تاريخيت اكنون

نسرين  مختاري
مفهوم اكنون فارغ از تعريفي كه از آن به دست مي‌دهند و بازه زماني‌اي كه براي آن قائل مي‌شوند، داراي كيفيت و ويژگي‌هايي است كه مطالعه و فهم آن از رهگذر دالان يك رشته مشخص امكان‌پذير نيست؛ در نتيجه، مستلزم همكاري ميان رشته‌هاي گوناگون است. از اين رو، درخصوص امكان‌سازي جهت برقراري اين نسبت‌ها به همت موسسه همكاري‌هاي ميان‌رشته‌اي اكنون، نشستي با عنوان «نسبت همكاري‌هاي ميان‌رشته‌اي با مسائل اكنون» با سخنراني هاشم آقاجري استاد گروه تاريخ دانشگاه تربيت مدرس، محمد رضايي پژوهشگر در مركز مطالعات اسلام جهاني، دانشگاه گوته  فرانكفورت و حسين مصباحيان استاد گروه فلسفه دانشگاه تهران در تاريخ شنبه، اول آبان 1400 برگزار شد. آنچه در ادامه مي‌خوانيد گزارش كوتاهي از اين نشست است.
اكنون در رهگذر بينارشته‌اي‌بودگي
هاشم آقاجري-  استاد تاريخ
از اواخر قرن نوزدهم به بعد تا اواخر قرن بيستم ما شاهد فرآيند تخصصي شدن و واگرايي ميان رشته‌هاي گوناگون هستيم كه در واقع هر رشته‌اي به‌طور خاص با موضوع معين، هدف مشخص و روش خاص خود به تحقيق در حوزه‌هاي مورد نظرش مي‌پردازد. حضور تكنولوژي‌هاي جديد، تاثيرگذاري آنها بر همه‌چيز، كمرنگ شدن يا برداشته شدن مرزها در جامعه بشري، دامن زدن به هويت‌ها و ماهيت‌هاي چندرگه و تداخل ابعاد گوناگون واقعيت در يكديگر كار را به جايي مي‌رساند كه ديگر نمي‌شود به تنهايي مسائل روز را در چارچوب بسته يك رشته خاص مورد مطالعه قرار داد. بنابراين، اين مسائل گوناگون ضرورت همكاري و اقتباس‌هاي متقابل ميان رشته‌هاي مختلف را به وجود مي‌آورد. در اينجا من مي‌خواهم تفكيكي بين multidisciplinary و interdisciplinary قائل شوم. از نظر من multidisciplinary عبارت است از رهيافت و كوشش براي شناخت يك مساله در يك حوزه يا استفاده از دستاوردهاي مفهومي، نظري و متدولوژي رشته‌هاي ديگر؛ يعني در multidisciplinary، مساله و موضوع درون‌رشته‌اي است چنانكه در تاريخ تام آنالي مي‌بينيم اما زماني كه از interdisciplinary سخن مي‌رانيم بايد بر پيشوند inter تاكيد كنيم. پيشوند inter در زبان انگليسي داراي دو معناست: از يك جهت ناظر بر پيوند دادن بين دو يا چند چيز است و از طرف ديگر دلالت بر نوعي فضاي بينابيني و فاصله دارد؛ لذا با اين ملاحظه، بينارشته‌اي‌بودگي، اين است كه مساله‌اي در دستور كار است كه اين مساله به خودي خود در يك ديسيپلين خاص مطرح نيست بلكه مساله‌اي در فضاهاي خالي بين‌المرزي ديسيپلين‌هاي مختلف است. اگر قرار است ما رهيافت بينا‌رشته‌اي داشته باشيم مقدمه لازم براي چنين چيزي، ادامه حيات رشته‌هايي است كه همچنان در علوم انساني و علوم طبيعي وجود دارند. من فكر مي‌كنم امروزه هيچ تاريخداني نمي‌تواند تاريخ ايران و تاريخ جهان را بدون همكاري با اقتصاد سياسي، جامعه‌شناسي، قوم‌نگاري و رشته‌هاي ديگري كه در طول اين 150 سال اخير رشد بسيار زيادي كرده‌اند، به فهم درآورد. آنالي‌ها با طرح total history به درستي دريافته بودند كه فهم تاريخ نيازمند يك رهيافت چندرشته‌اي است. به نظر من فضل تقدم در اين زمينه به 700-600 قبل از آنالي‌ها باز مي‌گردد يعني ابن‌خلدون كه به درستي فهميده بود درك تاريخ بدون توليد يك علم جديد بي‌سابقه‌اي كه پيش از او وجود نداشت، امكان‌پذير نيست. ابن‌خلدون آگاهانه مي‌گفت من موسس اين علم جديد يعني علم عمران هستم. امروز كه واقعيت تاريخ اكنون آنچنان درهم‌تنيده شده كه نگاه به اين واقعيت‌ها بدون توجه به فضاهاي ميان‌رشته‌اي ناممكن است، اگر قرار است تاريخ - تا آنجايي كه به تاريخ مربوط مي‌شود - در تغيير واقعيت مساهمتي كند، ناگزير است كه درهاي خود را بر همكاري‌هاي بينارشته‌اي بگشايد تا بتواند تاريخ را از علمي كه در تعريف‌هاي سنتي ارايه مي‌شود رها سازد و مفهومي از آن ارايه دهد كه اساسا در آن مفهوم، گذشته و اكنون و آينده جز يك اعتبار تقويمي، هيچ منطق اونتولوژيك و اپيستمولوژيك قابل دفاعي براي مطالعه تاريخ ندارد.
ساختار معيوب توليد دانش
محمد رضايي- پژوهشگر
هدف بحث من باز كردن باب تازه‌اي درباره عنوان كلي و عام بينارشته‌اي بودن است تا شايد بتوان از زاويه‌اي به آن نگاه كرد كه تا حدي از گستره مفاهيم بينارشته‌اي و ميان‌رشته‌اي خارج شود و به نوعي زمينه نقد ساختار توليد دانش را هم فراهم كند. مفروض بحث من اين است كه فهم ‌اكنونيت ما بسته به شيوه توليد دانش‌مان از وضع و حال كنوني ما دارد. عيبي كه در ساختار توليد دانش ما وجود دارد اين است كه اين ساختار توليد دانش را كساني نمايندگي مي‌كنند كه سنت غرب‌ستيز دارند و اساسا در سنت غرب‌ستيزي آنها اين پرسش مغفول است كه چگونه توليد دانش در نظام جمهوري اسلامي، موضوع استثمار جهان سرمايه‌داري غرب قرار مي‌گيرد و اينكه ما چگونه به ساختارهاي توليد دانش و كارگران توليدكننده دانشي تبديل شده‌ايم كه عملا آب به آسياب نظام سرمايه‌داري غربي مي‌ريزيم اما در شعار عليه آنها موضع‌گيري مي‌كنيم. يك دليل عمده آن، معيارهاي موفقيت علمي است كه براساس رتبه‌بندي‌هاي جهاني است كه البته همه اينها ساخته و پرداخته نظام توليد دانشِ تحت سلطه سرمايه‌داري است. به بيان ساده، ما هزينه مي‌كنيم تا تحقيقات انجام دهيم و آنها را در نشريات بين‌المللي منتشر كنيم ولي دانشگاه‌هاي ما مجبورند براي استفاده از همان نتايج تحقيقات، عضو بانك‌هاي اطلاعاتي يا كنسرسيوم‌هاي بين‌المللي شوند تا بتوانند شرايط استفاده از آن داده‌ها را براي استفاده دانشجويان و پژوهشگران فراهم كنند. اگر قرار است به پيشرفت در كشور فكر كنيم بايد دريابيم كه چگونه به نحو ديگري به اين موضوع بنگريم و به چيزي غير از رتبه ايران در توليد مقالات علمي فكر كنيم. از اين زاويه مفهوم ترارشته‌اي به ما كمك مي‌كند. از اين منظر در نسبت مفهوم علم و جامعه يك مفهوم محوري در اينجا وجود دارد به نام زمينه‌مند‌سازي. زماني كه ما از زمينه‌مندسازي سخن مي‌گوييم، به توليد دانش با لحاظ كردن نيازهاي همه ذي‌نفعان اجتماعي اشاره مي‌كنيم. در واقع در حوزه ترارشته‌ها، زمينه‌مندسازي را معادل مردم درنظر مي‌گيرند. در مفهوم زمينه‌مندسازي اين نكته نهفته است كه ما چگونه مي‌توانيم با لحاظ كردن منظرها و رويكردهاي مختلف گروه‌هاي اجتماعي ذي‌نفع به مسائل محوري كشور بپردازيم. يك زمان است كه دانشگاهي بين‌المللي به رتبه‌بندي‌ها توجه دارد زيرا دانشجوي بين‌المللي جذب مي‌كند اما در كشوري كه اقتصاد دانشگاه برمبناي جذب دانشجوي بين‌المللي نيست يا سياست مهاجرت كشور برمبنايي نيست كه با جذب دانشجويان بين‌المللي، نيروهاي آينده و خلأهاي جمعيتي كشور پر شود، چنين رتبه‌بندي‌اي نبايد اعتبار داشته باشد. در اين صورت براي دانشگاه‌ها يك ماموريت بيشتر باقي نمي‌ماند و آن رفع نيازهاي كشور است. بنابراين اگر قرار باشد دانشي داشته باشيم و تحقيقاتي را در كشور سامان دهيم كه در متني از كاربست معنادار شوند، طبيعي است كه پاي ذي‌نفعان اين تحقيق هم به ميان مي‌آيد و طبيعي است كه نظام ارتباطي مناسبي هم براي پيوند ميان ذي‌نفعان اجتماعي برقرار مي‌شود. همين دو عامل، تغييرات شگرفي در ساختار دانشگاه‌هاي موجود و مراكز تحقيقاتي ما ايجاد مي‌كنند. 


جاي رشته در همكاري‌هاي ميان‌رشته‌اي كجاست؟
حسين مصباحيان- استاد فلسفه
من به عنوان كسي كه در يك رشته تخصصي مطالعه مي‌كنم پرسشم از خودم اين است كه بايد چه كاري انجام دهم؛ يعني نقطه عزيمت پرسش من اين است و اين پرسش را فقط در حوزه رشته نمي‌پرسم بلكه در حوزه فردي، ملي و فرهنگي هم مي‌پرسم؛ چراكه مي‌خواهم دريابم ميان اين گفت‌وگو‌ها و منازعات جاي من كجاست. به اين معنا من از نزاع بين رشته‌ها دفاع مي‌كنم؛ نزاع به معناي كانتي كلمه. اين نزاع در همه سطوح وجود دارد: از سطح معرفتي تا سطح عملي. من از جنگ ميان رشته‌ها دفاع مي‌كنم؛ به اين معنا كه رشته فلسفه به اندازه‌اي رشته است كه رشته ديگري نيست و رشته تاريخ به اندازه‌اي رشته تاريخ است كه رشته ديگري نيست. «ميان» در اين بين چيست. «ميان» اين است كه من و آقاي دكتر آقاجري، آقاي دكتر رضايي و دوستان ديگر به مساله‌اي كه مساله اكنون ما و جامعه است، پاسخ دهيم. ما اگر در رشته‌هاي مختلف باهم گفت‌وگو كنيم، در صورتي كه هر رشته‌اي در حدود و ثغور معرفتي خود در حد امكان و طاقت بشري بماند از اين گفت‌وگوها شكاف‌هايي پديدار مي‌شود كه در مطالعات تك‌رشته‌اي امكان ديدن آنها نيست. در همين گفت‌وگوي امروز خلأهايي براي من پديدار شده است كه من امكان پيگيري آنها را در درون ديسيپلين تخصصي خودم دارم. اگر شما اين بحث را به سطح فرهنگي انتقال دهيد بايد بپرسيد كه گفت‌وگوي ميان فرهنگ‌ها يعني چه؟ اگر من حرفي براي گفتن نداشته باشم چه گفت‌وگويي در خواهد گرفت: گفت‌وگوي يك شخص شنونده و مصرف‌كننده با يك شخص توليدكننده. اين بحث صرفا بحث من نيست بلكه همه متفكراني كه به اين سرزمين آمده‌اند اين نكته را بيان كرده‌اند، از هابرماس و نگري تا رورتي كه گفته بودند ما آمده‌ايم كه بر سر موضوعي با شما گفت‌وگو كنيم تا بدانيم شما از آن چه مي‌فهميد. براي اينكه ما بتوانيم از اين دوگانه شرقي-غربي عبور كنيم، بايد ببينيم شرايط امكان تاسيس فراتر رفتن از اين دوگانه‌ها چيست؛ يعني ما چگونه مي‌توانيم رسما و عملا فرارشته‌اي يا فرافرهنگي باشيم. مگر مي‌شود بدون اينكه حرفي براي گفتن داشت، وارد گفت‌وگو شد. من به اندازه‌اي من هستم كه بر زمين استوار شخصيت فكري خود ايستاده‌ام و با آقاي دكتر آقاجري و آقاي دكتر رضايي گفت‌وگو مي‌كنم. در اين صورت لازم نيست من كاري انجام دهم و خود را در چارچوب ديگري قرار دهم بلكه فقط كافي است در رشته خود بينديشم و سخنم را بيان كنم. اگر من بخواهم بين نظريه گفت‌وگوي فرهنگ‌ها و نظريه جنگ تمدن‌ها يكي را انتخاب كنم، يقينا نظريه جنگ بين تمدن‌ها را انتخاب مي‌كنم زيرا تمدن‌ها زماني وارد جنگ مي‌شوند كه حرفي براي گفتن داشته باشند. ما چه حرفي براي گفتن داريم كه با ديگران گفت‌وگو كنيم. من سوال خود را از آقاي دكتر آقاجري و آقاي دكتر رضايي تكرار مي‌كنم: من اكنون به عنوان يك اهل فلسفه بايد چه كار كنم كه در اين همكاري‌هاي ميان‌رشته‌اي‌ جايي براي خود داشته باشم؟
محمد رضايي: 
ما قرار نيست انقلابي در دانشگاه‌ها به پا كنيم، دپارتمان‌ها را منحل كنيم يا ابتدا نظامي دموكراتيك در جامعه برقرار كنيم بعد به سراغ دانشگاه برويم. چه كسي مي‌تواند بگويد، آغازگاه تغيير كجاست. اگر نمي‌توانيم آغازگاه تغيير را پيدا كنيم چه بايد كرد؟ موضوع بسيار ساده است. فارغ از اينكه نهادهاي حراستي دانشگاه را اداره مي‌كنند يا نه، بايد بدانيم كساني كه در درون دانشگاه محقق هستند، آيا دغدغه نيازهاي جامعه را دارند يا خير. به‌طور مثال آيا اگر يك استاد دانشكده كشاورزي رو به سوي ژورنال‌ها داشته باشد مي‌تواند مساله كشاورزي پدر كشاورز من را رفع كند.
خانم عباسي: 
سوال من از آقاي دكتر مصباحيان است. آقاي دكتر! من دانش‌آموخته رشته تاريخ هستم و تجربه زيسته دانشگاهي‌ام در اين رشته شكل گرفته است و اكنون يك كار آماري را براساس نشريات رشته تاريخ در دانشگاه‌هاي مختلف انجام مي‌دهم تا جايگاه مطالعات بين‌رشته‌اي را در تاريخ بررسي كنم. شايد بتوان گفت اگر نقطه ضعفي وجود دارد، رشته تاريخ آن را پذيرفته است و تلاشي در بين دانش‌آموختگان و دانشجويان اين رشته صورت مي‌گيرد تا اين نقطه ضعف را برطرف كنند. من مي‌خواهم بدانم آيا ديگر رشته‌هاي علوم انساني در ايران به اين تلاش دست زده‌اند كه از رشته تاريخ يا هر رشته ديگر استفاده كنند. من احساس مي‌كنم اين تلاش دانشجويان رشته تاريخ نه به دليل عدم اعتماد به نفس آنهاست بلكه براي رسيدن به يك دريچه نو است. سوال من اين است كه شما چه تعريفي از تاريخ داريد كه صرفا وظيفه يك مورخ را گزارشي از گذشته مي‌دانيد؟
حسين مصباحيان: 
من اين سوال را از مورخان دارم و بارها هم طرح كرده‌ام كه اگر موضوع تاريخ آنچه من عرض كردم نيست، پس موضوع چيست؛ يعني معرفتي كه موضوع خود را تدقيق نكند، در معرض نقدهاي مختلف قرار مي‌گيرد. به لحاظ سنتي زماني كه تاريخ تاريخ‌نگاري را نگاه كنيم، مي‌بينيم كه هيچ چيزي جز گزارش گذشته تاريخ يا نوشتن تاريخ گذشته نيست. در يك دوره تاريخ سياسي بود، سپس تاريخ اجتماعي، تاريخ اقتصادي، تاريخ فرودستان و... عرض من اين است كه اگر موضوع تاريخ اين است، مي‌تواند از همه علوم ديگر كمك بگيرد ولي نمي‌تواند موضوع خود را برگزار نكند؛ يعني مفاهيمي را به كار گيرد، در آغاز پژوهش خود قرار دهد و استفاده‌اي از آن نكند. اين اتفاق در مورد همه رشته‌ها رخ داده است. اتفاقا سخت‌ترين و مزاحم‌ترين پرسش هر رشته‌اي، پرسش از چيستي آن رشته است. اين موضوع در فلسفه توسط فيلسوفاني مطرح مي‌شود كه به آخر كار خود رسيده‌اند؛ يعني در ابتدا فلسفه‌ورزي كرده‌اند و مجددا به اين پرسش روي آورده‌اند. به نظر من مورخان بايد چيستي موضوع و روش تاريخ را تدقيق كنند. 
 
امروزه هيچ تاريخداني نمي‌تواند تاريخ ايران و تاريخ جهان را بدون همكاري با اقتصاد سياسي، جامعه‌شناسي، قوم‌نگاري و رشته‌هاي ديگري كه در طول اين 150 سال اخير رشد بسيار زيادي كرده‌اند، به فهم درآورد.
اگر من بخواهم بين نظريه گفت‌وگوي فرهنگ‌ها و نظريه جنگ تمدن‌ها يكي را انتخاب كنم، يقينا نظريه جنگ بين تمدن‌ها را انتخاب مي‌كنم زيرا تمدن‌ها زماني وارد جنگ مي‌شوند كه حرفي براي گفتن داشته باشند.
عيبي كه در ساختار توليد دانش ما وجود دارد اين است كه اين ساختار توليد دانش را كساني نمايندگي مي‌كنند كه سنت غربستيز دارند و اساسا در سنت غربستيزي آنها اين پرسش مغفول است كه چگونه توليد دانش در نظام جمهوري اسلامي، موضوع استثمار جهان سرمايهداري غرب قرار مي‌گيرد.