سال شد که با هیچکس درمورد شما حرف نزدهام، چون باورم این بود که یک روز شاید بیایید... دلم پر شده از این شایدها درمورد شما. شمایی که امیدم بودید، شمایی که پشتیبانم بودید و شمایی که هیچکس شبیه شما نیست. شاید دیگر زمان آن رسیده است که به این باور برسم که دیگر شما را ندارم و دیگر برنمیگردید. برایم خیلی سخت است، چون هیچوقت فکر نمیکردم این جملهها را برای شما بنویسم؛ اما میدانم که شما همیشه در قلب من هستید، همانطور که طی این یک سال هر قدمی که برمیداشتم در دلم میگفتم: «اگه بابایی الان اینجا بود چی کار میکرد»، میدانم که الان هم در دل من هستید و در هر کاری همراه من هستید.
من به این یقین دارم که یک روزی باز هم شما را میبینیم و تا آن روز برای آرامش شما قول میدهم کارهایی را انجام بدهم که باعث افتخار شما بشوم. وجودتان پر از مهر و آرامش و نبودتان غوغایی در دل آشوب من. میدانم که این آخرین خداحافظی ما نیست .... اما ای کاش این میهمانی خدا در آسمانها تمام میشد و شما برمیگشتی. پنهان به خاک گشت چو قد رسای تو/ غمگین مباش، در دل ما هست جای تو. از مرگ ناگهانیات ای نازنین پدر/ بیگانه سوخت تا چه رسد آشنای تو. ... دوستت دارم بابایی».
روایتگران روزنامه
احمد غلامی، سردبیر روزنامه «شرق»، جزء کسانی است که در این رسانه، رابطه نزدیکی با مهندس مظاهری داشت. دو فرد از دو طیف و دیدگاه مختلف که نقطه مشترکشان وابستگی به فرهنگ و روزنامه «شرق» بود. غلامی درباره محمد امیرمظاهری میگوید: «آنچه درباره آقای مظاهری برای من جذاب است، حضور پر شور و شوق او در تحریریه بود. واقعا این کار را دوست داشت و به آن عشق میورزید. با اینکه کار اصلیاش چیز دیگری بود و با آدمهایی سروکار داشت که بسیار با بچههای روزنامهنگار متفاوت بودند، اما او توانست راهی به دل بچههای تحریریه باز کند. بچههای تحریریه نیز همه با ویژگیهای متفاوتشان او را پذیرفته بودند و احساس میکردند از خود آنهاست. مهمترین ویژگی آقای مظاهری، قوت قلبدادن او به بچههای تحریریه و به ما بود. او در سختترین شرایط تلاش میکرد کنار بچهها باشد و به آنها قوت قلب بدهد و هرگز نمیشد که از ناامیدی یا یأس صحبتی بکند».
مهدی رحمانیان، مدیرمسئول روزنامه «شرق»، شاید جزء اولین کسانی باشد که وجوه تمایز مهندس مظاهری را شناخت. سالها کارکردن در کنار او، باعث شد رحمانیان به درک دیگری از روح مظاهری برسد. او دراینباره میگوید: «من جور دیگری آقای مظاهری را شناختم. او فردی خودساخته بود و به قول خودش کارش را از صفر شروع کرده بود و با پشتکار فراوان توانسته بود زندگی آبرومندی را بنیان کند. مرحوم مظاهری ویژگیهایی منحصربهفرد داشت که همین ویژگیها اگر در کسی جمع شود، از او فردی خاص میسازد. بالطبع آقای مظاهری هم فرد متفاوتی بود و با همصنفانش مشابهتی نداشت.
واقعیت اصلی درباره مرحوم مظاهری ایراندوستی شدید او بود. او اصلا علاقهای به مهاجرت نداشت. سفرهایی هم که میرفت بسیار کوتاه بود و با وجود آنکه اقامت آمریکا را داشت، ولی هیچوقت یادم نمیآید که بیش از دو هفته در آمریکا دوام بیاورد. آخرین بار هم که به سفر رفت 10روزه بازگشت». رحمانیان با بیان اینکه ایراندوستی آقای مظاهری قابل توجه بود، تصریح کرد: «بهویژه برای من که بهشدت به کشورم علاقهمندم و ایران را دوست دارم و حاضرم که برای بهترشدن حال کشورم هر کاری انجام بدهم، وقتی آدمهای اینگونه را میبینم، به آنها علاقهمند میشوم. آقای مظاهری این ویژگی را داشت و به نظرم همین خصوصیت او بسیار قابل احترام بود و هست». رحمانیان افزود: «ویژگی دوم آقای مظاهری، علاقهمندیاش به عمران و سازندگی بود. او فردی باورمند بود. همیشه به من میگفت که مخالف خامفروشی هستم. عقیدهای به خرید و فروش زمین نداشت و میگفت زمینی که میخرم دوست دارم در آن عمران و آبادانی صورت بگیرد و در آن کاری انجام بدهم و بعد آن را بفروشم و این هم از آن نگاههایی است که در جامعه مهجور است. در کشور ما اصلا عدهای کارشان این است که نهتنها خامفروشی میکنند، بلکه زمینخواری میکنند. مسئله سومی که نظر من را به خودش جلب میکرد، احترام عجیب آقای مظاهری به پدر و مادرش بود. پدر ایشان به رحمت خدا رفته بود؛ اما نقلهایی که میکرد و رضایتی که پدرش از او داشت، خیلی برای ما جالب بود. حتی یک بار به ما گفت که زندگیاش را مدیون دعای پدرش است. آقای مظاهری تعریف میکرد که پدرش خانهای قدیمی داشت و ایشان کمکش کرده بود که خانه قدیمی را بسازد. آقای مظاهری میگفت پدرش برایش دعا کرده بود که دست به خاک میزند، طلا بشود و این باعث پیشرفتش بود. مادر آقای مظاهری هم تا زمانی که در قید حیات بود، او به شدت از ایشان مراقبت و به او رسیدگی میکرد. عجیب اینکه مادرش هشت ماه قبل از فوت آقای مظاهری به رحمت خدا رفت و فاصله جدایی این دو نفر به یک سال نکشید که به نزدیکی روحی این دو نفر هم بازمیگشت. مظاهری توجه ویژهای هم به همسر و فرزندانش داشت و برای آنها چیزی کم نمیگذاشت. چیزی که در او برایم جالب بود، این بود که میگفت وقتی یک مرد ازدواج میکند، اولویت نخستش زن و فرزندانش هستند و اول باید به آنها رسیدگی کند و بعد به دیگران. همیشه نقل میکرد که ماهی یک بار با کارگران مجموعهام ناهار بخورم و در مدتهای مشخصی گوسفندانی را قربانی و بین کارگرانش تقسیم میکرد. یک موضوع مهم دیگر اینکه برای آقای مظاهری مهم بود کمک به خانهدارشدن افراد کند. اگر شما به او مراجعه میکردی و میگفتی که به دنبال خرید خانه هستی، خیلی راحت و سریع کمک میکرد. ممکن بود این کمک وام بلاعوض نباشد، اما هر طور که میشد در قالب قرض یا وام به همه کمک میکرد. این ویژگیها برای یک فرد بسیار مهم است».
رحمانیان در پایان با اشاره به ورود مرحوم مظاهری به عرصه مطبوعات گفت: «ورود مرحوم مظاهری به عرصه فرهنگ، گرچه در ابتدای امر نیت اقتصادی بود؛ به او گفته شده بود که «شرق» میتواند رقم قابل توجهی سودرسانی داشته باشد و آقای مظاهری با این نگاه وارد کار شد، اما با این نگاه به کار ادامه نداد. چراکه بعدا که وارد شد، دید چنین فضایی نیست و اصلا چنین صرفه اقتصادیای در کار فرهنگی نیست. آقای مظاهری در سالهای ابتدایی ورودش به عرصه مطبوعات هزینه بسیار زیادی کرد ولی او پابند شد. او عرق زیادی به کار فرهنگ و خبرنگارها پیدا کرد و همین باعث شد که در این عرصه بماند. در آن شرایط سختی که ما گرفتارش شده بودیم، نقش ایشان و کمک ایشان، توانست ما را از آن مرحله عبور دهد و من همیشه برای روح بزرگ ایشان آرزوی رحمت و غفران دارم و امیدوارم که در بارگاه حق در آرامش باشد».
از مهندس توقع نداشتم
شهاب طباطبایی، روزنامهنگار و فعال سیاسی نیز از دوستان نزدیک مرحوم مظاهری بود. او در یادداشتی که در اختیار روزنامه «شرق» قرار داده، درباره مرحوم مظاهری نوشته است: «در زمانهای که هر روز رفیقی از بینمان میرود، مرگ بیش از گذشته نزدیکیمان را به هم یادآوری میکند. هم نزدیکی به مرگ هم بابت اشتراکمان در نزدیکی به هم. به طرز عجیبی به هم نزدیک شدهایم، آنچنان که بیشتر از قبل به یاد هم میافتیم، اما هنوز هم به وقت بودن برای هم از خوبیها و ویژگیهایمان نمیگوییم و نمینویسیم، یادوارهها و ذکر خوبیها تنها به وقت رفتن یکی از میانمان رونق میگیرد. محمد امیرمظاهری اما رفیقی بود که به وقت بودن هم به یاد آدمها بود، شاید نمینوشت اما به وقتش چنان تعریف میکرد که در عین شرمندگی از گفتنهایش کیف میکردی. آدم از بعضیها، چیزهایی را توقع ندارد، مثل اینکه از بهترین دوستت توقع نداری پشت سرت حرف بزند، حتی اگر بگویند که چیزکی گفته باور نمیکنی، از محمد امیرمظاهری هم توقع مردن نداشتم، راستش حالا که یک سال گذشته هنوز هم بیشتر وقتها باورم نمیشود که رفته. همیشه اولین و آخرین نفری بود که به کمک آدمها میآمد، هم اولین نفری بود که به وقت گرفتاری آدمها پیشقدم بود و هم اگر کسی را پیدا نمیکردی، در آخرین لحظه به دادت میرسید. مهندس خودش بود، ظاهرسازی نداشت، بیکلک رفیق بود. حتی اگر رو ترش میکرد هم چیزی در دلش نمیماند. خوبی بود که زود رفت. از محمد امیرمظاهری توقع نداشتم برود. میدانم روحش شاد است، کاش این چیزها را وقتی با هم بودیم بیشتر میگفتیم، آدمها را به وقت زندهبودن با گفتن خوبیهایشان تنها نگذاریم، میروند و ما تنها میمانیم و یک دنیا حرفهایی که خوب بود به وقتش میگفتیم».
امروز یک سال از رفتن محمد امیرمظاهری میگذرد. این صفحه یادمان مردی بود که هرگز «شرق» را رها نکرد. اهالی «شرق»، او را و منش بزرگوارانهاش را فراموش نمیکنند. «شرق» خانه او و خانواده اوست و در درگذشت او غم ما هم کمتر از خانواده مظاهری نیست. مردی که از اهالی مطبوعات نبود، اما هوش و فرهنگدوستیاش او را تبدیل به نام ماندگاری در مطبوعات ایران کرد. روحش شاد.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
یکسانسازی حقوق بازنشستگان در ۱۴۰۰ محقق میشود
استقبال سرد از سعید محمد
۳ روايت از روز ترور حجاريان
خاک شرف دارد
نامه ظریف به بوررل حاوی هیچ طرحی نیست
نامزدی افرادی با سابقه نظامی منع قانونی ندارد
خاورمیانه پساترامپ
پاسخ به شایعه جنجالی پناهندگی
مردی از اهالی امروز
اصلاحطلبان و دشواریهای انتخابات ۱۴۰۰
بهار ۱۴۰۰ و افق پیشروی ایران