شهر کم توان شرمنده معلولان

 مسافر توکیو می گوید، در شرایط فعلی کشورمان همین که رفقایم فقط بتوانند یک زندگی معمولی داشته باشند در دنیای خودشان قهرمان اند، لازم نیست حتما مدال آور باشند، با این که ما هم مثل همه باید دنبال آرزوهایمان برویم و به چیزهایی که می خواهیم برسیم اما آن بیرون خبری از این حرف ها نیست، خانم روان شناس هم می گوید برای رسیدن به دانشگاه و ادامه تحصیل با خواهش و التماس از خانواده خواستم با این جا آمدنم موافقت کنند. آقای نجف پور هم همین حرف ها را جور دیگری می زند، او می گوید: امروز من این جا کارمندم، یعنی به این توانمندی رسیدم که می توانستم هر جای دیگر فعالیت کنم اما انتخاب کردم که همان جایی کار کنم که رشد کردم، می خواهم مردم مطمئن باشند که کمک هایشان هدر نمی رود. این ها گوشه ای از حرف های کسانی است که حوالی آذر و روز جهانی معلولان یادشان می کنیم. این جا آسایشگاه معلولین جسمی و حرکتی فیاض بخش است، خیلی ها را در این آسایشگاه می شناسم که کارهای بزرگی کردند و نام های بزرگی داشتند، این بار بدون توقف می روم سراغ مسافر توکیو اما انگار خیلی  آماده گفت و گو نیست، به قول حسن عبدی، قهرمان پارالمپیک توکیو ، آن قدر حرف ها چندین سال زده شده که درگیر تکرار و شاید روزمرگی شده اند. مسائلی که برای شما عادی است برای ما درد است این قهرمان ملی که این روزها بر اساس رشته تحصیلی اش حسابدار مرکز تخصصی دندان پزشکی معلولان فیاض بخش است، ادامه می دهد: امسال بعد از یک سال تاخیر برگزاری بازی های پارالمپیک توکیو بالاخره این بازی ها برگزار شد و من هم افتخار داشتم در تیم ملی بسکتبال با ویلچر ایران به این رقابت ها اعزام شوم و دومین تجربه المپیکی بعد از ریو را داشته باشم الان هم این جا حسابدارم. عبدی از کمبودهای جامعه می گوید: من به المپیک رفتم اما خیلی از دوستانم که این روزها در تیم بسکتبال با ویلچر همین آسایشگاه بازی می کردند هم توانایی  حضور داشتند اما به این بازی ها نرسیدند، این ها نیاز به حمایت دارند. وی ادامه می دهد: بچه های معلول همگی قهرمان اند، چون اگر بخواهند زندگی معمولی خود را داشته باشند آن قدر مانع و مشکل دارند که بعد از گذشتن از این موانع اگر بتوانند یک زندگی آرام و معمولی برای خود بسازند قهرمان زندگی خود شده اند، نیازی نیست که حتما مدالی به گردنشان باشد. همین دندان پزشکی یکی از معضلات جدی آن ها بوده، اگر همین مرکز نبود به دلیل مشکلاتی که برای پذیرش آن ها در مطب های مختلف  دارند گاهی سال ها با درد دندان روبه رو بودند این ها شاید برای بقیه عادی باشد اما برای ما درد است. ترس از بیرون آمدن نجمه درویشی، کارشناس ارشد روان شناسی بالینی دانشگاه فردوسی است، یک بانوی موفق که می گوید برای ادامه تحصیل با اصرار خودش به آسایشگاه آمده، روان شناس همین آسایشگاه شده و حالا به همنوعان خود خدمت می کند. درویشی توضیح می دهد: این جا محل رشد من بوده و بعد از تحصیل و ازدواج در همین آسایشگاه حالا که صاحب یک فرزند شده ام خودم را مدیون همین دوستانم می دانم و از تخصصم در همین مرکز به عنوان روان شناس استفاده می کنم و خدمات مشاوره می دهم چون در تمام این مراحل زندگی آن ها کنارم بوده اند.  او از روزهای تحصیل و دردسرهایش می گوید: من اگر به فیاض بخش نمی آمدم باید مثل همان دو سالی که ترک تحصیل کرده بودم، قید دانشگاه را هم می زدم، با خانواده ام صحبت کردم و با اصرار آمدم که این جا از تحصیلم حمایت شود و بتوانم راحت تر باشم اما بیرون از این جا شهر برای ما نیست، بسترسازی حضور ما درست انجام نشده، راهی که برای یک فرد معمولی به اندازه برداشتن یک قدم است برای ما 10 دقیقه است، همین دانشگاه فردوسی که تحصیل کردم  گاهی حتی استفاده از سرویس بهداشتی آن قدر سخت و نامناسب بود که یک روز تمام تا برگشتن به آسایشگاه منتظر می ماندم. قانون حمایت از معلولان کجاست؟ این درست است که ما فقط در همین محل زندگی خودمان آسایش داشته باشیم و هر بار بخواهیم از این جا خارج شویم خودمان را برای کلی دردسر آماده کنیم؟ نیاز به مکان جدید ولی نجف پور، مدیر مشارکت های آسایشگاه است، کسی که به گفته خودش حدود 40 سال از عمرش را در فیاض بخش گذرانده، او می گوید: من این جایم تا مردم مطمئن باشند کمک هایشان درست هزینه می شود و آن را به کسی می سپارند که اگر کمک های این جا نبود به کارشناسی ارشد و تخصص و مدیریت نمی رسید، این روزها اما کرونا حسابی اذیتمان کرده و خرجمان دو، سه برابر شده تا امروز سعی کردیم که از هیچ برنامه ای نزنیم و همه خدمات را کامل به بچه ها ارائه دهیم اما شرایط سخت است و اگر کمک های مردم نبود، نمی شد.نجف پور ادامه می دهد: همین حالا بعد از گذشت این چهار دهه دیوارهای این جا دیگر طاقت ندارد و باید به حال آن فکری شود، امیدوارم طرح جامعی که برای خانه جدید همه ما طراحی شده با کمک مردم و خیران زودتر آماده شود، من به همه خیران اطمینان می دهم که شرایطی که این جا فراهم است می تواند بیش از این ها به جامعه معلولان کمک کند اما با وضعیت فعلی امکان پذیر نیست و نیاز به مکانی جدید است. رویای فرشته های همدم مقصد بعدی ما موسسه توان بخشی همدم است، چشمانم را می بندم و از خانم دکتر زهرا حجت، مدیر عامل موسسه می خواهم مرا به شهری ببرد که در آن تمام آرزوهای دختران همدم به حقیقت پیوسته است. او می گوید: کرونا تمام شده، من با خاطری آسوده برای گردش دلنشین پاییزی، دخترانم را به پارک برده ام. فرشته های همدم بعد از گذشت دو سال از شیوع کرونا نفسی تازه می کنند. همه مردمی که در پارک هستند، بچه ها را عضو خانواده خودشان می دانند، خبری از نگاه های پرسشگر نیست و کسی دخترانم را سرزنش نمی کند و من با شادمانی به این فکر می کنم که گویا بالاخره همه باور کرده اند که معلولیت در یک قدمی همه ماست و نگاه شان به این فرشته ها، همان گونه است که دوست می دارند به خودشان نگاه  شود. او مهم ترین خیرخواهی برای بچه های همدم را مهرورزی به آن ها می داند و ادامه می دهد: البته این بچه ها خواسته هایشان به قدری کوچک است که همه ما توان برآورده کردنش را داریم. همین قدر که دست محبتی به سرشان بکشیم و نگاه دلنوازی به آن ها بکنیم، بزرگ ترین آرزوی آن هاست. هر چند که هنوز هم در دوران کرونا هستیم و اجازه بازدیدهای عمومی را نداده ایم و بچه ها هم به ندرت به فضای بیرون از موسسه رفته اند. از او می خواهم بهترین تفریح و ساعات خوش دختران همدم را برایم بگوید. یاد قدیم می کند و می گوید: سفر بهترین حالت تفریح برای بچه هاست، البته برای  آن گروهی که توانش را داشته باشند. برای دیگر گروه ها، مهمانی هایی که در رستوران ها دعوت می شدند، مولودی ها و جشن تولدهایی که خیران و مردم چه در موسسه و چه در تالارها و رستوران ها و پارک ها برایشان برگزار می کردند، بسیار عالی بود و امیدوارم با عادی شدن شرایط بتوانیم دوباره این جمع های انرژی بخش را داشته باشیم. بعضی ها با شیوع کرونا، فرزندان خود را فراموش کردند دکتر حجت دوست ندارد روزهایی را که با نگرانی ابتلای بچه ها به کرونا بر مجموعه همدم گذشته است به یاد بیاورد، روزهایی که هنوز دختران همدم دو دوز واکسن را نزده بودند و ابتلای یکی از دخترها با توجه به زندگی دسته جمعی آن ها، خواب و خوراک را از مادریاران موسسه می گرفت. او می گوید: چهار نفر از دخترهای کم توان خفیف ما دیپلم شان را گرفته بودند و در کارخانه کار می کردند، حقوق و بیمه داشتند و همه این ها روحیه بسیار خوبی برایشان ساخته بود، اما با شیوع کرونا آن ها دیگر نتوانستند سرکار بروند و پذیرش این موضوع برایشان بسیار دشوار بود. هر چند که توانستند خودشان را پیدا کنند و نکات مثبت را ببینند. دکتر حجت با ابراز تاسف ادامه می دهد: ناگوارترین اتفاق این بود که با شیوع کرونا بچه هایی که خانواده درجه یک یا دو دارند و هفته ای یک بار خانواده هایشان را می دیدند یا به صورت تلفنی با آن ها در ارتباط بودند، ارتباطشان به طور کامل با خانواده ها قطع شد. بسیاری از خانواده ها، سراغی از فرزندان خود نگرفتند و حتی تلفن بچه ها را جواب ندادند. نمی دانم دلیل این کارشان چیست، شاید گمان می کنند با تماس تلفنی هم ممکن است به کرونا مبتلا شوند! وی می گوید: در این ایام شاید خیلی ها چشم هایشان را به روی ما بستند، اما از طرف دیگر خیلی ها کاملا هوشمندانه در کنار ما بودند. به عنوان مثال، اگر حمایت های دانشگاه علوم بهزیستی نبود، ما نمی توانستیم به این سرعت واکسن های بچه ها را بزنیم و به روزهای آرامش بازگردیم، از این جهت مدیون شان هستیم. آرزوی تکتم... در ادامه سری به بخش های مختلف موسسه می زنیم، در بخش دختران کم توان متوسط، بچه ها در حیاط ورزش می کنند. در کارگاه گل سازی هم به زیبایی تمام گل می سازند، یکی را از دست فریده می گیرم بسیار زیباست، تکتم هم کنار گل هاست، می خواهد گل پامچال را برایم بخواند. به یاد اجرای به یاد ماندنی اش در حضور همایون شجریان می افتم. ویدئوی آن مراسم به صورت اتفاقی توسط یکی از حاضران  ضبط شده بود و تا مدت ها هم خوانی بی نظیر تکتم و همایون بین مردم می چرخید و بر دل می نشست. دوست دارم در برنامه عموپورنگ باشم  از دکتر حجت درباره خاطره آن روز و آن چه بر تکتم گذشت می پرسم، می گوید: قرار بود همایون شجریان روز شنبه مهمان موسسه باشد و یادم هست که ما جمعه شب در تهران اجرا داشتیم. همه چیز با سرعت پیش می رفت و من و تکتم با پرواز نیمه شب به مشهد بازگشتیم. زمان آن قدر کم بود که تکتم نتوانست خستگی و بی خوابی راه را از تن بیرون کند، اما خیلی خوشحال بود، چون می دانست همایون  شجریان برای همه دوست داشتنی است. او بیان می کند: تکتم در تمام طول پرواز قطعه «خوب شد» را تمرین می کرد تا به همایون شجریان تقدیم کند و جالب این که هیچ کدام از ما نمی دانستیم این قطعه از اوست. به همراه تکتم به حیاط همدم می رویم، زیر سایه درختی کنار باغچه زعفران قطعه «گل پامچال» را می خواند و نسیم بهار را مهمان پاییز می کند. می پرسم تکتم جان همین الان دلت چه می خواهد؟ می گوید: دلم می خواهد در برنامه کلبه عموپورنگ شرکت کنم. شعرهای برنامه اش را حفظ کنم، به خصوص شعر خدا را... دستان معجزه گر نیازمند یاری خیران شاید کمتر کسی فکر می کرد که عبدا... 40 ساله که تمام اعضای خانواده اش را در زمان جنگ تحمیلی از دست داده و به خاطر معلولیت ذهنی امکان ادامه زندگی به تنهایی را نداشت حالا به جایگاهی رسیده که با دستان هنرمندش هنری خلق می کند که شاید یک فرد عادی نتواند این کار را انجام دهد؛ دستانی که معجزه و عشق را به معنای واقعی خلق می کنند. مقصد بعدی ما آسایشگاه شهید بهشتی مشهد است، بزرگ ترین مرکز نگهداری و توان بخشی معلولین ذهنی پسر در شرق کشور. وارد کارگاه می شویم اولین چیزی که جلب توجه می کند، انبوه آثار هنری ساخته شده با تنوع زیاد اعم از کار چوب، شیشه، سرامیک و ... است، این جا جایی است که همیشه چشمان بچه ها به در آسایشگاه است تا دستان پر از مهر و محبت نیکوکاران و خیران آن ها را نوازش کند اما از بد روزگار به خاطر کرونا از ابراز عشق و محبت بی نصیب شده اند، آن ها نمی دانند در دنیای بیرون چه خبر است، نمی دانند که کرونا باعث شده در این روزها تنها باشند، خیرانی هم که هیچ وقت آن ها را فراموش نمی کردند نیز به دلیل کرونا از دیدن این بچه های آسمانی محروم شده اند، اما این بچه ها در این روزهای کرونایی نیازمند دستان پرمهر خیران و نیکوکاران هستند. پارک ملت مشهد نیز این روزها میزبان نمایشگاه صنایع دستی بچه های موسسه خیریه بوستان شکوه مهر است، بچه هایی که در عین معلولیت هنرهای نابی را خلق کرده اند که حاصل خلاقیت، هنر و توانایی های بی نظیر خود آن هاست. از معرق کاری و نقاشی روی شیشه گرفته تا هنر چرم دوزی و هنرهای تجسمی در این نمایشگاه عرضه شده است. در این میان، من و شما می توانیم با خرید این صنایع دستی ، دلیل لبخند یک نفر از آن ها باشیم. این نمایشگاه که از 9 آذر آغاز به کار کرده تا چهاردهم همین ماه پذیرای حضور مردم مهربان و نوع دوست است. روزگارسخت معلولان جسمی-حرکتی شدید گاهی سقف ،گاهی دیوار و گاهی یک صورت مهربان، این تمام آن چیزی است که معلولان جسمی حرکتی شدید در طول برخی روزها می بینند. در ادامه گزارش امروز سری به سه مرکز در شهرستان طرقبه شاندیز می زنیم. مرکز نگهداری معلولان امام جواد (ع) در شهرستان طرقبه شاندیز اولین مرکزی است که می رویم. مرکزی که تعداد زیادی از معلولان و سالمندان ذهنی و جسمی حرکتی  در آن جا نگهداری می شوند ،چند سال قبل در گزارشی از محروم ماندن این مرکز از آب آشامیدنی نوشته بودیم و این که با وجود نزدیکی این مرکز به انشعاب های اصلی آب هنوز این مرکز از آب چاه استفاده می کند. مشکلی که همچنان ادامه دارد و مسئولان اقدامی برای حل آن انجام نداده اند بافقی زاده ،رئیس این مرکز با نگرانی می گوید:«چاه های آبی که از آن استفاده می کنیم در حال خشک شدن است ،چاره ای جز حفر چاه عمیق یا اخذ مجوز لوله کشی آب نداریم ،اما هر دو مسیر به بن بست خورده است و نمی دانیم برای حل این مشکل باید چه کار کرد؟» در این مرکز تعداد زیادی از معلولان زندگی می‌کنند معلولانی که حتی توانایی بیرون آمدن از تخت یا جابه جا شدن در آن  را ندارند.یکی از پرستاران این مرکز می‌گوید :بعد از کرونا نه می توانیم بچه ها را بیرون ببریم و نه بازدیدکننده ها می‌توانند به این مرکز مراجعه کنند.کمک های مردمی به همین دلیل به شدت کم شده و موسسات نگهداری معلولان جسمی حرکتی با مشکلات مالی زیادی مواجه شده اند اما به دلیل عشق به بچه ها همکاران ما ایستاده اند و همچنان می جنگند.» بافقی زاده مدیر این مرکز می گوید: هزینه پوشک به شدت بالا رفته است و در ماه چندین میلیون باید برای خرید پوشک هزینه کنیم، اما به دلیل کم شدن کمک خیران ،بعضی وقت ها مجبوریم با پارچه و پلاستیک این معلولان را پوشک کنیم و تمام دست و پایشان می سوزد.» جهان خاموش خدیجه  دومین مرکز که در این شهرستان به آن سر می زنیم مرکز«آتا ،آنا» به معنی پدر و مادر است .خدیجه پیرزنی ۸۵ ساله است که بر اثر آب مروارید چشم هایش، نابینا شده است کنار پنجره روی تخت دراز کشیده ،خانواده اش سال هاست او را رها کرده اند و هر از گاهی تلفنی حالش را می پرسند. خدیجه که این روزها جهانش در تاریکی محض فرو رفته است، می گوید:«اگر چشم هایم را  عمل کنم خوب می شود؟ یک دکتر گفته اگر عمل کنم می میرم،ولی کاش می شد چشم هایم را عمل کنم .» در خانه محبت نیست  احمد که بیش از 40 سال از عمرش می گذرد جزو معلولان جسمی است که در مرکز نگهداری امید در شاندیز زندگی می کند ،به او می گویم :«دلت برای خانه تنگ نشده؟ » باشنیدن این سوال، اضطراب تمام وجودش را می گیرد اشک در چشمانش جمع می شود ،دست های  هامون درودی مسئول مرکز را محکم می گیرد و التماس می کند که او را به خانه نفرستد،می گوید:«نگذارید من را به خانه ببرند ،من به خانه نمی روم ،در خانه محبت نیست ولی این جا هست ،به خانه نمی روم،نگذارید من را به خانه ببرند.» رضا یکی از معلولان شدید ذهنی که روی تخت کناری دراز کشیده و پرستار در حال عوض کردن پوشک اوست طوری که ما به سختی حرف هایش را متوجه می شویم  می گوید :«دلیل این که من به خانه نمی روم این است که پدر و مادرم پیر هستند و دیگر نمی توانند به من رسیدگی کنند.» در این مرکز یکی از معلولان جسمی که در گذشته عضو تیم ملی والیبال بوده زندگی می کند،یکی دیگر از معلولان درس خوانده  است و مهندسی نقشه کشی دارد و تعدادی دیگر از معلولان هر کدام با وجود معلولیت ها به رسیدن به آرزوهایشان فکر می کنند و روح زندگی در این مرکز جاری است .هامون درودی مسئول این مرکز می گوید:«ما تا جایی که بتوانیم سعی می کنیم شرایط را برای دوستانمان که در این مرکز هستند مهیا کنیم اما واقعیت این است که تمام دنیای این افراد چهار دیواری مرکز نیست .استاندارد سازی سطح شهر ،اتوبوس ها، سرویس های بهداشتی و پیاده روها باید به صورت جدی در دستور کار مسئولان قرار گیرد تا بعد از هر بار بیرون رفتن، معلولان دچار استرس نشوند و نباید طوری باشد که معلولان  به چهار دیواری این مراکز به عنوان امن ترین جای دنیا فکر کنند.»