اینجا خوابگاه نیست زندان است


یک دانشجو: صدای گریه مامان هنوز تو گوشمه که می‌گفت چطور بذارم اینجا بمونی؟با نگرانی از پشت پنجره ماشین به بیرون نگاه می‌کردم و خودم هم نمی‌دونستم چطور بمونم تو اون دو متر اتاق مثل قبر
آفتاب یزد _ یگانه شوق الشعرا: "صدای گریه مامان هنوز تو گوشمه که می‌گفت چطور بذارم اینجا بمونی؟با نگرانی از پشت پنجره ی ماشین به بیرون نگاه می‌کردم و خودم هم نمی‌دونستم چطور بمونم تو اون دو متر اتاق مثل قبر. " این بخشی از تجربه دانشجویی است که بعد از کرونا برای درس خواندن و کار کردن به اسکان در خوابگاه‌های نیمه مستقل روی آورده است. این تجربه چنان هولناک و ترسناک است که ما را به نوشتن این گزارش رهنمون کرد و اما شاید در این گزارش ما تنها بتوانیم به بخشی از این تجربیات اشاره کنیم. ابتدا ضمن پرداختن به شرایط خوابگاه‌های نیمه مستقل اشاره‌ای به شرایط نه چندان مطلوب خوابگاه‌های دولتی و دانشگاهی خواهیم داشت و در ادامه به سراغ برخی از دانشجویان مهاجر رفته‌ایم و تجربه آن‌ها را از خوابگاه‌های خارج از کشور منعکس کرده‌ایم و در پایان از یک روانشناس پرسیده‌ایم که تاثیرات این نوع تحقیرات و نبود هیچ فضای شخصی در دراز مدت چه خواهد بود؟
>زندگی در قبر با رویای خانه
یکی از دانشجویان تجربه خود را از خوابگاه نیمه مستقل اینگونه روایت می‌کند: « صدای گریه مامان هنوز تو گوشمه که می‌گفت چطور بذارم اینجا بمونی؟با نگرانی از پشت پنجره ی ماشین به بیرون نگاه می‌کردم و خودم هم نمی‌دونستم چطور بمونم تو اون دو متر اتاق مثل قبر.تردید داشتم در ترجیح زندگی نیمه مستقل با این سختی‌هایی که می‌دیدم ولی دل رو زدم به دریا. یکدفعه خودم رو تو یه سوئیت با سه اتاق با حدود 20 نفر دیدم. هر نفر جز تختش حدود یک متر فضا داشت. یه دونه حموم و دستشویی، یه گاز و سینک بود. از مشکلات رفاهی گذشته، حریم شخصی و آزادی فردی شدیدا مورد تجاوز بود. مثلا مسئول خوابگاه کلید همه اتاق‌ها رو داشت و به راحتی بدون اجازه وارد اتاق‌ها می‌شد. فقط تا 9:30 شب می‌شد برگشت خوابگاه. ترجیح می‌دادن کلا برنگردی خوابگاه تا این که دیر برگردی. ترجیح می‌دادن شب رو تو خیابون بخوابی تا این که دیروقت در رو برات باز کنن. منم برخی از شب‌ها تا ساعت 9:30 سرکار بودم و اگه دوستان عزیزی نبودن که سقف و پتو و بالشتشون رو با من شریک بشن نمی‌دونم چه اتفاقی می‌تونست برام رخ بده. تهمت‌های مختلف بهم نسبت می‌دادن و اذیت می‌کردن. وقت‌هایی که کاری بیرون نداشتم نمی‌تونستم منظره پنجره مات، کوچیک و نرده دار اون فضای تنگ رو تحمل کنم. کتاب و یه کم خرت و پرت می‌بردم پارکی که همون اطراف بود و رو چمن‌ها ساعت‌ها می‌نشستم و راس 9:30 بر می‌گشتم خوابگاه. دست برقضا تو اون کوچه خونه‌ای بود که یکی دو سال قبل به عنوان گالری کار می‌کرد. هربار می‌رفتم اون گالری رویاپردازی می‌کردم که چطور از فضای مختلف اون خونه استفاده کنم. مثلا تو بهارخوابش یه تخت و یه گلدون گذاشته بودم ولی راجع به جای میز ناهارخوری به نتیجه نمی‌رسیدم. هربار برای رفتن به خوابگاه از جلوی این خونه رد می‌شدم. همیشه چراغ هاش خاموش بود انگار کسی دیگه باهاش کاری نداشت. اون خونه خالی بود اما من نمی‌تونستم ازش استفاده کنم. ما تو خوابگاه تو سر و کله هم مثل به توده ی بی‌شکل زندگی می‌کردیم در حالی که جا برای زندگی در شان یک انسان کم نبود. هنوز خونه‌های خالی رو که می‌بینم به تمام کسانی فکر می‌کنم که با تفرعن تو 2 متر جا چپونده می‌شن تا اونجا رویای «خونه » رو ببینن.»


>ببخشید؛ حداقل آزادی چیه؟
ساکن دیگری در این باره اینگونه می‌گوید: « من 5 ماه تو خوابگاه زندگی که نه ولی زنده موندم. تو این 5 ماه روان من کاملا نابود شد.مثل زندان بود: پنجره نداشت، حریم خصوصی نداشت، صف حموم و دستشویی و آشپزخانه اما داشت، حتی برای کولر زمان‌بندی گذاشته بودن. من حتی تو این 5ماه خواب درست هم نداشتم.اوایل وقتی می‌رفتم بیرون دوست نداشتم برگردم خوابگاه، دوست داشتم تا دقیقه آخری که میتونم تو خیابون باشم ولی برنگردم اونجا، قطعا برای کسی قابل درک نبود، حتی برای خودمم غریب بود ولی نمی‌تونستم تحمل کنم. همین الان هم 9 صبح تا 9 شب سرکار وایمیستم که وقتی می‌رسم خوابگاه فقط بخوابم. هنوز بعد از 5 ماه هرجایی رو به اونجا ترجیح میدم، هنوز هرشبی رو که جایی غیر از اون خوابگاه میگذرونم برام مثل بهشت می‌مونه، یادم میاره آرامش چه شکلیه، حریم خصوصی چیه، خونه پنجره دار چیه،اصلا حداقل آزادی چیه!چه جوری میشه برای کسی قابل درک باشه جایی که زندگی می‌کنی حتی دو ساعت آرامش برای خواب هم بهت نده!»
>تقلای انسان برای بقا
ساکن دیگری می‌گوید: « ‏یه اتاق حدودا هجده متری با چهارتا تخت دو نفره و هشت نفر ساکن و دری که به بالکن بود و کلید رو یا نمی‌دادن یا اذیت می‌کردن معلوم نیست چرا و نتیجتا هوا بوی موندگی گرفته بود و حتی اکسیژن برامون کم بود. صبح‌ها که همه مثل ارتش برده‌های مصر پا می‌شدن برن سر کار دیگه فرصت دست و رو شستن هم نبود. آشپزخونه‌ای با ‏شش هفت تا گاز که برای بیش از حداقل شصت نفر بود. اینکه شب‌ها هم راهت نمی‌دادن تو که دیگه داستان تکراری همه‌جاست. نور همیشه کم بود و اتاق ما برای هشت نفرمون سه چهارتا پریز برق پشت یخچال داشت که اجازه نداشتیم سه راهی بهش وصل کنیم چون برق ساختمون نمی‌کشید و همه باید از همون پریزها استفاده می‌کردیم. اون روزها ‏به قدری سیاه بودن که تاب آوردنشون یه سوپرپاوری بود که در مواقع تقلای انسان برای بقا روشن می‌شد فقط. چون الان که بهش فکر می‌کنم حتی از تصورش راه نفسم بسته می‌شه.»
>کابوسی که هیچگاه تمام نمی‌شود
در ادامه ما به سراغ یکی از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی رفتیم که تنها یک ترم توانسته بود در آن خوابگاه ساکن باشد. سارا در این باره به خبرنگار ما گفت: « من برای رسیدن به این دانشگاه خیلی تلاش کردم و خودم را برای هر سختی و اتفاقی آماده کرده بود تا بتوانم درسم را در این دانشگاه بخوانم. اما به من نگفته بودند که قرار است در جایی زندگی کنم که حتی برای خشک شدن لباس‌هایی که با دست شسته بودم فضایی نداشت. ما در خوابگاه حتی تلویزیون هم نداشتیم و پدرم معتقد است زندانیان اما تلویزیون دارند. حداقل‌ترین امکانات رفاهی در این خوابگاه برای ما فراهم نبود. نه سالن مطالعه مجهزی نه خشک شویی و نه حتی سرویس بهداشتی و حمامی که برای این تعداد از دانشجو کافی باشد.اوایل مدام به خودم می‌گفتم عادت می‌کنم و دوام میارم اما مگر می‌شود به این زندگی عادت کرد؟ هرروز چهار طبقه پله را باید بالا می‌رفتم تا به اتاقی که اتاق من نبود و هیچ فضای شخصی‌ای در آنجا برای من تعریف نشده بود برسم. روزی که تصمیم گرفتم برای همیشه از خوابگاه بروم مادرم به دنبالم آمد و با دیدن خوابگاه با بغض از من می‌پرسید چگونه 3 ماه در اینجا دوام آوردی؟ » دانشجوی دختری که تجربه 4 سال زندگی در خوابگاه دانشگاه تهران را داشت به ما اینگونه گفت: « اوایل که به خوابگاه وارد شدم باورم نمی‌شد برای منی که نخبه این کشور هستم و در یکی از بهترین دانشگاه هایش برای تحصیل پذیرفته شده‌ام هیچ امکانات رفاهی‌ای در نظر گرفته نشده است. اتاقی که تنها به من یک تخت شخصی داد و بقیه فضا برای همه اعضای اتاق مشترک بود. ما حتی به تعداد نفرات اتاق میز مطالعه نداشتیم زیرا جایی برای قرار گرفتن میز نبود. کمد کوچکی داشتیم که برای وسائل شخصی مان هم جای نداشت چه رسد به کتاب‌های زیاد دانشجو. من قسمتی از تختم را به کتاب‌های اختصاص داده بودم و به همین دلیل شب‌ها حتی نمی‌توانستم برای خوابی راحت پاهایم را دراز کنم. فضای سبز خوابگاه ما خوب بود اما آنقدر بزرگ و پر شیب بود که بردن وسائل برای همه مان کابوس بود که این کابوس با درد کمر و کتف همراه گشت. من از آن خوابگاه و زندگی سال هاست که فاصله گرفته‌ام اما آن کابوس‌ها را در رویاهای شبانه‌ام همواره می‌بینم. »
>خوابگاه دانشجویی چیست؟
یکی از دانشجویان مهاجر به خارج از کشور درباره تجربه‌اش از خوابگاه‌ها می‌گوید: « من اینجا خوابگاه‌های مختلفی را تجربه کردم. مثلا اوایل در یک فضای بسیار کوچکی زندگی می‌کردم اما تمام این فضا برای خودم بود و چنان طراحی شده بود که تمام امکانات رفاهی مورد نیازم در دسترسم قرار گفته بود. مثلا حتی در زیر تخت برای دوچرخه‌ام فضایی در نظر گرفته شده بود. یا اینکه در اینجا پنجره بزرگ در تمام اتاق‌ها وجود دارد زیرا دانشجویی که مدام در اتاقش در حال درس خواندن است برای تفریح نیاز به یک پنجره با ویو خوب دارد. اتاق من میز مطالعه، تخت، کمد، کتابخانه و حموم و دستشویی مستقل دارد و هفتگی تمیز می‌شود حتی برای نظافت اتاقم از من اجازه می‌گیرند که کسی وارد شود یا خودم نظافت را انجام دهم. ما اینجا واحد‌های چند نفره هم داریم که چند دانشجو باهم زندگی می‌کنند اما هر دانشجو اتاق مستقل خود را دارد و تنها استفاده از آشپزخانه مشترک است. »
>اختلالات روانی
بهاره زارع زاده کارشناس ارشد روانشناسی در این باره به آفتاب یزد گفت: « دانشجویی که در دانشگاهی در شهر دیگری با فرهنگ متفاوت با فرهنگ محل زندگی خود قبول می‌شود و ناچار به اسکان در خوابگاه می‌شود در ابتدا دوری از خانواده برایش دشوار است و شاید به مرور به این دوری عادت کند.اما شرایطی که در خوابگاه حاکم است برای برخی از دانشجویان بسیار استرس زا است.قرار گفتن در شرایطی که باید به اجبار خیلی از چیزهایی که مورد قبول فرد نیست را بپذیرد غالبا با استرس همراه است و در عملکرد و بازدهی دانشجو تاثیر زیادی دارد.هرچند اکثر دانشجویان فاقد اختلالات روانی هستند ولی در این حال استرس‌ها سلامت روانی آن‌ها را تهدید می‌کند.البته دختران بیشتر از پسران در معرض تهدید سلامت روان هستند.توجه کردن به نیازهای روانی و سلامت دانشجویان از اهمیت بالایی برخوردار است چون دانشجو به عنوان فرد تحصیلکرده و نیروی متخصص باید بتواند در جامعه عملکرد داشته باشد.اما وقتی تنش در دانشجو ایجاد می‌شود باعث عدم اعتماد به نفس،افسردگی،استرس فراگیر و... در فرد می‌شود و دانشجویان تا چندین سال استرس ناشی از زندگی در خوابگاه را با خود حمل می‌کنند. همه این‌ها همه باعث می‌شود در نهایت فرد عملکرد خوبی نداشته باشد و ترک تحصیل کند.به دلیل همین فشارها اختلالات افسردگی و اضطراب در دانشجویان شیوع بالایی دارد.سلامت روان نقش مهمی در جامعه دارد.پیشنهاد میکنم ضمن فراهم کردن امکان مشاوره و محیطی مملو از آرامش برای دانشجویان محیط‌های آموزشی هم‌به نحوی طراحی شوند که این استرس را به حداقل برسانند.یکی از مسائل مهم زندگی در خوابگاه نبودن حریم خصوصی است که بسیار به روان دانشجو آسیب میزند ودر روحیه دانشجو تاثیر مستقیم دارد.وقتی حریم خصوصی نباشد زندگی کردن بسیار در خوابگاه سخت‌تر میشود.»