بادام هندی، باسکول عدالت اجتماعی

بابک خطی‪-‬ حکم حبس و شلاق برای فردی که سه بسته بادام هندی دزدیده بوده‌است آنقدر نمادین است که می‌تواند به عنوان تمثیلی مفهومی در مورد مفهوم «پاک کردن صورت مسئله» در ادبیات اجتماعی ایران ماندگار گردد. ‎بدیهی است که در این باب بحث جرم‌زدایی و عادی جلوه دادن دزدی مطرح نیست و اساسا این آخرین چیزی خواهد بود که ممکن است به ذهن بی‌غرض و مسئله محور خطور کند و البته که چه بسیار انسان‌ها-و از جمله پدران سخت‌کوش-هستند که به این اقدام مبادرت نمی‌کنند.
‏‎اما مغز مسئله و موضوع مهم نیازمند تمرکز این است که دریابیم چقدر استیصال و محرومیت در پدر یک خانواده می‌تواند وجود داشته و انباشته شده باشد که به چنین عملی منتهی شده باشد.
‏‎سوال دیگر این که چه کسی می‌تواند
صد در صد خود را در شرایط فرد مورد نظر قرار داده و به اصطلاح با کفش‌های او به قلب این حادثه برود و بعد بتواند ادعا کند که به چنین کاری «قطعا» اقدام نمی‌کرده‌است. حاشا و کلا که نگاهی فقط اندکی منصفانه و دور از ادعا و عجله، هیچ تضمینی را در مورد آن امکان‌پذیر نمی‌داند.


به عنوان مهمترین مسئله در این بحث باید گفت مگر نه اینکه یکی از اهداف اصلی مجازات جرائم، پیشگیری از تکرار آن در جامعه است؟!
آیا با جاری شدن چنین حکمی واقعا اقدام پیشگیرانه‌ای انجام شده است؟!
برای پاسخ شاید بهتر است اول بپرسیم چرا این جرم اتفاق افتاده است.
چرا پدر یک خانواده با سه فرزند باید به چنین کاری دست زده باشد؟!
آیا چیزی جز فقر مطلق و محرومیت باعث این پدیده است؟!
علت این دزدی، چیزی جز برطرف نمودن لحظه‌ای و سردستی یکی از هزاران بار حس سرشکستگی و شرمندگی یک پدر در برابر فرزندانش - یا چیزی شبیه به این- است. بنابراین تا فقر هست، تا غم نان و نگرانی سقف بالای سر وجود دارد،
تا وقتی که سقف رویاهای ناکام، به داشتن و مزمزه‌ی خشکباری تنزل یابد که با الطاف عالیه تورم! قیمتی همسان طلا در سال‌های ماضی پیدا کرده است و به زودی زود به عدد و شماره به جای گرم و مثقال معامله خواهد شد، اگر چنین اتفاقاتی نبینیم محل تعجب است.
اتفاق رخ داده‌ی اخیر نه دزدی، که اطفای ناکامی ناشی از فاصله‌ی طبقاتی عمیقی است که خریدن بعضی چیزها را برای برخی، بسیار سهل و ساده و برای خیلی‌ها با جان‌کندن هم، امکان ناپذیر می‌کند.
اگر کاری برای انجام دادن و منتج به کسب درآمد وجود داشته باشد و قیمت‌ها به جای صعود پرشتاب مداوم و ساعتی از ثبات نسبی و منطق اقتصادی برخوردار باشند، آیا جز در موارد اختلالات روانی چون کلپتومانیا یا عطش سیری ناپذیر ثروت، دزدی وجود خواهد داشت؟
ارتکاب به دزدی ناشی از فقر وقتی گریبان آدم‌ها را می‌گیرد که بی‌کار یا دست به گریبان حقوق‌های معوقه طولانی هستند، وقتی که نداری و هول و ولای
تامین ابتدایی‌ترین موارد معاش روی زندگی‌ها سایه‌انداخته باشد.
جایی که حتی حقوق‌بگیرهای سر موقعش هم، حقوقشان صنار صنار و پنج درصد و ده درصد بالا می‌رود و قیمت اجاره بها صددرصد و دویست درصد، حساب کار بقیه روشن است.کابوس نزدیک شدن به موعد پایان قرارداد سالانه‌ی اجاره و اینکه در قرارداد بعدی چند برابر افزایش در ودیعه و اجاره منتظر اقتصاد لرزان یک خانواده‌ی ضعیف یا متوسط اقتصادی است، می‌تواند موجب چنان فشار و آسیب روحی گردد که اقداماتی بس عجیب‌تر از این هم رخ دهد.
حالا وقتی این فرد از زندان آزاد شد چه دارد؟
یک تجربه‌ی مکفی از حشر و نشر با جرائمی که شاید تا آن‌موقع از آن خبری نداشته و یک پرونده‌ی قضائی و سوءپیشینه کیفری زیربغل، که ممکن است از کار هم بیکارش کند و اگر قرار است دنبال کار هم بگردد این سوءپیشینه پیدا کردن کار را ناممکن‌تر از قبل می‌کند.
او دفعه‌ی بعد ممکن است مجبور شود برای تامین نان خانواده‌اش، مجبور به دزدی شود.
حالا هزاربار در کتاب فارسی نوشته شود دزدی بد است و چه خوش‌باوری تجاهل‌سایی است اینکه فکر کنیم چنین دزدی به خاطر اینکه بدی دزدی را نمی‌دانسته، به آن دست زده است!
دزد واقعی اتفاقا کسی است که معاش و رفاه زندگی‌اش با استانداردهای بالا تامین است و زیاده خواهی و عطش داشتن ثروت بیشتر نجومی وبه دزدی وادارش می‌کند.
کسی که وقتی هوا را پس دید، از قضا دروازه‌ی شینگن‌پسند اروپا و کازینوهای ینگه‌ی دنیا برایش دیدارش باز است و آغوش گرم گشوده است.
دزدها، اینها هستند. با دستگیری و مجازات این‌ها است که حساب دست «گربه دزده‌»‌ها می‌آید و اثر پیشگیری از جرم اعمال می‌شود.
تا وقتی هم که کُمیت مردمان جامعه در تامین نیازهای روزمره و ابتدایی بلنگد و اختلاف طبقاتی عمیق بر روابط انسانی حاکم باشد، دزدی‌های ناشی نداری و فقر اجتناب ناپذیر خواهد بود و تنها کلید پیشگیری از آن توانمندسازی جامعه با ارائه‌ فرصت‌های برابر و مبتنی بر شایستگی کار به همه‌ی افراد و تضمین داشتن در آمد حداقلی برای اداره یک زندگی ساده است.