جمع‌آوری زباله‌ها با عصای‌سفید

با پلاستیک و عصای‌سفیدی در دست، سواحل دریا را قدم می‌زند و زباله‌ها را جمع‌آوری می‌کند. مردم نگاهش می‌کنند، نگاهی مملو از پرسش و گاهی‌آلوده به تمسخر! البته برخی هم به میدان می‌آیند و کمکش می‌کنند. این گوشه‌ای از فعالیت‌های دختر نابینای بلوچ است که چند وقت پیش او را در چابهار دیدم و این دیدار بنایی شد برای آشنایی بیشتر. «سیما رئیسی» که به او لقب چشم‌و‌چراغ چابهار را داده‌اند، متولد 1366 در شهر چابهار و فرزند دوم خانواده‌ای 10 نفره است. او که در 18 سالگی بینایی‌اش را از دست  داده است، دست از کار، تلاش و کوشش برنداشته و برای ادامه تحصیل به زاهدان و تهران کوچ می‌کند. این نابینای سخت کوش با انبوه مشکلاتی که گریبان گیر افراد معلول است، دست و پنجه نرم  می‌کند تا به هدفش که پیشرفت علمی و ادامه تحصیل است برسد، آن هم در استانی که آمار مناسبی در زمینه سوادآموزی ندارد.این زن موفق بلوچ سرانجام مسیر سختی را تا اخذ مدرک دکترا در رشته جامعه‌شناسی سیاسی از دانشگاه آزاد واحد تهران طی می‌کند. «سیما» هم‌اکنون عضو شورای مشاورین فرمانداری، مدیرعامل انجمن نابینایان چابهار و عضو کمیسیون فرهنگی بانوان این شهر است. او در کنار تحصیل موسسه‌ای هم برای کمک و آموزش به معلولان راه‌اندازی کرده است و به امور آن‌ها رسیدگی می‌کند. این نابینای کوشا همچنین در زمینه پاک سازی سواحل شهرش دست به اقدامی خود جوش‌زده و طی ماه‌هاست که خودش به تنهایی زباله‌ها را از چهره چابهار زیبا می‌زداید. کسانی دست یاری به او دادند و سیما رئیسی گروه کوچک پاکبانان طبیعت را راه اندازی کرده تا با این اقدام عملی در برابر چشمان بینای مردم، گامی در فرهنگ سازی نریختن زباله و جمع‌آوری آن انجام دهد. 22 آوریل مصادف با 2 اردیبهشت، روز جهانی زمین‌پاک است. به همین بهانه به سراغ  او به عنوان یکی از دوستداران طبیعت رفته‌ایم تا در خصوص زندگی و فعالیت هایش گپ بزنیم.   در 18 سالگی بینایی‌ام را به‌طور کامل از دست دادم سیما درباره چگونگی نابینا شدنش می‌گوید: «من مادرزادی بیماری آب‌سیاه یا فشار چشم (با اسم علمی گلوکوم) داشتم. پزشکان این مشکل را تا دوران راهنمایی تشخیص نداده بودند و بعد از شناسایی آن چند بار عمل شدم اما کم‌کم یک چشمم را از دست دادم و نهایتا در 18 سالگی فشار چشمم بالاتر از 50 رفت و این باعث شد به طور کل بینایی‌ام را از دست بدهم.»  
فکر می‌کردند  کم توان ذهنی هستم او درباره واکنش دیگران به این اتفاق و ضعیف‌بودن چشم‌هایش از همان کودکی می‌گوید: «ضعف عملکرد چشم‌هایم باعث شده بود نتوانم به درستی درس‌ها را یاد بگیرم. تا آن زمان کسی در این منطقه شرایط مشابه من نداشت و مسئولان آموزش‌ و ‌پرورش هم در این زمینه اطلاع چندانی نداشتند؛ به این دلیل ‌که برخی در منطقه ما نابینایان را مثل کم توانان ذهنی می‌دانند و حق تحصیل برای‌شان قائل نیستند، به پدر و مادرم پیشنهاد داده بودند که من را به مدرسه استثنایی‌ها ببرند. من سه‌سال نخست دبستان را در مدرسه استثنایی گذراندم. اما با کمک معلم خصوصی‌ که می‌گفت تو توانایی و هوشش را داری  توانستم تا پایان دوران تحصیل کنار بچه‌های عادی درس بخوانم.»   تصاویر را در وجودم  حس می‌کنم  این نابینای بلوچ درباره آخرین تصویری که به یادش مانده، می‌گوید: «آن شب مشغول دیدن تلویزیون بودم که دردم شروع شد. من مشغول راز و نیاز شدم و برای آخرین بار توانستم قرآن بخوانم. البته هنوز تصاویر طبیعت، دریا، صخره‌ها و ... در ذهنم جاندار است و زنده بودن این مسائل برای من عشق، زندگی و طبیعت را تداعی می‌کند. واقعیتی را بگویم که من اصلا به آن صورت که مردم درباره نابینایی فکر می‌کنند، درگیر مسائل بینایی نیستم! من احساس می کنم مردم را مثل یک فرد عادی می‌بینم، درکشان می‌کنم و تصاویر را در وجودم حس می کنم و درونم روشن است.»  
به جای خانه‌نشین‌شدن، جنگیدم تا به اهدافم برسم رئیسی درباره سختی‌های درس خواندن برای دختری با شرایط شبیه به او می‌گوید: «در منطقه ای که من زندگی می‌کنم تا آن روز کسی چنین کاری نکرده بود، این‌که یک دختر تنها آن هم با این شرایط برای درس خواندن به شهر دیگری برود برای همه یک اتفاق جدید و عجیب‌وغریب بود البته پدرم در برابر این مسئله ممتنع بود و مادرم دلسوزانه می‌گفت که نمی‌گذارد من بروم چون می‌ترسید و نگران بود که من از پس کارهای روزانه‌ام برنیایم یا نتوانم درس بخوانم و فکرهایی از این قبیل ذهنش را مشغول کرده بود که چه کسی لباس هایت را می‌شوید؟ کی برایت غذا درست می‌کند؟ چه کسی جزوه‌های سر کلاس را بنویسد؟ کی تو را در مسیر همراهی کند و ... . سوالات زیادی در ذهن والدینم بود و این‌که دیگر زندگی من با این مشکل(نابینا شدنم) به پایان رسیده! آن‌ها فکر کردند با این اتفاق من از همه آمال و آروزهایم دست می‌کشم و خانه‌نشین می‌شوم. به هر حال من توانستم جذب آرا کنم و تصمیم‌گیری نهایی را خودم انجام دادم. با خود می‌گفتم یا کنج خانه یا دانشگاه! یک حس عجیبی در وجودم بود که می‌گفت نایست و جلو برو! آن‌ها فکر می‌کردند یک آدم نابینا باید خانه‌‌نشین شود اما راه‌حل من برای ادامه زندگی این نبود، من باید راهم را ادامه می‌دادم. باید با سیلی از مشکلات زندگی می‌جنگیدم تا به چیزی که می‌خواستم برسم. کم‌کم موانع را شناسایی کردم و به صورت شخصی برایش راه‌حل‌هایی پیدا کردم و توانستم کوه عظیمی از مشکلات را از سر راه تحصیل و اهدافم بردارم.»   بعضی‌ها من را آشغال جمع‌کن صدا می‌زنند اما ناراحت نمی‌شوم «بسیاری از مردم مسئله زباله‌های شهری را گردن کم‌کاری شهرداری در گذاشتن سطل‌زباله می‌اندازند و بدتر از آن، بعضی‌ها آشغال می‌ریزند و می‌گویند جمع‌کردن زباله ها وظیفه پاکبان‌ها و کارگران شهرداری است اما همگی وظیفه خودشان در نریختن زباله را فراموش کرده‌اند و این کار را برای خودشان کسر شان می‌دانند»، این فعال محیط‌زیست با این مقدمه می‌افزاید: «معمولا وقتی مشغول پاک سازی طبیعت هستم، برخی‌ها با حرف‌های‌شان مسخره‌ام می‌کنند و کسر شان‌شان است کنار ما بایستند! در بعضی جاها نگاه همچنان این است که چنین کاری وظیفه ما نیست، حتی تحصیل کرده‌ها این را می‌گویند. من تا آن‌جا که توانستم افراد را مخصوصا تحصیل کرده‌ها را قانع کردم. مخالفت‌ها با این کارم از مردم عادی گرفته تا همسایه‌ها و حتی در خانواده خودم هم بوده است. تا مدتی هم به عنوان  آشغال جمع کن معروف بودم! گاهی وقت‌ها که بیرون می‌رفتم، می‌گفتند سیما بیا آشغال‌ها را تو جمع کن اما ناراحت نمی شدم چون هدفم را دوست داشتم.»  
با دیدن زباله در طبیعت  حالم بد می‌شود این حافظ و دوستدار طبیعت درباره دلایل تصمیم‌اش برای فعال شدن در حوزه محیط‌زیست می‌گوید: «من از همان ابتدا با ریختن زباله روی زمین مخالف بودم و خودم اصلا این کار را انجام نمی‌دادم. همیشه زباله‌هایم را با خود حمل می‌کردم تا به خانه برسم یا نزدیک‌ترین سطل زباله را پیدا کنم. اصلا با دیدن زباله در طبیعت، حالم بد می‌شود. روزی با فامیل لب دریا رفته بودیم و آن‌ها کاغذ خوراکی‌هایشان را روی زمین ریختند. من از این حرکت آن‌ها ناراحت شدم. همه را جمع کردم و آن ها را توجیه کردم که ریختن زباله کار درستی نیست. به آن‌ها گفتم حداقل حالا که آمده‌ایم این جا تا از زیبایی دریا لذت ببریم با آشغال‌هایمان خرابش نکنیم! حیف این منظره زیبا نیست؟ با این همه آن‌ها به حرفم خندیدند و حاضر نشدند زباله‌هایی را که ریخته‌اند، جمع کنند و گفتند خودت این حرف را زده‌ای، خودت هم جمع کن! من همه را خودم جمع کردم و در سطل زباله ریختم. این اتفاق جرقه‌ای در ذهنم زد تا کم کم کارهایی برای فرهنگ‌سازی این مسئله انجام دهم. بعد از آن شروع کردم به پاک سازی طبیعت مخصوصا ساحل دریای کوچک چابهار که از همه مناطق کثیف‌تر است. در ابتدا خواهرم و همسر برادرم با من همراه شدند و بعد از آن گروه کوچکی راه انداختیم و شروع کردیم به پاک سازی سواحل کثیف چابهار و نواحی اطراف. من به دنبال این بودم که موسسات و شهرداری را درگیر ماجرا کنم برای نصب سطل آشغال و درست کردن ساختار پسماند ولی فعلا به مشکل کرونا برخوردیم و فعالیت‌های ما هم کمرنگ شده است.»   عاشق محیط‌زیستم و امیدوارم این اقداماتم بی‌تاثیر نباشد سیما در پایان گفت‌و‌گویش با ما درباره روز جهانی زمین‌پاک می‌گوید: «من عاشق محیط‌زیست و به ویژه جغرافیای شهر و محل زندگی‌ام هستم. عاشقانه، دریا و ساحلش را دوست دارم و برای من که تا این اندازه به طبیعت علاقه‌مندم، خیلی سخت است که ببینم حال زمین خوب نیست. دریا هر زباله‌ای را که درونش بریزی، پس می‌دهد و هیچ آشغالی را داخل خودش نگه نمی‌دارد. همه زباله‌ها را به ساحل می‌ریزد و این به ما نشان می‌دهد که دریا آلودگی را نمی‌پذیرد. پس مواظب باشیم هر چیزی را به دریا و ساحلش نریزیم، ما موظفیم از طبیعت محافظت کنیم. بعد از اقدامات خودجوشم در سواحل، عکس‌هایی از من در فضای‌مجازی منتشر شده که حتی مسئولان شهری هم آن را در صفحات خود بازنشر دادند. استاندار هم به صورت نمادین به ساحل آمد و زباله‌ها را جمع‌آوری کرد تا فرهنگ‌سازی بهتری در این موضوع صورت بگیرد. البته و در کل من کمک فعالی در مسئولان ندیدم اما فکر می‌کنم و امیدوارم اقدامات من بی‌تاثیر نبوده باشد.»