شیرزن نیکوکار و خستگی‌ناپذیر ایذه

هرچه روزگار به این زن سخت‌تر گرفته، او قوی‌تر شده است. خانم «بهمنی» که ویدئواش در حال بلند کردن کپسول‌های سنگین گاز و قرار دادن‌شان در وانت ‌نیسان آبی‌اش در شبکه‌های اجتماعی پربازدید شده، از اهالی روستای گلال بخش سوسن از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه در استان ‌خوزستان است. او بیش از 50 سال دارد و به عشق مردم و البته امرار معاش، با همه سختی‌های این شغل به خصوص در فصل‌های سرد سال کنار آمده است. در پرونده امروز زندگی‌ سلام، پای صحبت‌های او با لهجه شیرینش می‌نشینیم. این گفت‌و‌گو در حالی انجام شد که او در مسیر گازرسانی به یکی از روستاهای استان‌ خوزستان بود و برای دقایقی، خودرو اش را در کنار جاده پارک کرد.
از 11 سالگی سوارکاری، آرایشگری، بافندگی، کشاورزی و ... را یاد داشتم
او در ابتدای این گفت‌و‌گو، خودش را این ‌طور معرفی می‌کند: «زمانی که بچه‌تر بودم، سنم پایین‌تر بود، خیاطی، گلدوزی، آرایشگری، کمک‌های اولیه پزشکی مثل تزریق آمپول و سرم و ... را یاد گرفتم و انجام می‌دادم. از حدود 9 سالگی اسب‌ سوار و شناگر هم بودم. در 11 سالگی و به اصرار پدر و مادرم، خیلی زود ازدواج کردم. شوهرم خیلی به من سرکوفت می زد و با هم خیلی مشکل داشتیم. چند سال بعد و با داشتن یک بچه، طلاق گرفتم. خیلی تلاش کردم زندگی ‌مشترکم را حفظ کنم اما نشد. بعد در 25 سالگی، دوباره ازدواج کردم ولی باز هم جدا شدم. الان 3 فرزند دارم و یک خواهر که سرپرستی‌ همه‌شان با من است چون سال‌ها پیش، والدینم از دنیا رفتند».
نتوانستم برای حل مشکل گاز روستایی‌ ها، کاری نکنم
از او می‌پرسم که این همه مهارت را چطور فرا گرفته که  می‌گوید: «زمانی که با شوهرم ازدواج کردم، او خیلی آزارم می‌داد، خیلی. من بچه سال بودم. بعدکه طلاقم داد، خواستم بروم خانه پدرم، رویم نشد که بنشینم سر سفره پدرم. بنابراین شروع کردم به بندبافی، کشاورزی، درو کردن، پرورش دام و ... . هر کاری از دستم برمی‌آمد، انجام می‌دادم. سپس کم‌کم با وام از کمیته امداد و ... موفق شدم یک وانت بخرم. آن زمان هر روز شاهد مشکلات مردم برای تهیه کپسول گاز بودم. نتوانستم برای حل این مشکل، فقط دست روی دست بگذارم و کاری نکنم. تصمیم گرفتم با توزیع روزانه کپسول ‌های گاز، هم کسب درآمد و هم به مردم روستای خودم و روستاهای اطراف کمک کنم. الان علاوه بر فروش یک سری محصولات، تامین کپسول گاز برای ۱۸ هزار روستایی در بخش محروم سوسن با توزیع روزانه حدود ۱۵۰ کپسول گاز برعهده من است.»
سال‌ها پیش تصمیم ‌گرفتم کلیه‌ام را بفروشم اما...
«زمانی که دستم خالی بود، خیلی اذیت شدم، کسی را نداشتم که به دادم برسد، آن زمان پدر و مادرم هم فوت کرده بودند، تنها راهی که به ذهنم برای نجات رسید، چون دیدم بچه‌هایم هم کسی را ندارند، این بود که کلیه‌ام را بفروشم». خانم بهمنی با این مقدمه ادامه می‌دهد:در همین فکرها بودم و یک جایی نشسته بودم. یک بنده خدایی را دیدم که گفت: «چته؟» گفتم: «دستم خالیه». گفت: «می‌خواهی چه کنی؟». گفتم: «می‌خواهم کلیه‌ام را بفروشم، بچه‌هایم را نجات دهم». گفت: «فکر کنم از نظر عقلی تاب داری؟». گفتم: «چه جوری؟». گفت: «تو باید مقاومت کنی و بچه‌هایت را بزرگ کنی. تو باید سالم باشی. بچه‌هایت به مادر نیاز دارند. اگر تو به کاری مشغول شوی ، هر کاری، خدا خودش کمک می‌کند». راستش حرف این زن خیلی به دلم نشست. همان جا بود که تصمیم گرفتم به جای غصه خوردن و ... شروع به کار کنم. خدایا شکرت که الان از زندگی بچه‌هایم خیلی راضی هستم. الان هم بچه‌هایم درس می‌خوانند و هم  با خودم کار می‌کنند».


از ساعت 4 صبح تا 12 شب کار می‌کنم
از او می‌پرسم که آیا الان از شرایط زندگی‌تان راضی هستید یا نه؟ می‌گوید: «الان که خدا را شکر، کارم خیلی خوب است. علاوه برتوزیع کپسول گاز، بنزین(بخش ما جایگاه بنزین ندارد و هفته‌ای سه روز بین اهالی بنزین توزیع می‌کنم)، گالری فروش و کرایه لباس‌ محلی، سوپر مارکت، پرورش مرغ و جوجه محلی، آرایشگری، الان در حدود 10 تن هم ما محلی‌ها می گوییم «کلچوک»، فکر کنم شما به آن سبوس برنج می‌گویید، از آن برای فروش دارم و ... . خدا را شکر، خیلی از زندگی‌ام راضی هستم. برای حدود 18 هزار خانوار گازرسانی می‌کنم. از صبح ساعت 4 که بیدار می‌شوم تا 12 شب، مشغول کار هستم. طبق برنامه‌ای که دارم، روزانه باید 150 کپسول را توزیع کنم. اصلا هم خسته نمی‌شوم. اگر یک روز به من بگویند که سر کار نرو و دیگر به مردم روستایت خدمت نکن، آن ‌قدر حالم بد می‌شود که باید من را در بیمارستان بستری کنید(می‌خندد)».
با خوشحال ‌شدن روستایی‌ها، من خوشحال‌تر می‌شوم
از او درباره آرزوهایش می‌پرسم، خانه خیلی بزرگ، ماشین شاسی‌بلند، دلار یا ... ؟ می‌گوید: «وقتی مردم با من صاف و ساده هستند، وقتی یکی از اهالی این روستاهای محروم منطقه زندگی ما کپسول گاز را می‌گیرد یا لباس محلی و ...، بعدش خوشحال می‌شوند، زمانی که من این شادی را می‌بینم، دلم می‌خواهد خیلی بیشتر کار کنم. الان تنها آرزویم این است که به اهالی روستاهای محروم خیلی بیشتر کمک کنم چون هر چقدر آن‌ها بیشتر شاد شوند، من هم خوشحال‌تر می‌شوم. از یک کار هم خیلی بدم می‌آید و آن، دو به هم ‌زنی است. خیلی ناراحت می‌شوم وقتی بعضی‌ها به جای گرفتن دست دیگران، آن ها را رها می کنند و پا روی حق می‌گذارند.»
کپسول گاز را با یک دست بلند می‌کنم
از او درباره سختی‌های کارش می‌پرسم که می‌گوید: «من که سختی نمی‌بینم، همه‌اش شیرینی است. مثلا موقعی که برف و باران زیاد است، یک ذره‌ای باد لاستیک‌ها را کم می‌کنم تا ماشین ایمن‌تر شود. این را خودم به صورت تجربی یاد گرفتم. تمام جاده‌ها را می‌روم و تا امروز اهواز، اصفهان، شیراز، یاسوج و ... علاوه بر مسیرهای صعب ‌العبور روستایی رفتم. بلند کردن کپسول گاز هم که برایم ورزش است و با یک دست، بلندش می‌کنم. غیر از کپسول گاز، کسی باری داشته باشد، خانه بخرد و بخواهد وسایلش را جا‌به‌جا کند، مسافری بخواهد به شهر دیگری برود و ...، آن کارها را هم  انجام می‌دهم».
زمانی برای حضور در شبکه ‌های اجتماعی و تماشای تلویزیون ندارم
از او می‌پرسم که آیا ویدئوی منتشر شده از خودش در شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام را دیده یا نه که می‌گوید: «شنیدم که در اینستاگرام، زمانی که مشغول بار زدن کپسول‌های گاز هستم از من فیلم گرفتند و منتشر شده اما من خودم در فضای ‌مجازی نیستم. حتی من در خانه‌ام تلویزیون هم ندارم چون وقت این جور کارها را ندارم. این را هم بگویم که یک مستند به نام «زری» ساخته شده که داستان زندگی‌ من و تلاشم برای استقلال و امرار معاش است و بعضی جاهایش خیلی دردناک است.»
برکت پول برایم خیلی مهم است
از او می‌پرسم که آیا تا امروز به خاطر این کارآفرینی‌ها و کمک‌هایش، مورد تقدیر مسئولان استان هم قرار گرفته یا نه؟ که می‌گوید: «مسئولان اگر جریمه‌ام نکنند، ممنون‌شان می‌شوم و نیازی به تشکرشان ندارم(می‌خندد). بعضی وقت‌ها یک عده می‌خواهند من را اذیت کنند، چون زن هستم. مثلا یک کارهایی می‌کنند که لج من را دربیاورند. علیه من گزارش می‌دهند که در فروش کپسول گاز، گران ‌فروشی می‌کنم. فاصله بعضی روستاها که برای ‌شان کپسول می‌برم، 150 کیلومتر است، 150 تا می‌روم و 150 تا باید برگردم یعنی 300 کیلومتر. بعد من کپسولی 25 هزار تومان هزینه می‌گیرم. بعضی‌ها 10 تا 20 کیلومتر که کپسول را جابه‌جا می‌کنند، 25 هزار تومان می‌گیرند اما من 300 کیلومتر را 25 هزار تومان می‌گیرم چون برکت کار برایم مهم است. برکت پول خیلی مهم است. برخی مواقع اهالی یک روستا زنگ زدند که بیمار داریم و باید برود بیمارستان. معمولا برای جابه‌جایی بیماران پول نمی‌گیرم یا خیلی کم می‌گیرم. گاهی شب یا ظهر، هنگام استراحتم یکی نفر می‌آید یا زنگ می‌زند که الان به ماشینت نیاز داریم، تمام تلاشم را می‌کنم تا سریع بروم و کار مردم راه بیفتد».
 
امیدوارم روزی در روستای‌ مان، درمانگاه احداث کنم
«بعضی از مردها از زن ضعیف هم بدترند، غیرت ندارند که کار کنند و نان زندگی‌شان را با زور بازو و تلاش به دست بیاورند». او که در بین اهالی روستای‌شان به عنوان زنی نیکوکار هم شناخته شده، در این باره می‌گوید: «در کنار کارهایی که مثل گازرسانی از دست خودم برمی‌آید، به دنبال کارهای خیرخواهانه هم هستم. مثلا الان در حال تلاش برای آزادی یک زندانی هستم تا سر خانه و زندگی‌اش برگردد. چندین بار به ادارات استان رفتم برای پیگیری وضعیت جاده‌ها که اصلا وضعیت خوبی ندارد. همیشه دوست داشتم که بخشی از مشکلات مردم را حل کنم. در جاده هم اگر ماشینی را ببینم که خراب شده، چه بنزین بخواهد چه ابزار مثل آچار و حتی اگر بخواهد، او را تا تعمیرگاه یدک می‌کشم. دلم می‌خواهد یک درمانگاه هم در روستای‌مان احداث کنم چون از نان شب برای اهالی این جا واجب‌تر است».