اعاده حاكميت بر جزاير سه‌گانه

امروز، 9 آذر (30 نوامبر)، مصادف با پنجاهمين سالگرد اعاده حاكميت ايران بر جزيره ابوموسي و دو جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك است. اين واقعه و حواشي آن را بايد به دلايل زير يك تحول تاريخي به‌شمار آورد و نقطه عطفي در تاريخ معاصر ايران دانست: 
1- 9 آذر 1350 نقطه پاياني بر سلطه بلامنازع انگليس بر آب‌هاي خليج‌فارس بود. ناوگان انگليس طي سلسله جنگ‌هايي از 1808 تا 1820 توانست بر آنچه كه «ساحل دزدان دريايي» مي‌ناميد، غلبه نمايد و قبايل قواسم راس‌الخيمه را با خشونت تمام قلع و قمع كند. از آن پس، انگليس ضمن اعمال سلطه نظامي بر خليج‌فارس كه يكي از اهدافش تامين امنيت هند در برابر قدرت‌هاي رقيب بود، وارد سلسله توافقاتي با شيوخ عرب نيز شد كه حاصل آن اعمال «صلح انگليسي» بر اين آبراه بود. انگليس با امضاي «عهدنامه عمومي» در 1820 و «عهدنامه آتش‌بس دريايي دائم» در 1853، جنگ بين قبايل عرب را ممنوع و موقعيت خود را به عنوان حكم بين آنها تثبيت كرد. اين دو عهدنامه نهايتا به «عهدنامه انحصاري» در 1892 منجر شد كه حاصل آن تحت‌الحمايه شدن قبايل عرب و قرار گرفتن كليه امور دفاعي و سياست خارجي آنها در دست انگليس بود. در تمام اين دوره 150 ساله، مهار ايران به عنوان تنها قدرت مستقل منطقه‌اي كه با حضور انگليس و توافقاتش با شيوخ عرب مخالفت مي‌كرد، در دستور كار انگليس قرار داشت.
2- انگليس كه براي حضور و تحكيم موقعيت خود در خليج‌فارس به كنترل جزاير و بنادر اين دريا نياز داشت، بلافاصله بعد از سلطه بر «ساحل دزدان دريايي» متوجه كنترل جزاير ايراني شد و اقدامات خود را در 1820 با عقب كشيدن بخشي از نيروهايش به جزيره قشم شروع كرد. اما مقاومت شديد دربار فتحعلي شاه كه نگران تكرار سرنوشت هند براي ايران بود و شيوع بيماري در بين نيروهاي انگليسي، خروج آنها از قشم را ناگزير كرد. اما انگليس، به‌رغم مقاومت مستمر ايران، طي يك دوره تقريبا صد ساله هيچ‌گاه سياست اعمال كنترل بر جزاير ايراني را رها نكرد. تاكتيك اصلي انگليس در اين رابطه ادعاي تعلق جزاير ايراني به شيوخ تحت‌الحمايه‌اش بود. آرشيو نهادهاي استعماري انگليس مملو از اسنادي است كه  جزييات اين تلاش‌ها در ارتباط با اكثر جزاير ايراني را نشان مي‌دهد. انگليس همچنين در مقاطعي كوشيد تا از طريق خريد يا اجاره برخي جزاير ايراني، كنترل آنها را به دست آورد. در چنين بستري، ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك با ادعاي تعلق آنها به شيوخ شارجه و راس‌‌الخيمه در 1903 به اشغال انگليس درآمدند.
3- در ژانويه 1968 و در شرايطي كه دولت انگليس با سلسله بحران‌هايي كه بحران مالي در راس آن قرار داشت، مواجه بود، اعلام كرد كه تا اول دسامبر 1971 به حضور استعماري خود در شرق سوئز، از جمله خليج‌فارس، خاتمه داده و كليه تعهدات حقوقي‌اش منقضي خواهد شد. اين اعلام رسمي سرآغاز شكل‌گيري يك نقطه عطف سه ساله در خليج‌فارس شد كه بايد طي آن زمينه خاتمه يك دوره تاريخي 150 ساله و آغاز دوره‌اي جديد با مختصاتي كاملا متفاوت فراهم مي‌شد. با اين تحول، ايران در شرايطي قرار ‌گرفت كه مي‌توانست موقعيت طبيعي خود را در اين آبراه باز يابد. ايران قبل از حضور استعمارگران غربي در خليج‌فارس كه از 1507 ميلادي با حضور پرتغال آغاز شده بود، قدرت منطقه‌اي مسلط بر خليج‌فارس بود و از آن پس، به جز يك دوره استثنايي تحت هدايت داهيانه شاه عباس كبير، در هيچ زماني در اين دوره 500 ساله نتوانسته بود، قدرت فائق در خليج‌فارس باشد. با اعلام خروج انگليس و در شرايطي كه امريكا به خاطر گرفتاري در ويتنام و دلايل ديگر قادر به جايگزيني انگليس نبود و دولت‌هاي عربي كرانه جنوبي نيز در ضعف شديد قرار داشتند، ايران در موقعيتي تاريخي براي اعاده موقعيت برتر خود در خليج‌فارس قرار گرفت و اين امر به مهم‌ترين مشغله ذهني همه كنشگران در آن دوره سه‌ساله بدل شد. 


4- دولت وقت ايران در آن نقطه عطف تاريخي تصميم گرفت، احياي موقعيت غالب ايران در خليج‌فارس را در راس اولويت‌هاي خود قرار دهد. اين در شرايطي بود كه در سطح منطقه‌اي، دربار راست‌گرا و غرب‌گراي ايران درگير تعارضي حاد با پان‌عربيسم چپ‌گرا و شرق‌گرا بود و در سطح جهاني نيز با نزديك شدن شوروي به دروازه‌هاي خليج‌فارس از طريق عراق و يمن جنوبي، فاكتور جديد و مهمي در حال وارد شدن در معادلات جنگ سرد بود. در چنين شرايطي، مساله بحرين كه ايران طي تمام دوره 150 ساله سلطه انگليس در خليج‌فارس پيگير اعاده حاكميت خود بر آن بود، به امري ثانوي تبديل شد و تمركز اصلي بر اعاده حاكميت ايران بر سه جزيره ابوموسي و تنب قرار گرفت كه از اهميت ويژه‌اي در تنگه هرمز برخوردار بودند. شماري از ديگر جزاير ايراني مانند هنگام، قشم و... كه جزئا يا كلا تحت كنترل انگليس قرار داشتند، در جريان «مذاكرات تسويه» كه در نيمه دوم دهه 1310، تحت رياست تيمورتاش وزير دربار رضا شاه، انجام شده بود، به حاكميت كامل ايران برگشته بودند.
5- اعاده حاكميت ايران بر سه جزيره در 30 نوامبر 1971 يعني درست در آخرين روز اعتبار عهدنامه‌هاي انگليس با شيوخ عرب انجام شد. به‌رغم مخالفت انگليس، هدف دولت وقت ايران اين بود كه اين مساله با انگليس كه عامل اصلي شكل‌گيري اختلاف بود، حل شود و به شيخ‌نشين‌هايي كه قرار بود از فرداي آن روز، يعني اول دسامبر، در قالب دولت‌هاي مستقلي در نقشه منطقه ظاهر شوند، منتقل نشود. با اين سياست ايران، انگليس بر سر اين دو راهي قرار مي‌گرفت كه عهدنامه‌هاي خود با شيوخ را محترم بشمرد و به تعهد خود به عنوان حامي آنها در برابر ايران عمل كند يا تعهداتش را زير پا بگذارد. با توجه به مذاكرات و كنش‌هاي ديپلماتيك و نيز دو رويارويي نظامي بين ايران و انگليس در خليج‌فارس طي اين دوره سه ساله، نهايتا انگليس در چارچوب فرمولي كه سرنوشت بحرين و قطر و فدراسيون شيوخ نيز بخشي از آن بود، در برابر اعاده حاكميت ايران بر سه جزيره منفعل ماند و به اين دليل مورد انتقاد تند اعراب چپ‌گرا قرار گرفت. 
6- آذر 1350 نقطه عطف مهم و كم‌نظيري در روابط منطقه‌اي ايران در دوره معاصر است. بعد از اين تحول مهم و شروع خروج انگليس از روز بعد، موقعيت طبيعي ايران به عنوان قدرت اصلي خليج‌فارس كه همزمان سرناسازگاري با همسايگانش ندارد، تثبيت شد. در شرايطي كه طي يك دوره 20 ساله كه در آن، برعكس دوره حدودا 500 ساله ماقبل آن، هيچ قدرت جهاني در خليج‌فارس مستقر نبود، ايران موقعيت ممتاز خود در منطقه را حفظ كرد. اين شرايط با حمله عراق به كويت در 1991 و اعطاي پايگاه به امريكا توسط دولت‌هاي عربي خليج‌فارس به سرآمد و در پي آن شرايط دشواري براي ايران حاكم شد كه زمينه‌ساز سياست مهار دوم، اين‌بار توسط امريكا، شد.