اول عاشق بود و سپس یک چریک

  حمیدرضا حلاجیان- می‌توان او را مردی برای تمام میدان‌ها و فصول خواند. می‌توان او را یک دانشمند برجسته در مهم‌ترین مراکز علمی دنیا دانست یا نه او را سربازی تمام‌قد برای وطن نامید که تشنه دفاع از مظلومان است. گویی همه دارایی‌اش را با معشوق معامله کرده است. پس دیگر چه می‌تواند او را در  این عالم اسیر کند؟ هرجا مظلومی بود، حضور چمران هم برای حمایت از او حس می‌شد. تفاوت ندارد آن‌جا جنوب لبنان باشد یا دهلاویه.  برای آقامصطفی تفاوتی ندارد که سنگر علم را تعالی ببخشد یا خاکریزهای سردشت را با حضورش امیدوار کند. او در پی مظلومان می‌دوید تا مقابل ظلم قد راست کند و حضورش شمعی باشد در تاریکی جهانی که در ظلم فرو رفته است. ما امروز به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت این رزمنده عارف و دانشمند جبهه‌های مقاومت در ایران و لبنان، به قدر وسعمان کوشیده‌ایم تا درسی از زندگی پرفروغ‌اش بگیریم؛ از این رو با امیر خلبان «محمد کریم عابدی» از همرزمان و دوستان آقا مصطفی چمران، چند روایت از شخصیت جهادی و معرفتی‌اش را مرور می کنیم.  اولین دیدار و آغوش سحرانگیز آقا مصطفی! من اولین‌بار در غائله پاوه بود که با آقا مصطفی چمران روبه‌رو شدم. به امر امام(ره) که فرمان دادند که ارتش و همه نیروهای مسلح بروند برای نجات شهر پاوه، ما هم صبح زود با اولین بالگرد، نیروها را به آن‌جا بردیم؛ پس از این‌که رسیدیم از   خلبان‌کمکی خواستم بالگرد را برگرداند و خودم هم فرصت را غنیمت شمردم و به دیدار دکتر چمران در پاسگاه ژاندارمری پاوه رفتم. در آن‌جا ایشان که لباس خلبانی‌ام را دید، بلادرنگ من را در آغوش گرفت و روی  همدیگر را بوسیدیم؛ معتقدم هر کس فقط یک‌بار با چمران روبه‌رو می‌شد از شدت انرژی مثبت ایشان مجذوب او می‌شد. آقا مصطفی از من پرسید که برنامه‌تان چیست؟ من هم درباره آوردن نیروها توضیح دادم و به ایشان گفتم: من فرمانده عملیات هوایی از طرف هوانیروز هستم و جنابعالی هر امری دارید درخدمتتان هستم. دکتر گفت پس مسئولیت عملیات هوایی با شما و مسئولیت عملیات چریکی هم با من و تا زمانی که در کردستان با هم بودیم، همین تقسیم کار وجود داشت. «عزیز»، این بین خودمان بماند! ما در منطقه عملیاتی سردشت که اتفاقا همسر دکتر چمران یعنی خانم غاده جابر و همچنین دختر شهید نواب صفوی هم بودند، در داخل خاک عراق عملیاتی داشتیم که باید به تعقیب عناصر ضدانقلاب در جنگل‌های حوالی سلیمانیه می‌پرداختیم. عناصر ضدانقلاب در این جنگل‌ها زندانی ساخته بودند به نام «دوله ‌تو» که  رزمندگان ما را پس از اسارت در این زندان شکنجه می‌دادند. ما می‌خواستیم پس از شناسایی، در یک عملیات آن‌جا را از شر ضدانقلاب خالی کنیم. برای این منظور با یک خلبان مجرب قرار شد که برویم و موقعیت «دوله‌ تو» را بررسی کنیم. من و شهید چمران در صندلی عقب بالگرد نشستیم و بر فراز  «دوله تو» پرواز کردیم. در یک لحظه تیربارچی که تیربارش را در لابه‌لای درختان پنهان کرده بود، شروع به تیراندازی به سمت ما کرد که خلبان ماهر ما با  مهارتی که به خرج داد، ما را از این مهلکه نجات داد. البته خدا را شکر ما زندان را شناسایی کرده و به هدفمان رسیده بودیم و بعد از فرود هم دیدیم که به بالگرد ۹ تیر اصابت کرده است. یک تیر به پای خلبان خورده بود، یک گلوله هم از لباس من عبور و متاسفانه به پای دکتر چمران اصابت کرده بود؛ پای ایشان زخمی شد اما زخم عمیق نبود و خدا را شکر مشکلی برای ایشان به وجود نیاورد. پس از این اتفاق دکتر رو به من کرد و گفت: «عزیز» این حادثه فقط بین خودم و خودت بماند... ایشان لطف داشتند و به  من می‌گفتند «عزیز». وزارت جنگ نه، وزارت دفاع زمانی که دکترچمران تشریف آوردند در وزارت دفاع،آن زمان نام وزارت دفاع، وزارت جنگ بود؛ ایشان نام  وزارت را به وزارت دفاع تغییر دادند چون معتقد بودند که ما با کسی جنگ نداریم. وزارت دفاع با صنایع دفاع، صنایع هوایی و صنایع موشکی خودش چند وزارتخانه است و ایشان با توجه به هنر و مدیریت هوشمند خودش خیلی زود یک هسته فکری تشکیل داد. این اولین نوبتی بود که ما در سیستم‌های کاری و دفاعی کشور در سطح وزارتخانه بستر فکری و مشورتی تشکیل می‌دادیم که در آن دکتر عباس چمران برادر بزرگ ایشان استاد دانشگاه شریف، دکتر ابتکار، آقای دکتر اشکوری و بنده حضور داشتیم. ما شب‌ها جلسه می‌گذاشتیم و فردای آن روز آن را اجرایی می‌کردیم. حتی ژیان هم نداشت! چمران تنها وزیر دولت در طول تاریخ ایران بود که از خودش خانه و حتی یک ژیان که آن زمان ارزان‌ترین خودرو بود هم نداشت. خانه‌ای هم که در پاستور داشت حالتی شبیه زیرزمین داشت به این خاطر که برای ورود به آن می‌بایست چند پله پایین می‌رفتیم. در لبنان همین هم گیرمان نمی‌آمد ایشان از ورودی وزارت دفاع که وارد می‌شد از محبتی که داشت، از سرباز جلوی در تا کارکنان دفتر کارش همه را در آغوش می‌کشید و مورد تفقد قرار می‌داد. زمانی که در وزارت دفاع مستقر شده بودیم غذاهای کارکنان متنوع بود. ایشان گفتند چرا غذاها متنوع است. من گفتم در زمان پهلوی غذای تیمسارها جدا بود غذای افسران ارشد جدا و غذای درجه‌دارها و سربازها هم جدا بود. دکتر از این موضوع ناراحت شد و دستور داد که فقط یک غذا طبخ شود؛ گفت همان غذایی که سربازها می‌خورند برای ما هم خوب است. اگر اشتباه نکنم همان روز غذای سربازها آبگوشت بود ایشان گفت خیلی هم غذای خوبی است ما در لبنان همین هم گیرمان نمی‌آمد. جای من دیگر در مجلس نیست؛ برویم! روز سوم جنگ رفتم مجلس شورای اسلامی، آن موقع آقای چمران نماینده مجلس بود. وقتی رسیدم خدمتشان روی پله‌های ساختمان نشستیم و حدود یک ساعت با هم صحبت کردیم. آقای چمران گفت «عزیز» چه کار کنیم؟ پیشنهاد دادم برای شناسایی به اهواز برویم و بعد برگردیم برنامه‌ریزی کنیم. عصر همان روز بلافاصله از مهرآباد به اهواز رفتیم و ایشان گفت جای من دیگر مجلس نیست. چند روزی در منطقه ماندیم و توانستیم منطقه را  تقریبا  شناسایی کنیم. دکتر دانشگاه جندی شاپور اهواز را برای ستاد انتخاب کردند و سپس همراه ایشان به تهران برگشتیم. دو روز بعد آقا مصطفی بعضی از نیروها را سازمان‌دهی کرد و به همراه آیت‌ا... خامنه‌ای به اهواز رفتند و دکتر آن‌جا ماندگار شد. تصمیم تاریخ ساز چمران به همراه حضرت آقا که نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند به  همراه تیمسار فلاحی، بنی‌صدر و چند تن دیگر از تصمیم‌گیرندگان جنگ بودند. در همین خردادماه بود که بنی‌صدر شروع کرد به کارشکنی‌های علنی و حلقه تصمیم‌گیری را تنگ کرد؛ به طوری که آیت‌ا... خامنه‌ای و شهید چمران را به شورای‌عالی دفاع راه نمی‌داد. یعنی جلسه‌ها را به گونه‌ای برگزار می‌کرد که این‌بزرگواران در جلسه نباشند. شهید چمران یک روز به من زنگ زد و خواست که به دیدارش بروم. پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ ایشان گفت که تیمسار فلاحی با ما قهر کرده است. حالا قضیه این بود که بنی‌صدر در مقام فرماندهی کل‌قوا به فلاحی دستور داده بود که با حضرت آقا و شهید چمران تماس نگیرد. من شب‌هنگام به اهواز رفتم و با تیمسار فلاحی ساعت‌ها گفت‌وگو کردم. بعد از صحبت زیاد ثابت شد که بنی‌صدر ماندنی نیست و باید عزل شود. به تیمسار فلاحی گفتم پس من می‌روم سمت دانشگاه، شهید چمران و حضرت آقا را می‌بینم شما هم تشریف بیاورید و با هم باشید و مثل قبل که با هم بودید باز هم این رویه ادامه پیدا کند. من رسیدم دیدم شهید چمران به دلیل اصابت گلوله به پایش دراز کشیده بود و حضرت آقا هم در حال قدم زدن هستند. آقا مصطفی گفت عزیز شنیدم شما دیروز آمده‌ای کجا بودید؟ من شروع کردم به شرح ماجرا اما ۱۰ دقیقه نشد که تیمسار فلاحی وارد اتاق شد وآقایان مسائل را بین یکدیگر حل کردند. یکی از لحظات مهم تاریخ هم این‌جاست که حضرت‌آقا،شهید چمران و تیمسار فلاحی، اکثریت شورای‌عالی دفاع و پشتیبانی را شکل دادند. در این حالت پشت بنی‏صدر خالی شد و حضرت آقا چند روز بعد در مجلس آن نطق کوبنده را علیه بنی‌صدر انجام دادند و مجلس هم رای به عدم کفایت بنی‌صدر داد. آقا مصطفی؛ تشنه خدمت بود نه قدرت خدماتی که چمران به جبهه و سیستم دفاعی کشور تقدیم کرد، واقعاً کم‌نظیر است. او مصداق بارز این جمله شهید بهشتی بود که فرمود ما تشنگان خدمتیم نه شیفتگان قدرت. چمران اصلا به قدرت نمی‌اندیشید و تمام فکر و ذکرش خدمت بود. او چریک بسیار ماهری بود و مهارت‌های عجیبی داشت. من هیچ‌گاه ترسی در ایشان ندیدم. شهیدچمران باید برای جوانان و جریان مقاومت در سراسر عالم الگو باشد. او یک فرهیخته، یک دانشمند، یک استاد دانشگاه، یک رزمنده و یک وزیر و یک وکیل الگوست و البته یک کارگر و یک خدمتگزار. یعنی شخصیت شهید مصطفی چمران دارای همه این زوایا بود و شاید برای همین بود که حضرت امام (ره)هم علاقه خاصی به او داشتند.