میراث دوگانه در پایان سده

عباس موسایی فعال سیاسی اصلاح‌طلب منطقی که در آن ایرانیان در مسیر جهدهای نظری و عملی اهل نظر و عمل از روشنفکر و اهل شریعت، از رعایای سلطان مطلق‌العنان به ملت (شهروندان صاحب حق )گام‌های بلندی برداشتند. هرچند مشروطیت و شهروندی در ساحت‌های اندیشه و عمل کامل نبود، اما نمی‌توان از اهمیت تحولات و تطورات اندیشگی، اجتماعی و... در این دوران از تاریخ ایران چشم‌پوشی کرد.  قرن سیزدهم، قرن آشنایی ایرانیان با آگاهی‌های نو و ترک برداشتن منطق بساط کهنه استبداد مطلقه سنتی بود. ایرانیان در عداد دول مشروطه و قانون اساسی (کنستیتوسیون) درآمدند. روشنفکران ایرانی همچون یوسف خان مستشارالدوله، میرزاملکم خان ناظم‌الدوله، طالبوف تبریزی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و... در گسترش آگاهی‌های جدید نقشی اساسی داشتند. در همراهی برخی از اهل شریعت تحت عنوان مشروعه‌خواهان با محوریت شیخ فضل‌ا... نوری، میدان‌داری علمای عالیرتبه‌ای چون آخوند‌خراسانی در راس علمای ثلاث نجف، نایینی و محلاتی، مانع تئوریزه شدن استبداد (سلطنت اسلام‌پناهی) به نام دیانت و شریعت شد. فقهای مشروطه‌خواه در نقش فیلسوفان سیاسی منادی حقوق شهروندی ظاهر شدند. فتوای تاریخی صاحب کفایه مبنی بر اینکه «حکومت در عصر غیبت از آن جمهور ملت است.» را می‌توان مهمترین دستاورد اندیشگی در کانتکست ایرانی-اسلامی(شیعی) در این قرن دانست.  بروز هرج‌ومرج در گستره وسیع مملکت و ترجمه مشروطیت به بی‌نظمی، زمینه را برای روی کار آمدن شخصیتی اقتدارگرا با سابقه نظامی در آغاز سده چهاردهم فراهم آورد. با روی کار آمدن رضاشاه، منطق اقتدارگرایی باستان‌گرای شبه‌مدرن سکولار بر عرصه سیاسی کشور حکمفرما شد. دستاوردهای ایرانیان در دوران مشروطیت به محاق رفت. استبداد سنتی جای خود را به استبداد مدرن داد. پهلویسم همزمان بن‌بست و تعطیلی مشروطه‌خواهی و مشروعه‌خواهی بود. تجددخواهی آمرانه و ضدشهروندی بر سپهر سیاسی کشور حکمفرما شد. جبهه ملی ایران در دوران پهلوی دوم، به‌عنوان وارث مشروطه‌خواهی قد علم کرد و بخشی از فضای سیاست را تصاحب کرد و با ملی کردن صنعت نفت، به گفتمان هژمون در عرصه سیاسی کشور تبدیل شد. استعمار و استبداد تاب حاکمیت ملی بر ایران را نیاوردند و با کودتا، دولت ملی را ساقط کردند. به موازات هژمونی‌یابی استبداد پهلوی، گفتمان‌های مخالف نیز ابراز وجود می‌کردند. هرچند جبهه ملی همچنان در عرصه سیاسی حضور داشت، اما هرگز آن جایگاه برجسته گذشته را پیدا نکرد. هرچند گفتمان چپ مارکسیستی در قالب حزب توده نیز در عرصه سیاست ظهور کرده بود، اما گفتمان اسلام سیاسی با تصاحب عناصر گفتمانی از دیگر گفتمان‌ها، همچون اسلام، ناسیونالیسم، بیگانه‌ستیزی و... در قاب و قالب ناسیونالیسم اسلامی رخ کشید و به گفتمان برتر تبدیل شد.    قرن چهاردهم در حالی به پایان سلام مــی‌کـــند که ایران و ایرانیان همچنان در مسیر گذار به وضعیــتی مدرن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. سده چهاردهم در گذر از مشروطیت ناتمام به اقتدارگرایی باستان‌گرای پهلوی آغاز شد. دهه‌های پایانی سده سیزدهم مصادف با تحول در منطق حکمرانی از سلطنت مستقله ظل‌اللهی به سلطنت مشروطه بود. انقلاب۵۷، تحت عنوان انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی ایران را بر مقدرات کشور حکمفرما کرد.  به عبارتی در ذیل پارادایم اسلام سیاسی فقاهتی، نظام جمهوری اسلامی ایران سر بر آورد. نظامی که همزمان از حاکمیت ملت و حاکمیت الهی سخن می‌گوید. رهبر و بنیانگذار آن از سویی میزان را رأی ملت می‌داند، از طرفی راس نظام را ولی فقیهی تعریف می‌کند که ولایتش همان ولایت رسول‌ا... است. قانون اساسی یا سند حقوقی آن، هم اصل ولایت فقیه را دارد، هم فصل حقوق ملت. گفتمان‌های اصلاح‌طلبی و اصولگرایی، به ترتیب با دال‌های مرکزی مردم و ولایت، نمایندگان وجوهی از پارادایم اسلام سیاسی بوده‌اند و با اتکاء به مبانی و اصول گفتمانی خود، در دوران‌هایی بر مسند امور قرار گرفته‌اند. پیامدها، کارنامه‌ها و عملکردهای این گفتمان‌ها، تاریخ جمهوری اسلامی ایران را شکل داده است.  اصلاح‌طلبی در عصر جمهوری اسلامی، با سنتزی روزآمد از مشروطه‌خواهی، ملی‌گرایی و تاکید بر عناصر دموکراتیک انقلاب- جمهوری اسلامی، با دال مرکزی مردم، دال‌های جانبی حاکمیت قانون، آزادی بیان، آزادی اندیشه، برابری، تنش‌زدایی، توسعه سیاسی و... را شارژ کرد.  دهه هشتاد در سده چهاردهم، روند طبیعی توسعه و دموکراسی‌خواهی در ایران با چالشی اساسی مواجه شد. افزایش مطالبات عمومی از جنبش اصلاحات و هماهنگی لبه‌های تیز قیچی اقتدارگرایی-براندازی‌خواهی، افراط و تفریط‌های درونی و عدم لحاظ منطق موقعیت و اقتضای زمان، انشقاق درونی و... در پیوند اقتدارگرایی و پوپولیسم منفی، به برآمدن دولت راست افراطی، استثنایی و ضد منافع و مصالح ملی منتهی شد. توسعه‌ستیزی، پوپولیسم منفی، تنش‌زایی و قانون‌گریزی مهمترین شاخصه‌ های این دولت استثنایی بودند؛ به نحوی که گفتمان مولد آن دولت (اصولگرایی) برای رهایی از کارنامه آن، اینان را حلقه انحرافی نام نهاد. یکپارچگی حاکمیت و به حاشیه راندن اصلاح‌طلبی، قاموس و مانیفست اصولگرایی در منزلگاه نواصولگرایی بود. فضای رقابت به تعبیر اهالی گفتمان، به عرصه‌ای رادیکال و تخاصمی راه برد. دهه نود در سده چهاردهم، دهه نرمالیزاسیون و عبور تدریجی از استثناگرایی تشدیدیافته در دهه پیشین بود. خردگرایان منافع‌ملی‌محور و ملت به ائتلافی هوشمندانه برای غلبه بر مهندسی عرصه سیاست، دست یافتند. بخت اما با عادی‌سازی داخلی یار نبود، آنگاه که در ایالات متحده، استثناگرایان بین‌المللی سکان‌دار شدند. در آغاز سده پانزدهم، ایران عزیز وارث بار گران تاریخ و تحولات سیاسی اجتماعی است. از سویی شبح سنت‌های استبدادی، بحران، پوپولیسم منفی، انسداد، افراطی‌گری و... در فضای آن می‌چرخد. از سویی، وارث سنت‌های سترگ نوع‌دوستی، مودت، انسانیت، وطن‌دوستی، مشروطه‌خواهی، ملی‌گرایی، جمهوری‌خواهی، اصلاح‌طلبی و... است. ایرانیان همچنان در جست‌وجوی عدالت، آزادی، برابری، رفاه، تعامل با جهان، زندگی مسالمت‌آمیز، توسعه و... موانع استثناگرایانه بزرگی را در مقابل خود دارند. موانعی برونی و درونی که مختصات کنونی سیاست را برساخته‌اند. به اقتفای توماس اسپریگنز در «فهم نظریه‌های سیاسی» می‌توان گفت که شناخت درد مقدمه درمان است. ازاین‌رو، می‌توان گفت که استمرار ناوضعیت کنونی راه به تعمیق بحران‌ها و تشدید مخاطرات خواهد برد. سرنگونی‌طلبی خیال‌اندیشانه به ناکجاآبادی دیگر ختم خواهد شد و صدالبته عقلانیت اصلاح‌طلبانه می‌تواند با تکیه بر دانش و تجارب بشری، راهی به رهایی باشد؛ آنگاه که خود را از ناسازه‌های درونی‌اش رها سازد. پرسش مقدر در آستانه پایان قرن دراز و پرفرازونشیب چهاردهم آن است که برای عبور از بحران‌ها، کدام راه به صواب است؟ تجربیات قرون سیزدهم و چهاردهم، به ما آموخته که اصلاح امور را بر راهبردهای بدیل ترجیح دهیم. اصلاحات راهبرد برتر ایرانیان در آستانه خروج از این قرن است؛ اگر بتواند شرایط زمینه و زمانه را به درستی دریابد، نونو شود، مطالبات جامعه جنبشی را درک کند، از خیال‌اندیشی و فرصت‌طلبی رها شود، خود را از ناسازه‌های درونی اصلاح کند و ایران و ملت ایران را به دال مرکزی گفتمان خود تبدیل کند.