حنيف‌نژاد گفت درباره شريعتي اشتباه كرديم

گفت‌وگو با محمدمهدي جعفري به مناسبت سالروز تیرباران محمد حنیف‌نژاد حنيف‌نژاد گفت درباره شريعتي اشتباه كرديم با تيرباران حنيف‌نژاد سازمان هم از بين رفت امیرحسین جعفری: 49 سال قبل در چهارم خرداد 1351، محمد حنیف‌نژاد، مؤسس سازمان مجاهدین خلق، همراه با سعید محسن و علی‌اصغر بدیع‌زادگان تیرباران شدند. این اتفاق شكافی عمیق میان رهبری سازمان ایجاد کرد و پس از آن به ادعای برخی از نیروهای قدیمی تیم حنیف‌نژاد، دیگر سازمان مجاهدین به شكل سابق و با اندیشه حنیف‌نژاد ادامه پیدا نكرد. برای بررسی تاریخی این اتفاق با محمد‌مهدی جعفری، از همراهان حنیف‌نژاد، گفت‌وگو كردیم كه مشروح آن را می‌خوانید.
‌همكاری شما به چه شكل و از چه زمانی با محمد حنیف‌نژاد آغاز شد؟
‌من در سال 1340 از شیراز به تهران رفتم و مشغول تحصیل شدم. در ضمن تحصیل، هم در انجمن اسلامی دانشجویان دانشسرای عالی عضو بودم و هم در نهضت آزادی مسئولیت داشتم. هم در انجمن اسلامی و هم ازطریق نهضت آزادی با شهید حنیف‌نژاد آشنا شدم. شب‌های جمعه ایشان از دانشكده كشاورزی كرج كه محل تحصیلش بود، به تهران می‌آمد. آن زمان ما در كوی امیرآباد تهران ساكن بودیم و با هم به مسجد هدایت پای منبر آیت‌الله طالقانی و تفسیر ایشان می‌رفتیم و بعد از مسجد هدایت به امیرآباد برمی‌گشتیم و در روز جمعه به كوه می‌رفتیم و عمدتا یا درس قرآن بود یا مباحث سیاسی روز كه حنیف‌نژاد بیشتر سردمدار این كار بود و ما را به مطالعه قرآن و تدبر در آن تشویق می‌كرد. چنانكه من از مرحوم حجت‌الاسلام هادی خسروشاهی شنیدم حنیف‌نژاد در تبریز كه بود، به جلسات مذهبی می‌رفت و گاهی نوحه‌خوانی هم می‌كرد؛ اما آقای خسروشاهی می‌گفت من ایشان را تشویق كردم كه در تهران به مسجد هدایت برود و در آنجا تحت تأثیر صحبت‌های آیت‌الله طالقانی، وارد مباحث سیاسی شد و عضو نهضت آزادی بود. من از سال 40 به بعد كه ایشان را می‌شناسم، وارد مسائل سیاسی شده بود.
‌رویكرد نهضت آزادی در قبال كاری كه حنیف‌نژاد انجام داده بود، چه بود (تشكیل سازمان مجاهدین خلق)؟ آیا این حركت را یك انشعاب می‌دانستند؟
این كار حنیف‌نژاد به‌هیچ‌وجه انشعاب نبود. در سال 1341 سران نهضت آزادی و جبهه ملی و حدود 200 نفر از دانشجویان را دستگیر كردند تا مانع مردم برای شركت در رفراندوم انقلاب سفید نشوند؛ یعنی از دوم تا پنجم بهمن 1341 یك عده را دستگیر كردند و حنیف‌نژاد هم جزء این دسته بود؛ اما حنیف نگفته بود من عضو نهضت آزادی هستم، چون رژیم به نهضت آزادی سخت‌گیری بیشتری می‌كرد. تا اینكه در دوم اردیبهشت 1342 ما را هم دستگیر كردند. وقتی ما به زندان رفتیم، حنیف‌نژاد و دیگران در زندان قصر بودند و ما همراه ایشان بودیم. حنیف‌نژاد تا آخر زندان هم نگفت كه با نهضت آزادی همكاری دارد و در شهریور 1342 ایشان آزاد شد. از مهر 1342 سران نهضت آزادی را محاكمه كردند و از چهار تا 10 سال به زندان افتادند. عملا نهضت آزادی فعالیتی نداشت. از آن طرف در جریان 15 خرداد بسیاری از افراد از‌جمله جوانان نهضت آزادی به این نتیجه رسیده بودند كه دیگر كار‌های رفورمیستی و مبارزات پارلمانتاریستی جواب نمی‌دهد. حنیف‌نژاد با بدیع‌زادگان و چند نفر دیگر در سال 43 به سربازی رفتند. در سربازی تشكیلات ارتش و وابستگی ارتش ایران به آمریكا و به‌خصوص از سر تا پا مسلح‌بودن این ارتش را از نزدیك دیده بود و از همان‌جا تصمیم می‌گیرد فعالیت رفورمیستی و مبارزات پارلمانتاریستی را كنار بگذارد و به فعالیت مناسب با رژیم در مقابل آن بپردازد. از این جهت در سربازی با دوستانش قراری می‌گذارد و بعد از فرار از سربازی این مسئله را دنبال می‌كنند و سازمان مجاهدین را در آن موقع كه اسم هم نداشت، تشكیل می‌دهند. اینها گفتند ما باید سال‌ها مبارزه و تمرین كنیم تا آماده شویم و بنابراین این جریان هیچ انشعابی از نهضت آزادی نبود و نهضت آزادی از سران آن آیت‌الله طالقانی، بازرگان و سحابی تا اعضای عادی، همه اتفاقا با نظر مثبت به این عمل حنیف‌نژاد و دوستانش نگاه می‌كردیم و آن را انشعابی از نهضت آزادی نمی‌دانستیم.


‌فعالیت‌های نظامی چقدر ایدئال حنیف‌نژاد بود؟ او خواهان كشاندن ایران به صحنه مبارزه مسلحانه بود؟ چگونه در دهه 40 كه هنوز شناخته‌شده نبودند، اسلحه به دست می‌آوردند؟
هدف این سازمان، همان مبارزه مسلحانه بود و اینها دیده بودند كه آن زمان در سراسر دنیا دهه مبارزه مسلحانه بود؛ در آمریكای جنوبی، آسیا، آفریقا و... این كار‌ها شروع شده بود و بنابراین در ایران نیز چه افراد ماركسیست و چه مذهبی، هر‌كسی می‌خواست مبارزه رادیكالی انجام دهد، به سمت مبارزه مسلحانه كشیده می‌شد. در نتیجه هدف حنیف‌نژاد نیز این بود كه سازمان چریكی مناسبی تأسیس كند كه از نظر فكری با زیربناهای اصول اسلام مسلح باشد و از نظر نظامی هم با اسلحه مسلح شود و بتواند علیه شاه مبارزه كند و چون در آغاز دسترسی به سلاح نداشتند و بیشتر تحت تأثیر چریك‌های فلسطینی و الجزایر بودند، از این جهت برخی از افراد را به لبنان فرستادند كه از آن طریق با چریك‌های فلسطینی تماس بگیرند؛ از‌جمله مهندس اصغر بدیع‌زادگان كه با چریك‌های فلسطینی تعلیماتی می‌بیند و در رده‌های بالای آنها قرار می‌گیرد. بعد داستان دسترسی آنها به اسلحه پیش می‌آید.
‌مشخصا چه كسانی از سوی سازمان مجاهدین به فلسطین اعزام شدند و سازمان مجاهدین در آن سال‌ها چه ارتباطات خارجی‌ای داشت؟
من عضو سازمان نبودم، اما همكاری داشتم و از سال 46 همراه آقایان حكیمی و سحابی از زندان آزاد شدیم، در اوایل سال 47 یكی از دوستان كه قبلا در نهضت آزادی بود و آن موقع عضو سازمان شده بود، به من مراجعه كرد و بدون اینكه از كسی اسم ببرد، گفت ما یك سال اخیر در تعقیب تو بودیم كه ببینیم زندان اثر مثبت بر تو گذاشته است یا منفی و می‌توانی با ما همكاری كنی یا خیر؛ من گفتم شما چه كسانی هستید؟ گفت كه اگر به من اطمینان داری، این سؤالات را نكن. فقط بدان یك‌سری از دوستانت كه مورد اطمینان تو بودند و به آنها اعتماد داشتی، می‌خواهند كارهایی انجام دهی و الان به همكاری شما نیاز داریم كه در زمینه قرآن و نهج‌البلاغه و ترجمه برخی متون عربی همكاری كنی. من نیز چون به آن فرد اطمینان داشتم، بدون هیچ سؤالی قبول كردم. از این نظر من در زمینه نهج‌البلاغه گاهی به آیت‌الله طالقانی مراجعه می‌كردم و گاهی نیز خودم در جلسات شركت می‌كردم؛ بنابراین همكار آنها بودم و عضو اصلی نبودم و نمی‌دانم چگونه افراد را به خارج می‌فرستادند؛ اما می‌دانم عده‌ای از سوی سازمان به لبنان و فلسطین رفته بودند و بدیع‌زادگان نیز در جریان سپتامبر سیاه 1969 كه جنگ بین اردن و فلسطین درگرفت و ملك حسین به فلسطینی‌ها حمله كرد، اصغر بدیع‌زادگان در طرف چریك‌های فلسطینی با اردنی‌ها می‌جنگید و می‌گویند یكی از فرماندهان آنجاست و شاید در لبنان توسط شهید چمران ارتباطی داشتند.
‌موضع حنیف‌نژاد نسبت به امام و واقعه 15 خرداد چه بود؟
حنیف‌نژاد در صف دانشجویانی بود كه در بهمن 41 در اعتراض به انقلاب سفید شاه دستگیر شده بود. ما را هم در دوم خرداد دستگیر كردند و تا 17 خرداد در زندان موقت نگه داشتند و بعد به زندان قصر منتقل كردند. حنیف‌نژاد در زندان قصر بود و چون خیلی به ایشان از قبل نزدیك‌تر بودم، با او بسیار صحبت كردم. نظر او نسبت به 15 خرداد و امام خمینی مثبت بود و ایشان را شخصی انقلابی می‌دانست؛ اما می‌گفت این حركت چون از طرف شخص امام نبوده و رهبری درستی نداشته، حركت خامی بوده كه به شكست منجر شده است و ما باید كاری كنیم كه این‌طور حركت‌ها با تشكیلات و سازماندهی انجام گیرد و به نتیجه برسد؛ اما نظر شخص حنیف‌نژاد نسبت‌به امام كاملا مثبت بود.
‌ پس از دستگیری حنیف‌نژاد رهبری سازمان به چه شكل ادامه پیدا كرد؟ آیا حنیف‌نژاد جانشینی برای خودش مشخص كرده بود؟
این جریان مربوط به داخل زندان است. در سال 1350 كه ایشان دستگیر شدند، ما بیرون زندان بودیم و از جریان داخل زندان خبر نداشتیم؛ اما كم‌و‌بیش پیام‌هایی از داخل زندان به ما می‌رسید كه مثلا حنیف‌نژاد در آنجا سخت مقاومت می‌كند؛ حتی محمد غرضی هم كه جزء مجاهدین بود؛ اما دادگاه نتوانسته بود ثابت كند ایشان عضو است و به یك سال حبس محكوم شده بود و آزاد شد، در اوایل سال 51 به شركت انتشار آمد و به من گفت كه حنیف‌نژاد پیام داده‌اند كه اگر آیت‌الله طالقانی می‌تواند كاری بكند كه آنها را اعدام نكنند، من گفتم آیت‌الله طالقانی خودش در زابل تبعید است و ایشان نمی‌تواند كاری انجام دهد و بعد به هر حال پیامی كه از حنیف‌نژاد شنیدیم این بود كه گفته بود ما نسبت به حسینیه ارشاد و دكتر شریعتی اشتباه می‌كردیم؛ چون قبلا می‌گفتند حسینیه ارشاد در شمال شهر تأسیس شده و وسایل داخل آن نیز لوكس است. لالایی برای خواب‌كردن مردم است كه از مبارزه مسلحانه منصرف بشوند و افراد مختلفی در سازمان این نظر را داشتند و رفتن به آنجا را غیرمستقیم تحریم كرده بودند، اما بعدا حنیف‌نژاد پیام داد كه ما اشتباه كردیم و افراد زیادی از سازمان كه درون زندان هستند، تحت تأثیر سخنرانی‌های شریعتی در حسینیه ارشاد بودند. این خصلت را حنیف‌نژاد قبلا هم داشت؛ یعنی اگر كوچك‌ترین اشتباهی می‌كرد، فوری متوجه می‌شد و می‌گفت كه دوستان من اشتباه كردم و این حرف من نادرست بوده و درست این حرف این‌چنین است. او واقعا مرد حقیقت بود. من همه جا شهادت می‌دهم در مدت‌زمانی ‌كه ایشان را می‌شناختم، جز حقیقت از ایشان نشنیدم. این مسئله را باید از لطف‌الله میثمی و محمدی‌گرگانی بپرسید؛ اما من آن‌طور كه از دور می‌شنیدم، ایشان در زندان هم مشغول بازیابی كارهای خودشان بود كه شاید بتوانند اوضاع را بهتر كنند؛ اما بعد از ایشان سعید شاهسوندی مفصلا جریان‌های بعد از حنیف‌نژاد را تعریف كرده است و در آن زمان رجوی درست است جزء گروه اولیه بود؛ اما نه به‌عنوان یك رهبر و بعد از اعدام حنیف‌نژاد در چهارم خرداد 51 كار به دست اینها افتاد و جریان‌های تقی شهرام پیش آمد. البته من جریان‌های درون زندان را نمی‌دانم؛ چون به‌طوركلی ما از آنها جدا شده بودیم.
‌حنیف‌نژاد چه دیدگاهی درباره مسعود رجوی داشت؟ شما چه نظری درباره او داشتید؟
جلساتی كه می‌گرفتند كاملا دربسته بود و كسی از این نظرات اطلاع نداشت، من هم اگرچه عضو نبودم اما فقط یك رابط با سازمان داشتم و در حوزه ما یك نفر دیگر هم بود كه همدیگر را نمی‌شناختیم تا اگر روزی دستگیر شویم، زیر شكنجه اسم كسی را نبریم و فقط یك آدرس از هم داشتیم كه بعد از دیدار‌ها می‌سوخت. از این جهت من نظر حنیف‌نژاد را درباره رجوی نمی‌دانم اما من رجوی را اولین بار بعد از آزادی‌اش دیدم و شنیدم او به منزل آقای خلیل رضایی رفته است و من نیز به آنجا رفتم، در بسته بود كه در را باز نمی‌كردند و زمانی كه من را شناختند، به داخل رفتم و آیت‌الله طالقانی، مسعود رجوی، موسی خیابانی، پرویز یعقوبی و چند نفر دیگر هم آنجا بودند. من سلام كردم و نشستم و آیت‌الله طالقانی كمی بعد رفت. رجوی كنار من آمد. پرویز یعقوبی هم آمد كه از قبل او را می‌شناختم و می‌دانستم از قبل انقلاب كارمند بانك صادرات و عضو كمیته كارمندی نهضت آزادی است. یعقوبی خواست من را به رجوی معرفی كند و تا گفت آقای جعفری، مسعود رجوی گفت محمد (منظور حنیف‌نژاد است) او را به من معرفی كرده و من ایشان را خوب می‌شناسم. من گفتم كه مسعود حالا كه من را می‌شناسی، من دو نصیحت به شما دارم. گفت من سراپا گوشم، گفتم یك ایرانی كه شما امروز می‌بینید، با ایران سال 50 خیلی تفاوت كرده و شما نباید موضع‌گیری‌هایتان در مقابل مردم و فعالان سیاسی موضع‌گیری‌های سال 50 باشد. دوم اینكه شریعتی و حسینیه ارشاد نظر حنیف‌نژاد و دیگران فرق كرده بود و شما هم باید به این نظر توجه كنید و گفت كاملا درست است و هر سفارش و نظری داشتید، به من بگویید و این اولین برخورد ما بود كه واقعا ایشان بعد‌ها به ما ثابت شد منافقانه عمل می‌كرد.
‌سازمان محمد حنیف‌نژاد چه زمانی از بین رفت چون چیزی كه امروز و حتی در اوایل انقلاب به‌عنوان سازمان مجاهدین خلق داشتیم، هیچ ربطی به اندیشه و رفتار حنیف‌نژاد ندارد.
بله درست است به نظر من در زندان اگرچه حنیف‌نژاد و بدیع‌زادگان و سعید محسن می‌خواستند تجدید سازمان كنند اما خودشان هم می‌دانستند از زندان بیرون نمی‌آیند، حالا چه سفارشی به دیگران برای سازمان كرده‌اند، مشخص نیست اما به نظر من با تیرباران آنها سازمان هم از بین رفت. آن سازمانی كه بعد‌ها تقی شهرام و سپس مسعود رجوی درست كرد، به‌هیچ‌وجه سازمان مجاهدین نبودند. ما كه در سال 54 جریان تغییر ایدئولوژی را شنیدیم، گفتیم فاتحه سازمان مجاهدین خوانده شده و سازمانی به نام مجاهدین نمی‌شناسیم؛ مسعود رجوی هم كه بعد‌ها آزاد شد، اسم سازمان را جنبش ملی مجاهدین گذاشت كه در‌واقع نوعی تجدید سازمان بود وگرنه سازمان مجاهدین خلق حنیف‌نژاد با تیرباران ایشان به پایان رسید.
‌شما آخرین بار حنیف‌نژاد را چه زمانی دیدید؟ آخرین دیدار چگونه بود؟
قبل از تأسیس سازمان ایشان در جریان دادگاه نهضت آزادی شركت می‌كرد، شاید آخرین دیدار ما قبل از این واقعه در آذر‌ماه 42 بود كه گفت ما در دی‌ماه به سربازی می‌رویم. در سال 1346 یا 47 بود كه یك جلسه‌ای منزل آقای عزت‌الله سحابی داشتیم و حنیف‌نژاد هم آمد كه آخرین دیدار ما بود كه ایشان باز هم درباره سازمان صحبت می‌كرد، هر‌چند سازمان اسم نداشت و صحبت از كار‌های مسلحانه بود؛ زیرا كار‌های پارلمانیستی به نتیجه نمی‌رسد. البته بعد‌ها می‌دانستم ایشان جلساتی دارد اما من در جلسات ایشان نبودم.
‌حنیف‌نژاد چه دیدگاه درباره مبارزات جریان چپ ماركسیستی داشت؟
آنها می‌گفتند كه سازمان‌های اسلامی قبل مطالعات ماركسیستی كرده‌اند اما چون زیربنای تعالیم اسلامی‌شان محكم نبوده، تحت تأثیر ماركسیست‌ها قرار گرفته‌اند و به‌جای اینكه مسلمان محكم بشوند، ماركسیست شده‌اند و ما قبل از اینكه ماركسیست را بشناسیم، باید زیربنای تعالیم اسلامی خود را محكم كنیم، به‌طوری كه در سال 47 آن‌طوركه دوستان به‌طور غیرمستقیم برای من گفته‌اند، نیرو‌ها به جمع‌بندی می‌رسند كه چقدر برای آموزش آمادگی دارند و می‌بینند هنوز به درجه خوبی نرسیده‌اند و ماركسیسم را نه به‌عنوان یك درس اصلی بلكه به‌عنوان درس مبارزه مسلحانه كه معمولا پیشگامان مبارزات مسلحانه ماركسیست‌ها بودند، از كاسترو و چگوارا تا مائو و شخصیت‌های دیگر می‌گفتند ما ماركسیسم را به‌عنوان درسی برای مبارزه مسلحانه در نظر می‌گیریم نسبت به چریك‌های فدایی هم احترام قائل بودند و می‌گفتند ما باید با اینها روابط متقابل برای آموزش‌های چریكی داشته باشیم، البته من نمی‌دانم ارتباطی بین آنها برقرار شد یا خیر. بعدها ما در زندان شنیدیم كه اینها تحت عنوان وحدت طریق گفته‌اند؛ چون راه ما برای رسیدن به آزادی با راه ماركسیست‌ها یكی هست از این جهت ما می‌توانیم با هم وحدت طریق داشته باشیم، البته بعد‌ها توسط رجوی به‌صورت دیگری جلوه‌گر شد.
‌یك خاطره كمتر شنیده‌شده از حنیف‌نژاد بفرمایید.
من از حنیف‌نژاد خیلی خاطره دارم. چیزی كه می‌توانم عرض‌ كنم، این است كه ایشان پیوسته قرآن می‌خواند و به من و دیگر دوستان سفارش می‌كرد در قرآن تدبر كنید و بنابراین ایشان می‌گفت من داشتم با قطار به تبریز می‌رفتم، در راه یكی از ماركسیست‌ها با من هم سفر شد و گفت این چه دینی هست كه شما دارید كه می‌گوید زیاد گریه كنید و كم بخندید؛ قرآن را باز كردم و در سوره توبه داستان آن شخصی هست كه عذری برای نجنگیدن پیش پیامبر آورد ولی بعد از جنگ رسوا شد، از این جهت عذرخواهی كرد و پیامبر نیز اعتنایی به او نكرد و آیه آمد كه چون توبه كرده باید بپذیرید. در قرآن آمده كه این افراد كه حاضر نشدند در راه خدا بجنگند، سرنوشتان باید این باشد؛ یعنی زیاد گریه كنند و كم بخندند. این خطاب به همه نیست و برای چنین افرادی نازل شده است. حنیف‌نژاد خیلی می‌كوشید قرآن را آن‌طور‌كه هست به دیگران بگوید.