مویه‌های مادران برای سرباز معلم‌ها

 مریم رضاخواه| سرباز معلم‌ها به خدمت نرفته  به شهر و روستایشان بازگشتند اما بی‌جان. الفبایشان روی تخته سیاه مدرسه نانوشته ماند. پیکرهای سرباز معلم‌های حادثه اتوبوس در یزد  روز شنبه به زادگاه‌شان بازگشت.  وقتی امدادگران  تن‌های  بی‌نفسِ مسافران  زاهدان - آباده را از میان لاشه اتوبوس بی‌ترمز که  روبه‌روی پمپ‌بنزین دهشیر پهن زمین  شده بود، بیرون آوردند، خانواده 4 سرباز و کمک راننده اتوبوس در جریان  این حادثه دهشتناک قرار گرفتند. راشد پاهنگ، طیب شه بخش، سروان ناهیدی و عبدالرحمن دلیری نام 4 سرباز معلمی  است که مرگ را در آغوش  گرفتند. ناصر سلیمان‌زاده نماینده ویژه وزیر آموزش و پرورش البته می گوید  در پی این حادثه، ۵ نفر در صحنه تصادف و ۲ نفر حین انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داده‌اند.۱۸ نفر از مصدومان این حادثه در بیمارستان شهید بهشتی تفت تحت درمان قرار گرفته‌اند که بر اساس آخرین پیگیری صورت‌گرفته، مراحل ترخیص ۶ نفر از این افراد انجام شده است. ۲ نفر در آی‌سی‌یو بستری هستند و ۱۰ نفر نیز در بخش بستری شده‌اند. مرگ مسافران آباده وقتی به گوش خانواده‌ها رسید بی‌معطلی به جاده زدند. ساعت‌ها در جاده بودند تا پیکر پسر و برادرشان را تحویل بگیرند و به شهر و دیارشان ببرند. صبح شنبه زمانی بود که مسافران ارابه مرگ به زادگاه‌شان برگشتند. مادر و خواهر و همسر به رسم زنان  شهرشان ، ناخن به صورت کشیدند و صدای حزن، همه جا ‏را برداشت. گریه  کردند و مویه  سر دادند. صدای ضجه‌هایشان  در آسمان شهر و روستا پیچیده بود که راشد، طیب، سروان و عبدالرحمن زیر خروارها خاک دفن شدند.
شیون مادر و همسر برای راشد
 خبر جان‌باختن  راشد را برادر در فضای مجازی دید. همان هم شد با برادر، عمو، دایی و پدر به جاده زدند تا تن بی‌جان راشد تنها نماند. ساعت 11 ظهر پنجشنبه بود که خانه را ترک کردند.  قول داده بودند با  راشد برگردند.  نه مادر می‌دانست که زخم پسرش چنان عمیق است که دیگر  بازگشتی در کار نخواهد بود، نه همسر.  انتظار کشیدند اما  آوازه این داغ در شهر و روستا پیچید.  حالا پدر،  برادر، خان‌عمو و خان‌دایی از سفر طولانی بازگشته‌اند. پیکر راشد را از سردخانه تحویل گرفتند و با آمبولانس به روستایشان رساندند. بدون توقف این مسیر طولانی را رفتند و برگشتند. ساعت 3 بامداد را نشان می‌داد که بزرگان راشد وارد روستای کنت منطقه‌ای در سیب سوران هیدوج شدند. پیکر پسر کوچک را به سردخانه سپردند تا صبح  مراسم خاکسپاری را انجام دهند.
به خانواده برادرم کمک کنید



برادر راشد  از مراسم خاکسپاری به «شهروند» می‌گوید: «3 صبح بود که به روستا رسیدیم. تمام این راه را اشک ریختیم به مادرم قول داده بودم که با راشد برگردیم، اما حالا بازگشتیم راشد را آوردیم اما بی‌جان. ساعت 10 صبح بود که مراسم تشییع انجام شد. راشد روی دوش هم‌روستایانمان به قبرستان برده شد.  بعد از نماز   او را در همان روستایمان خاک کردیم. دخترش محدثه تنها 3 سال دارد و پسرش عمیر 18 ماهه است. همسرش بی‌تابی می‌کند و بچه‌ها انتظار پدرشان را می‌کشند. تنها خواسته‌مان این است که شرایط زندگی برای بچه‌ها و همسرش بهتر شود. او سرباز وطن بود و برای وطنش می‌خواست داوطلبانه معلم شود. راشد 25 ساله بود و مدرک آموزش ابتدایی داشت. برادر کوچک‌ترم بود. یک برادر بزرگ‌ترم هم دارم. او داوطلبانه می‌خواست خدمت کند. معلم شود. هرگز تصورش را هم نمی‌کردیم که این اتفاق بیفتد. بچه‌هایش یتیم شده‌اند. مادرم هم دیگر توان صحبت ندارد. همسرش مدام گریه می‌کند.»
داماد نشد
طیب 3 خواهر داشت و 7 برادر. حالا تن بی‌جانش به زاهدان رسیده است. برادر، عمو و پدر دنبالش رفتند. آنها هم همان پنجشنبه نحس راهی شدند تا از سردخانه پیکر طیب را بگیرند و ببرند شهرشان. خبر مرگ طیب را پاسگاه یزد به برادر داد. همان صبح پنجشنبه ساعت 7.  حالا وقتی عقربه‌ها روی 7 جفت می‌شود گوش برادر زنگ می‌زند. پر می‌شود از حزن و اندوه. از نبود برادری که  می‌خواست لباس دامادی تن کند.
سربازان را شهید  اعلام کنید
طلحه یکی از 8 برادر طیب است. همان برادری که هاتف بد خبر شد و مرگ طبی را فریاد زد.«برادرم 23 سال داشت مدرکش لیسانس قرآنی بود. 3 ماه پیش بود که برای سرباز معلمی ثبت‌نام کرد. 10 روز پیش بود که خبر دادند باید ساعت 8 صبح دوم تیرماه در معاونت نظام وظیفه زاهدان برود. همان صبح با ما خداحافظی کرد. پیش از آغاز دوره آموزشی‌اش به خواستگاری رفته بود. قرار بود بعد از گذراندن دوره‌اش ازدواج کند. برای گذراندن دوره سرباز معلمی باید به آباده می‌رفت. گویا شش اتوبوس اختصاص داده بودند،  طیب هم  مسافر آخرین اتوبوس  بود. ساعت 7 صبح سوم تیر بود که از پاسگاه تماس گرفتند و خبر مرگ برادرم را دادند. همان موقع کفش‌هایم را جفت کردم و به همراه عمو و پدرم تا یزد رفتیم. توقف هم نکردیم. پیکر طیب را گرفتیم و به همراه آمبولانس به زاهدان آوردیم. ساعت یک بامداد شنبه به خانه رسیدیم. پیکر طیب را به سردخانه تحویل دادیم. ساعت 8 صبح مراسم خاکسپاری برادرم بود. فقط رئیس آموزش‌وپرورش زاهدان در مراسم برادرم حضور داشت. هیچ مسئول دیگری نیامده بود.  چرا باید سربازان وطن را با اتوبوس خراب راهی پادگان کنند.  اتوبوسی که در مسیر بارها دچار مشکل و نقص فنی بود. راننده بارها در مسیر توقف کرده بود و موتور ماشین را به همراه کمک راننده‌اش چک کرده بود. این اتوبوس ایراد داشت. نقص فنی داشت نباید مسافر سوار می‌کرد آن‌هم سربازان وطن را. برادرم سرباز بود. برای وطنش می‌خواست خدمت کند.  تنها خواسته‌مان این است که او را شهید اعلام کنند. »