معامله روسیه و چین با آمریکا بر سرِ تحریم ایران در شورای امنیت

حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه
ج. ا. ا. در گفت‌وگو با روزنامه ایران یکشنبه ۹ آبان ۱۴۰۰ در خصوص مذاکرات هسته‌ای
بیان کرده است که «ما، چین و روسیه امروز را متفاوت از گذشته می‌دانیم». این گزاره از سه منظر قابل‌بررسی است: نخست آنکه چین و روسیه در مذاکرات هسته‌ای گذشته چگونه بوده‌اند که امروز نسبت به آن متفاوت شده‌اند؟ دوم آنکه شواهد این تفاوت، چه مواردی است؟ سوم آنکه چه تضمینی جهت‌عدم تکرار رفتار گذشته این کشورها وجود دارد؟ درهرصورت موضوع این نوشتار بررسی منظر نخست است.
باراک اوباما، رئیس‌جمهور سابق آمریکا (بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷)، تجربیات دوران ریاست‌جمهوری‌اش را در قالب مجموعه‌ای دوجلدی مکتوب کرده است که جلد اول آن تحت عنوان «سرزمین موعود» (Promised Land)


در ۷۶۸ صفحه در ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰
(۲۷ آبان ۱۳۹۹) منتشر شد. این کتاب در ایران ترجمه‌های متعدد شده است که در طرح این نوشتار برای تبیین فرضیه خود مبنی بر نحوه «معامله روسیه و چین با آمریکا بر سرِ تحریم ایران در شورای امنیت» از پشتِ‌سر هم قرار دادن صفحات پراکنده‌ای از ترجمه عالی محمد معماریان (به‌عنوان سرپرست مترجمان) از انتشارات امیرکبیر در کنار متن اصلی استفاده شده است.
۱) قبل از ریاست جمهوری اوباما
[آیت‌الله] خمینی، سال ۱۹۸۹ درگذشت. جانشین وی آیت‌الله [سید] علی خامنه‌ای (روحانی‌ای که به‌ندرت به خارج از کشور خود سفر کرده بود و دیگر هم هیچ‌وقت سفر نکرد) ظاهراً در نفرت از آمریکا با [آیت‌الله] خمینی همانند بود. [آیت‌الله] خامنه‌ای با وجود داشتن عنوان «رهبر عالی»، اختیارات مطلق نداشت؛ بلکه مجبور بود با شورای قدرتمندی متشکل از روحانیون مشورت کند [احتمالاً منظورش مجلس خبرگان بوده است]. به‌علاوه، مسئولیت اداره امور روزمره دولت نیز به عهده رئیس‌جمهوری بود که با آرای عمومی انتخاب می‌شد (ص. ۵۹۲).
در یک بازه زمانی در اواخر دولت [بیل] کلینتون رئیس‌جمهور آمریکا [بین سال‌های ۱۹۹۳ تا ۲۰۰۱] و اوایل دولت [جورج] بوش رئیس‌جمهور [قبل از اوباما، بین سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۹]، نیروهای میانه‌روتری در داخل ایران محبوبیت به دست آوردند و این، گرم شدن روابط ایران و آمریکا را محتمل می‌کرد. پس از ۱۱ سپتامبر، محمد خاتمی؛ رئیس‌جمهور وقت ایران، حتی با پیشنهادهایی برای کمک به آمریکا در کشور همسایه‌اش افغانستان، با دولت بوش تماس برقرار کرد؛ اما مقامات آمریکایی این ژست را نادیده گرفتند و وقتی بوش، رئیس‌جمهور وقت آمریکا، در سخنرانی «وضعیت کشور»
‏(State of the Unio- Speech) در سال ۲۰۰۲،
ایران را همراه با عراق و کره شمالی بخشی از «محور شرارت» (Axis of Evil) نامید، هرگونه پنجره دیپلماتیکی (Diplomatic Window) که میان دو کشور وجود داشت، عملاً بسته شد (ص. ۵۹۲).
۲) بعد از ریاست جمهوری اوباما
زمانی که من مسئولیت خود را آغاز کردم، تندروهای محافظه‌کار به رهبری رئیس‌جمهور جدید، محمود احمدی‌نژاد قدرت را به دست گرفته بودند؛ کسی که لفاظی‌های جنون‌آمیز ضدغربی‌اش (Manic Anti-Wester- Outbursts)،
اقدامش به انکار هولوکاست و برخورد قضائی‌اش با همجنس‌گراها و افراد دیگری که آن‌ها را تهدید می‌دانست، وی را تبدیل به چکیده‌ای بی‌نقص (PerfecDistillation) از نفرت‌انگیزترین جنبه‌های آن رژیم
‏(The Regime’s MosHatefu- Aspects)
می‌کرد. سلاح‌های ایرانی هنوز برای شبه‌نظامیانی ارسال می‌شد که قصد کشتن سربازان آمریکایی در عراق و افغانستان را داشتند. حمله آمریکا به عراق موقعیت استراتژیک ایران
‏(Iran’s Strategic Position) در منطقه را به‌شدت تقویت کرده بود، چراکه دشمنِ قسم‌خورده‌اش (Swor- Enemy)، صدام حسین
را با حکومتِ شیعه‌ای (Shiite-led Government) تحت نفوذِ ایران جایگزین کرده بود.حزب‌الله، نیروی نیابتی ایران (Iran’s Proxy)، با موشک‌هایی که ایران در اختیارش می‌گذاشت و حالا بردشان به تل‌آویو هم می‌رسید، به‌عنوان قدرتمندترین جناح در لبنان مطرح شده بود. سعودی‌ها و اسرائیلی‌ها با لحن نگران‌کننده‌ای درباره گسترش «هلال شیعیِ»
‏(Shiite Crescent) نفوذ ایران هشدار می‌دادند و علاقه خود نسبت به «تغییر رژیم» (Regime Change) احتمالی در ایران توسط آمریکا را علناً ابراز می‌کردند (ص. ۵۹۳).
بنابراین تحت هر شرایطی، ایران دردسر شماره یک
‏(A Grade A Headache) دولت من محسوب می‌شد؛ اما این برنامه هسته‌ای پرشتاب این کشور بود که می‌توانست این وضعیت بد را به بحرانی تمام‌عیار (Full-blow- Crisis) تبدیل کند. رژیم، تاسیسات هسته‌ای ساخته‌شده در زمان شاه را به ارث برده بود و طبق پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای سازمان ملل متحد (که ایران از زمان تصویب این پیمان در سال ۱۹۷۰ امضاکننده آن بود) این حق را داشت که از انرژی هسته‌ای برای مقاصد صلح‌آمیز استفاده کند. متاسفانه همان فناوری سانتریفیوژی که برای چرخش و غنی‌سازی اورانیوم با غنای کم (Low-enriched Uranium: LEU) که سوخت موردنیاز نیروگاه‌های هسته‌ای را تامین می‌کند، استفاده می‌شود را می‌توان دست‌کاری کرد و از آن برای تولید اورانیوم با غنای بالا (Highly Enriched Uranium: HEU) و ساخت سلاح استفاده نمود (ص. ۵۹۳).
به قول یکی از کارشناسان ما، «با داشتن اورانیوم کافی با غنای بالا، هر دانش‌آموز باهوش دبیرستانی‌ای که به اینترنت دسترسی داشته باشد، می‌تواند بمب تولید کند.» میان سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹، ایران تعداد کل سانتریفیوژهای غنی‌سازی اورانیوم خود را از صد به پنج هزار دستگاه افزایش داد و این رقم بسیار بیش‌تر از چیزی بود که بتوان با یک برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای آن را توجیه کرد. جامعه اطلاعاتی آمریکا اطمینانِ منطقی‌ای داشت که ایران هنوز سلاح هسته‌ای ندارد؛ اما همچنین اعتقاد داشت که رژیم «ظرفیت گریز» (BreakouCapacity) خود؛ فرصت زمان لازم برای تولید اورانیوم کافی برای ساخت یک سلاح هسته‌ای عملیاتی (Viable Nuclear Weapon) را تا یک سطح بالقوه خطرناک کوتاه کرده است (ص. ۵۹۴).
نیازی نبود که زرادخانه هسته‌ای ایران (A- Irania- Nuclear Arsenal)
خاک آمریکا را تهدید کند؛ صِرفِ احتمال وقوع حمله هسته‌ای یا تروریسم هسته‌ای در خاورمیانه، گزینه‌های رئیس‌جمهور آینده آمریکا برای مهار تجاوزگری ایران علیه همسایگانش را به‌شدت محدود می‌کرد. سعودی‌ها احتمالاً با تلاش برای ساخت یک «بمب سُنی» (Sunni Bomb) واکنش نشان می‌دادند و رقابت تسلیحاتی هسته‌ای در بی‌ثبات‌ترین منطقه جهان آغاز می‌شد. در همین حال، اسرائیل ایرانِ مسلح به سلاح هسته‌ای را تهدیدی موجودیتی
‏(Existentia- Threat) تلقی می‌کرد و گویا در حال تهیه طرح‌هایی برای حمله پیش‌دستانه (Preemptive Strike) به تاسیسات هسته‌ای ایران بود (ص. ۵۹۴). هرگونه اقدام، واکنش یا اشتباه محاسباتی توسط هر یک از این‌طرف‌ها می‌توانست خاورمیانه (و آمریکا) را به ورطه جنگی دیگر بکشاند؛ آن‌هم در زمانی که هنوز ۱۸۰هزار نیروی نظامی ما در طول مرزهای ایران به‌شدت در معرض خطر قرار داشتند و درحالی‌که هرگونه افزایش شدید قیمت نفت می‌توانست اقتصاد رکودزده جهان را وارد سقوط آزاد کند
(ص. ۵۹۵).
به همه این دلایل، من و تیمم در مرحله انتقال قدرت، بیش‌ترِ وقت خود را صرف بحث در مورد چگونگی جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای کردیم؛ البته در حالت ایده‌آل، از طریق دیپلماسی و نه شروع جنگی دیگر. روی یک استراتژی دومرحله‌ای به توافق رسیدیم.
۲ - ۱) مرحله نخست
ازآنجا که از سال ۱۹۸۰ تقریباً هیچ ارتباط سطح بالایی میان آمریکا و ایران وجود نداشت، مرحله نخست شامل ارتباط مستقیم بود. همان‌طور که در سخنرانی مراسم سوگند ریاست‌جمهوری خود گفتم، ما آماده بودیم دست خود را به‌سوی کسانی دراز کنیم که تمایل داشتند مُشتِ گره‌کرده خود را باز کنند. ظرف چند هفته پس از آغاز به کار، نامه‌ای محرمانه از طریق کانالی که با دیپلمات‌های ایرانی در سازمان ملل داشتیم برای [آیت‌الله] خامنه‌ای ارسال کردم و پیشنهاد دادم که گفت‌وگوی میان دو کشور را در مورد موضوعات مختلف ازجمله برنامه هسته‌ای ایران آغاز کنیم. پاسخ [آیت‌الله] خامنه‌ای صریح بود: ایران علاقه‌ای به گفت‌وگوی مستقیم ندارد. بااین‌حال، وی از این فرصت استفاده کرده و راه‌هایی پیشنهاد کرده بود که آمریکا از نقش خود به‌عنوان یک قلدرِ امپریالیست (ImperialisBully) دست بردارد (ص. ۵۹۵).
رام [اسرائیل امانوئل، رئیس ستاد کارکنان کاخ سفید بین سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰] پس از خواندن نسخه‌ای از نامه [آیت‌الله] خامنه‌ای که از زبان فارسی ترجمه شده بود، گفت: «فکر می‌کنم به این زودی‌ها مشتش را باز نمی‌کند.» گفتم: «فقط همین‌قدر [باز می‌کند] که انگشت وسطش را به من نشان بدهد» (ص. ۵۹۵).
واقعیت این بود که هیچ‌یک از ما در کاخ سفید انتظار پاسخ مثبتی نداشتیم؛ اما من باز هم این نامه را فرستادم، چون می‌خواستم ثابت کنم که مانع دیپلماسی (Impedimento Diplomacy)، سازش‌ناپذیری آمریکا (America’s Intransigence) نیست، بلکه سازش‌ناپذیری ایران است. من از طریق تبریک سال نوی سنتی ایرانی (نوروز) که در ماه مارس به‌صورت آنلاین منتشر کردیم، پیام استقبالمان [از رابطه با ایران] را به عموم مردم ایران مخابره کردم (ص. ۵۹۵).
وقتی میرحسین موسوی، نامزد معارضانِ ایرانی، مقامات دولتی را، به تقلب در رای‌گیری برای کمک به انتخاب مجدد احمدی‌نژاد برای دوره دوم ریاست‌جمهوری متهم کرد، هرگونه چشم‌انداز دستیابی به موفقیتِ زودهنگام در ماه ژوئن سال ۲۰۰۹ محو شد. میلیون‌ها معترض در داخل ایران برای به چالش کشیدن نتیجه انتخابات به خیابان‌ها آمدند و یک «جنبش سبزِ» خودخوانده
‏(Self-described Gree- Movement) را آغاز کردند که یکی از مهم‌ترین چالش‌های داخلی علیه دولت اسلامی از زمان انقلاب سال ۱۹۷۹ بود (ص. ۵۹۵).
اولین واکنش غریزی (FirsImpulse) من این بود که می‌خواستم حمایت شدیدم را از تظاهرکنندگان در ایران ابراز کنم؛ اما وقتی تیم امنیت ملی را جمع کردم، کارشناسان ما در امور ایران مخالف چنین اقدامی بودند. می‌گفتند هرگونه بیانیه‌ای از طرف من احتمالاً نتیجه معکوس (Backfire) خواهد داشت. تندروهای رژیم، پیشاپیش این داستان ساختگی را تبلیغ می‌کردند که عوامل خارجی در پشت تظاهرات حضور دارند و فعالان داخل ایران می‌ترسیدند که هرگونه بیانیه حمایتی دولت آمریکا برای بی‌اعتبار کردن جنبش آن‌ها (DiscrediTheir Movement) مورد بهره‌برداری قرار گیرد. [روایت مشابه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه وقت آمریکا، دراین‌باره را در بخش ایران در کتاب «انتخاب‌های سخت» آمده است] خودم را موظف دانستم به این هشدارها توجه کنم و با امضای یک سری بیانیه‌های بوروکراتیک ملایم
‏(Series of Bland, Bureaucratic Statements)؛ همانند «ما همچنان کل وضعیت را به‌دقت رصد می‌کنیم»؛ «باید به حقوقِ جهانیِ اجتماع و آزادی بیان احترام گذاشته شود»، خواستار راه‌حلی صلح‌آمیز بر مبنای خواست و اراده ملت ایران شدم (ص. ۵۹۶).
۲ - ۱) مرحله دوم
با توجه به این‌که تلاش‌ها برای باز کردن بابِ گفت‌وگو با ایران پذیرفته نشده و این کشور در هرج‌ومرج و سرکوبِ فزاینده ناشی از یک «جنبش سبزِ» خودخوانده (Self-described Gree- Movement) فرومی‌رفت، مرحله دوم استراتژی منع اشاعه هسته‌ای‌مان را کلید زدیم. شورای امنیت سازمان ملل پیشاپیش چندین قطعنامه تصویب کرده و از ایران خواسته بود فعالیت‌های غنی‌سازی خود را متوقف کند. همچنین مجوز تحریم‌های محدود (Limited Sanctions) علیه ایران را صادر کرده و گروهی موسوم به ۱+۵ (پنج عضو دائم شورای امنیت، یعنی آمریکا، انگلیس، فرانسه، روسیه و چین، به‌علاوه آلمان) را تشکیل داده بود تا به امید وادار کردن رژیم به پایبندی به پیمان منع اشاعه هسته‌ای، با مقامات ایرانی دیدار کنند. مشکل این بود که تحریم‌های موجود بیش‌ازحد ضعیف بودند و نمی‌توانستند تاثیر زیادی داشته باشند. حتی هم‌پیمانان آمریکا مانند آلمان به تجارت پررونق خود با ایران ادامه می‌دادند و تقریباً همه، نفت این کشور را خریداری می‌کردند. دولت بوش به‌صورت یک‌جانبه، تحریم‌های آمریکایی بیش‌تری علیه ایران وضع کرده بود، اما این تحریم‌ها عمدتاً نمادین (Symbolic) بودند؛ زیرا شرکت‌های آمریکایی از سال ۱۹۹۵ از تجارت با ایران منع شده بودند. ایران با افزایش قیمت نفت و رشد اقتصادش، با کمال میل ۱+۵ را با جلسات منظمِ مذاکره (Regular Negotiating Sessions) که نتیجه‌ای جز تعهد به مذاکره‌ی بیش‌تر (CommitmenTo More Talking) نداشتند، دنبال خودش می‌کشید (ص. ۵۹۶).
برای جلب‌توجه ایران، باید کشورهای دیگر را متقاعد می‌کردیم که گرهِ تحریم‌ها را محکم‌تر (Tighte- The Vise) کنند و این یعنی باید موافقت دو دشمنِ قدرتمند و تاریخی‌مان [روسیه و چین] را جلب می‌کردیم که اصولاً تحریم‌ها را دوست نداشتند، روابط دوستانه دیپلماتیک و تجاری با ایران داشتند و تقریباً به‌اندازه تهران نسبت به اهداف آمریکا بی‌اعتماد (Mistrusted) بودند (ص. ۵۹۶).
۳) معامله روسیه با آمریکا بر سرِ تحریم ایران
در میان همه رهبران بریکس (BRICS) که در اجلاس گروه بیست آوریل ۲۰۰۹ (فروردین ۱۳۸۸) حضور داشتند، من بیش از همه علاقه‌مند به تعامل با مدودف بودم (ص. ۴۵۲). مدودف یک تکنوکرات و یک اپراتور پشت‌صحنه (Behind-the-scenes Operator)
بود، بی‌آنکه نیم‌رخ عمومی (Public Profile) یا پایگاه سیاسی (Politica- Base) خاص خود را داشته باشد. بیش از اینکه سیاستمدار یا عضو بلندپایه حزب به نظر برسد، همانند یک مشاور مدیریت بین‌المللی بود. ظاهراً او انگلیسی را می‌فهمید؛ اگرچه صحبت با مترجم را ترجیح می‌داد (ص. ۴۵۴).
در مورد مهم‌ترین اولویت (Highest-priority Issue) من، همکاری ایالات‌متحده و روسیه برای مهار اشاعه تسلیحات هسته‌ای، ازجمله تلاش احتمالی ایران برای دستیابی به سلاح‌های هسته‌ای، مدودف نشان داد که آماده تعامل صریح و منعطف است. اگرچه او آماده نبود که به یک تلاش بین‌المللی برای محدود کردن متعهد شود؛ اما آن را قاطعانه رد نکرد و تا این حد پیش رفت که اذعان داشت برنامه هسته‌ای و موشکی ایران بسیار سریع‌تر ازآنچه مسکو پیش‌بینی کرده بود پیشرفت کرده، مک فاول (McFaul) و برنز (Burns) می‌گفتند یادشان نمی‌آید هیچ مقام روسی حتی در خلوت، بدین نکته اعتراف کرده باشد (ص. ۴۵۵).
من قصد خودم را برای بازبینی برنامه‌هایمان در اروپا، تحت عنوان تمایل برای بحث با حسن نیت (Good Faith)، مطرح کردم. اضافه کردم که پیشرفت در متوقف‌سازی برنامه هسته‌ای ایران، تاثیر قطعی بر تصمیم‌گیری من خواهد گذاشت، این پیامی نه‌چندان ظریف بود که مدودف حتی پیش از ترجمه به آن پاسخ داد. او با لبخندی محو به انگلیسی گفت: «متوجه شدم» (ص. ۴۵۶).
در نشستی خصوصی با مدودف و لاوروف در حاشیه ۶۴مین اجلاس مجمع عمومی در اواخر سپتامبر ۲۰۰۹ (مهرماه ۱۳۸۸) یک بمب اطلاعاتی (Intelligence Bombshell) در اختیارشان گذاشتم. پس‌از این بود که شکاف‌های رابطه روسیه و ایران عمیق‌تر شد. ما کشف کرده بودیم که ایران در آستانه تکمیل ساخت تاسیسات مخفی غنی‌سازی در اعماق کوهی در نزدیکی شهر تاریخی قم (تاسیسات فردو) است. همه‌چیز این ساختمان، ابعاد، پیکربندی و مکانش که درون تاسیسات نظامی بود، نشان‌دهنده علاقه ایران به محافظت از فعالیت‌های آن، هم در برابر شناسایی و هم حمله (Detectio- and Attack) بود. چنین ویژگی‌هایی با برنامه‌ای صلح‌آمیز (Civilia- Program) همخوانی نداشت. به مدودف گفتیم شواهد را پیش از عمومی‌کردن به او نشان می‌دهیم؛ زیرا زمان اقدامات نصف و نیمه (Half Measures) به پایان رسیده است. بدون موافقت روسیه برای یک پاسخ بین‌المللی محکم (Forcefu- Internationa- Response)، شانس راه‌حلی دیپلماتیک (Diplomatic Resolution) در رابطه با ایران احتمالاً از دست می‌رفت (ص. ۶۱۷).
رابطه من با مدودف در تصویب نهایی تحریم‌ها سرنوشت‌ساز بود. در حاشیه هر نشست بین‌المللی‌ای که شرکت می‌کردم، او و من زمان می‌گذاشتیم تا بن‌بست‌های مذاکرات (Logjams i- the Negotiations)
را رفع‌ورجوع کنیم؛ همین‌طور که به‌روز رای‌گیری شورای امنیت نزدیک‌تر می‌شدیم، به نظر می‌رسید که هفته‌ای یک‌بار تلفنی حرف می‌زدیم. او به شوخی در پایان یکی از این جلسات طولانی ماراتن‌وار گفت: گوش‌هایمان دیگر دارد زخم می‌شود. بارها و بارها مدودف درنهایت ازآنچه برنز یا مک‌فاول فکر می‌کردند میسر و مقدور باشد پیش‌تر رفت، بدبینی آن دو بابت پیوندهای طولانی‌مدت روسیه با ایران و میلیون دلاری بود که تولیدکنندگان سلاح پرنفوذ روسی قرار بود به‌مجرد اجرایی شدن تحریم‌ها از دست بدهند. روز ۹ ژوئن ۲۰۱۰ (۱۹ خرداد ۱۳۸۹)؛ روز رای‌گیری شورای امنیت، مدودف یک‌بار دیگر با اعلام لغو فروش موشک‌های اس-۳۰۰ به ایران ما را غافلگیر کرد. با این تغییر نظر، نه‌تنها خلاف موضع قبلی خودش بلکه خلاف موضع پوتین هم بود (ص. ۶۳۳).
برای جبران برخی از ضررهای روسیه، موافقت کردیم تا تحریم‌های موجود را از چندین شرکت روسی که سابقاً به ایران سلاح فروخته بودند، برداریم. همچنین متعهد شدم که مذاکرات برای ورود به تاخیرافتاده روسیه به سازمان تجارت جهانی (Russia’s Belated Entry into the WTO)
را تسریع کنم. بااین‌حال مدودف با هم‌راستا کردن خودش با ما درباره ایران، نشان داد که حاضر است آینده ریاست جمهوری‌اش را به رابطه‌ای نزدیک‌تر با ایالات‌متحده گره بزند. به رام گفتم که این نشانه‌ای دلگرم‌کننده برای همکاری‌های آینده درباره سایر اولویت‌های بین‌المللی‌مان است البته «تا زمانی که پوتین پروبالش را نچیند» (ص. ۶۳۳).
۳) معامله چین با آمریکا بر سرِ تحریم ایران
مجاب کردن دولت بدگمان (Skeptical) چین به رای دادن به تحریم‌ها علیه ایران به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین تامین‌کنندگان نفت آن، مانع دیپلماتیک دیگری بود که باید از آن عبور می‌کردیم (ص. ۶۱۸).
در سفر نوامبر ۲۰۰۹ (آبان ۱۳۸۸) شانگهای؛ اولین توقفگاهمان در چین، یک نسخه مبالغه‌آمیز از سنگاپور بود (ص. ۶۲۷). پکن، زرق‌وبرق شانگهای را نداشت؛ هرچند در مسیر رفتن از فرودگاه به شهر از کنار چیزی قریب به ۳۰کیلومترِ متوالی برج‌های تازه‌ساخت گذشتیم، انگار که یک‌شبه ۱۰منهتن عَلَم شده بود. وقتی به مرکز شهر رسیدیم، مناطق تجاری و مسکونی جای خود را به ساختمان‌های دولتی پرهیبت دادند (ص. ۶۲۹).
طبق معمول ملاقاتم با رئیس‌جمهور هو جین‌تائو (Hu Jintao) ماجرایی خواب‌آور بود. موضوع هرچه بود، خوش داشت از روی دسته قطور نکات از پیش آماده بخواند و هر از چندی مکث کند تا به انگلیسی ترجمه شود، ترجمه‌ای که انگار از قبل آماده شده بود و به‌نوعی همیشه بیش از اظهارنظر اصلی طول می‌کشید. وقتی نوبت حرف زدن من می‌شد، او کاغذهایش را زیرورو می‌کرد و دنبال پاسخ‌هایی می‌گشت که دستیارانش برایش آماده کرده بودند. تلاش‌هایی کردم تا آن جَو یکنواخت را با حکایت‌های شخصی یا شوخی‌های گاه‌به‌گاه بشکنم. بعدازآنکه فهمیدم «تالار بزرگ مردم»؛ ساختمانی عظیم با ستون‌های زیاد، در کمتر از یک سال ساخته شده، به اوگفتم اسم پیمانکارت را بگو. این تلاش‌هایم معمولاً با نگاه خیره از جانب او منجر می‌شد. چند بار هم وسوسه شدم تا پیشنهاد کنم که صرفاً با ردوبدل کردن کاغذها، در وقت یکدیگر صرفه‌جویی کنیم و سر فرصت آن‌ها را بخوانیم (ص. ۶۲۹).
بااین‌حال، وقتی‌که با هو جین‌تائو گذراندم به من مجال آن را داد تا مجموعه‌ای از موارد شاخص در اولویت‌های ایالات‌متحده را مطرح کنم: مدیریت بحران اقتصادی و برنامه هسته‌ای کره شمالی؛ نیاز به حل مسالمت‌آمیز مناقشات دریایی در دریای چین جنوبی؛ رفتار با ناراضیان چینی؛ تلاشمان برای وضع تحریم‌های جدید علیه ایران. در رابطه با مورد آخر، به منفعت‌طلبی خودِ چینی‌ها (Chinese Self-interest)
متوسل شدم و هشدار دادم که بدون اقدام دیپلماتیک معنادار
‏(Meaningfu- Diplomatic Action)، یا ما یا اسرائیلی‌ها ممکن است مجبور به حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران شویم و این پیامدهای بسیار بدتری برای تامین نفت چین دارد. طبق انتظار، هو جین‌تائو هیچ قول و وعده‌ای در باب تحریم‌ها نداد؛ اما از تغییر در زبان بدنش
‏(Body Language) و یادداشت‌برداری بی‌امان وزرایش، می‌شد گفت که جدیت پیام ما درباره ایران (Seriousness of our Message o- Iran)
توجه او را جلب کرده است (ص. ۶۲۹).
۴) خرسندی اوباما از معامله بر سرِ تحریم ایران
ریاست جمهوری افق‌های زمانی‌تان (Time Horizons) را دگرگون می‌کند. تلاش‌هایتان به‌ندرت فوراً به بار می‌نشیند؛ چون اکثر مسائلی که سر از روی میزتان درمی‌آورند بسیار کلان و عوامل اثرگذار به‌مراتب متنوع‌تر از آن هستند که امکان ثمربخشی سریع داشته باشند. یاد می‌گیرید که پیشرفت را با گام‌های کوچک‌تر بسنجید، گام‌هایی که تکمیل هرکدامشان شاید ماه‌ها طول بکشد و هیچ‌یک از آن‌ها شایسته اقبال عمومی نیستند. یاد می‌گیرید خود را با این حقیقت سازگار کنید که تحقق هدف نهایی‌تان (Ultimate Goal)، اگرچه اصلاً به آن برسید، ممکن است یک یا دو سال یا حتی یک دوره کامل طول بکشد (ص. ۶۳۲).
در ژوئن ۲۰۱۰ (۱۹ خرداد ۱۳۸۹) با رای کلیدی روسیه و چین، شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه ۱۹۲۹ را تصویب کرد که تحریم‌های جدید بی‌سابقه‌ای (Unprecedented) علیه ایران وضع می‌کرد، ازجمله ممنوعیت فروش سلاح، تعلیق فعالیت‌های مالی بین‌المللی جدید توسط بانک‌های ایرانی و اختیاراتی گسترده برای ممنوعیت هر تجارتی که می‌توانست به ایران کمک کند تا برنامه تسلیحات هسته‌ای‌اش را پیش ببرد. چند سالی طول می‌کشد تا ایران اثرات کامل آن را احساس کند؛ اما در کنار مجموعه جدیدی از تحریم‌های ایالات‌متحده، اکنون ابزارهای لازم برای فلج کردن اقتصاد ایران را در اختیار داشتیم؛ مگر اینکه و تا زمانی که ایران با مذاکره موافقت می‌کرد. این اتفاق همچنین به من توجیه قدرتمندی (Powerfu- Rationale) می‌داد تا در گفت‌وگو با اسرائیلی‌ها و دیگرانی که مسئله هسته‌ای را بهانه‌ای حاضر و آماده برای رویارویی نظامی ایالات‌متحده و ایران می‌دانستند، صبر (Patience) را توصیه کنم (ص. ۶۳۲).
همراه کردن روسیه و چین، تلاشی گروهی (Team Effort) بود. هیلاری [کلینتون] و سوزان رایس (Susa- Rice) ساعت‌های بی‌شماری (Countless Hours) را صرف چرب‌زبانی (Cajoling)، ترغیب (Charming) و گاه تهدید همتایان روس و چینی خود کرده بودند. مک فاول، برنز و سامور (Samore) همگی پشتیبانی‌های فنی و راهبردی حیاتی (Critica- Strategic and Technica- Support) فراهم کرده بودند و کمک کرده بودند تا از تمام ایرادات و موانعی را که مذاکره‌کنندگان روسی یا چینی ممکن بود عَلَم کنند، از بین برده یا دور بزنیم (ص. ۶۳۲).