دستمال‌ سرخ‌ها

دستمال‌ سرخ‌ها نیما ارزانی هم‌زمان با شروع هفته دفاع مقدس به درخواست هنرمند عزیز آقای حنظله تاج‌الدینی نویسنده و کارگردان مستند «دستمال‌سرخ»ها به اکران عمومی این مستند دفاع مقدسی دعوت شدم.
جدا از حضور شخصیت‌های طراز‌اول جبهه و دفاع مقدس و ارائه نقاط ناب از زوایای پنهان تشکیل گروه دستمال‌سرخ‌ها، برای‌ اولین بار بود مستندی دیدم از متن جبهه و شخصیت‌هایی که تاکنون مغفول مانده بودند؛ زیرا همیشه معتقدم که ما جنگ را باید از زبان سربازانش نقل کنیم نه فقط فرماندهان.
با توجه به اینکه بیش از ۱۵ سال همنشینی با خانواده‌های شهدای کشور را در زمره افتخارات خودم دارم، معتقدم کار برای شهدا هرچقدر فاخر و در‌خور‌توجه هم باشد، در محضر شهدا کم است و ناقابل، زیرا وسعت عظمت نام و اهداف شهدا به حدی گسترده است که در چند سکانس و پاره‌ای دیالوگ خلاصه نمی‌شود. اما حقا باید اذعان کنم این مستند با وجود زمان بلند آن توانست مخاطب را تا پایان اکران میخکوب کند.
شاید خیلی‌ها امروزه با فرهنگ ایثار و شهادت بیگانه باشند یا ژانرهای دیگری را بپسندند‌ اما امثال من که مخاطب خاص این نوع مجموعه‌ها هستیم، بی‌شک باید نظر اصلی را بدهیم که آیا توانسته است موفق باشد یا خیر؟!
به‌هم‌پیوستگی سوژه‌ها و استفاده از مکان و زمان مناسب شخصیت‌های رده‌اول درگیر در ماجرای اصلی فیلم همگی باعث انسجام بی‌مثالی در مستند دستمال‌سرخ‌ها شده بود. همین که در این مستند روایت کسانی شنیده می‌شود که خود در معرکه حاضر بودند و بعد از سال‌ها سکوتشان را شکسته‌اند، به نفوذ کلام در عمق جان مخاطب بیشتر می‌افزاید و نقطه قوت اصلی این مستند هم پرداختن به اصل بود تا حاشیه.


در اثنای فیلم بود که نام شهید مهربان منطقه ما علی‌اکبر قربان‌شیرودی به میان آمد‌، مستندی که به رشادت‌های علی‌اصغر وصالی تهرانی‌فرد می‌پردازد چه کار به شهید خلبان از خطه شمال دارد!
نگاه به بقیه مستند من را به سفر راهیان نور غرب کشور سال ۱۳۹۵ برد، سفری بی‌نظیر به همراه دوستان ناب و بی‌تکرار. اردیبهشت ۱۳۹۵ بود که به دعوت سپاه بازی‌دراز و سردار حاج سعید قاسمی، من و خواهر شهید شیرودی به تهران رفتیم و از آنجا به همراه مادر شهید غلامعلی پیچک و پدر شهید محسن حاجی‌بابا و سردار قاسمی به منطقه دشت ذهاب و سرپل‌ذهاب رفتیم؛ برای یادواره شهید شیرودی و شهدای آن منطقه مرزی.
در آن سفر من برای اولین بار عکس شهید علی‌اصغر وصالی را همراه با محسن وزوایی و غلامعلی پیچک دیدم.
یادم هست پدر شهید حاجی‌بابا، آن پیرمرد نازنین با قد کشیده و موهای سفیدش خاطرات محدودی را که از این شهدا در یادش بود، برایم نقل می‌کرد، مادر شهید پیچک هم به‌خوبی وصف شیرودی را در خاطرات پسرش شنیده بود.
در آن سفر فهمیدم که وصالی، پیچک، موحد‌دانش، حاجی‌بابا، تیموری، وزوایی و شیرودی سرداران منطقه غرب بودند؛ سردارانی که با همتشان غائله کردستان و تحرکات منافقین و کمله را تمام کردند و اثر بی‌بدیل این فرماندهان شجاع بود که امروز دیگر خبری از آن دسیسه‌ها و توطئه‌ها نیست.
معتقدم حلقه وصل این شهدای سرافراز هم تکلیف بود و تعهد؛ یعنی همان جمله معروف شهید شیرودی که فرمودند: بروید به امام بگویید که امروز در جبهه‌ها مکتب می‌جنگد نه تخصص، وقتی این جمله را در کنار وصیت‌نامه شهید علی تیموری می‌گذاریم که نوشته است: تکلیف ما را به جبهه آورده است، یا این جمله از وصیت‌نامه شهید موحد‌دانش که گفت: به جسم من فکر نکنید به روح من فکر کنید که الان کجاست؟ شهید عزادار نمی‌خواهد رهرو می‌خواهد! خود دریایی از معرفت و حکمت را به روی ما می‌گشاید.
حال تمام این عزیزان در منطقه غرب را که اوج دلدادگی آنها فتح ارتفاعات بازی‌دراز و مناطق اطراف بود، در کنار این جمله ناب شهید بهشتی بزرگ قرار می‌دهم که فرمودند: عرفان واقعی خانقاهش بازی‌دراز است، خود عظمت شهدای این منطقه و نقش مهم و استراتژیک میدان جنگ در آن برهه را می‌رساند و بی‌شک شهید بهشتی هم به اوج عرفان ناب این سرداران در آن منطقه پی برده بود که این‌چنین تعابیری را فرمودند؛بنابراین جا دارد بیشتر به عرصه غرب کشور و مشکلات آن پرداخته شود و همچنین دلاوری‌های غیور‌مردان و فرماندهان رشید آن هم به شایستگی به تصویر کشیده شود زیرا کار زیادی در آن خطه صورت گرفت ولی بعد از چهار دهه هنوز جسته‌و‌گریخته دلسوزانی مثل حاتمی‌کیا و تاج‌الدینی به آن پرداخته‌اند که توصیه می‌کنم بعد از دیدن دستمال‌سرخ‌ها همگی کمی بیشتر بیندیشیم.