تولیدی «مهربانی» با کم‌توانان پرتلاش

  چند روز پیش عکس‌هایی در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد با این توضیح که آقای «علی مهربانی» چند سالی است در اطراف شهرری کارگاه تولید لوازم ورزشی ،خانگی و مدرسه‌ای راه انداخته که در آن فقط جوانان کم‌توان ذهنی را استخدام می‌کند. هر چند بعدها آقای مهربانی به ما گفت که خانواده این بچه‌ها خیلی مایل نیستند عکس فرزندان‌شان منتشر شود و برای همین ما چهره‌ها را کمی محو کردیم. آقای مهربانی معلم بازنشسته‌ای است که کارش را با تدریس به کودکان استثنایی آغاز کرده و بعد از بازنشستگی هم دست همین بچه‌هایی را که تربیت کرده بود ، گرفته تا آموزش‌های شان بر باد نرود. او که همانند نام خودش و کارگاهش، مهربانی از لحنش می‌بارد و عاشقانه این بچه‌ها را دوست دارد، از آغاز کارش برای‌مان گفت و مشکلاتی که این روزها با آن دست و پنجه نرم می‌کند. هر چند با اکراه گفت‌وگو با ما را پذیرفت و می‌گفت کار مهمی نکرده‌ام اما راضی شد تا برای ما، از ماجراهای گفته نشده درباره این کارگاه متفاوت بگوید.
از معلمی تا استاد کاری برای ساخت وسایل‌ ورزشی
آقای مهربانی که خیلی اتفاقی و بنا به نیاز اداره آموزش و پرورش در آن زمان و خالی بودن ظرفیت فقط همین آموزشگاه، معلم یک مدرسه استثنایی شده است، آغاز داستان آشنا شدن با این بچه‌ها را این‌ گونه توضیح می‌دهد: «کارم را با معلمی در مدارس استثنایی و آموزش بچه‌های کم‌توان ذهنی شروع کردم. از قبل کمی به کار فنی علاقه داشتم و با برادرم به صورت تفریحی وسایلی می‌ساختیم. در مدرسه چند سالی معلم ورزش بودم تا این که زمینه‌ای جور شد که کار و حرفه در این مدارس اهمیت پیدا کرد و من هم که سابقه‌اش را داشتم و با ابزار آشنا بودم، وارد حرفه‌آموزی در مدارس راهنمایی و دبیرستان استثنایی شدم. این ‌طور شد که کار آموزش به بچه‌ها را آغاز کردم.» آقا معلم در جوانی به همراه برادرش با باز کردن یک دستگاه فوتبال ‌دستی و الگو گرفتن از آن، به ساخت این وسیله علاقه‌مند شده بود و بعد هم همان راه را در پیش گرفت . او در ادامه صحبت‌هایش می‌گوید: «در زمان معلمی هم وسایل ورزشی می‌ساختم. برای همین به این فکر افتادم که به بچه‌ها هم این رشته را آموزش بدهم. با این کار بچه‌ها می‌توانستند چیزهایی را که آموزش دیده بودند ، به بازار هم عرضه کنند و وقتی نتیجه کارشان را می‌دیدند بیشتر تشویق می‌شدند. به همین دلیل زمینه کاری‌ام را افزایش دادم.»
خانواده ‌ها نگرانی ‌زیادی از آینده این بچه‌ها دارند
این ‌گونه بوده که این استادکار مهربان تصمیم می‌گیرد تا علاوه بر علم‌آموزی به دانش‌آموزانش، فنی را هم که بلد است به آن‌ها یاد بدهد. او سپس نگرانی‌های خانواده‌های این بچه ها را که در مناطق حاشیه‌ای و کم‌برخوردار زندگی می‌کنند و اگر سرشان گرم کار مفیدی نباشد، در کوچه و خیابان می‌گردند ، این‌ طور بیان می‌کند: «در مدرسه وقتی با خانواده این بچه‌ها صحبت می‌کردیم، می‌دیدیم دغدغه‌شان این است که فرزندان‌شان وقتی در مدرسه آموزش دیدند، بعد وضعیت‌ شان چه می‌شود و کجا باید بروند. نگران بودند که در بیرون کاری گیرشان می‌آید یا نه. هدف ما از آموزش حرفه و فن این بود که به بچه‌ها کار یاد بدهیم تا وقتی از مدرسه خارج شدند بگویند این کارها را بلدیم. بیشتر آن‌ها هم بعد از پایان مدرسه در جایی مشغول کار می‌شدند.» شاید این جنبه از این کار نیکوی آقای مهربانی کمتر دیده بشود. این که با راه‌اندازی یک کارگاه تولیدی، علاوه بر کارآفرینی و درآمدزایی، جلوی بسیاری از بزهکاری‌ها و فاجعه‌های اجتماعی احتمالی را هم گرفته است. معلوم نیست اگر آقا معلم دست این پسرها را نمی‌گرفت، چه آینده‌ای برایشان رقم می‌خورد.
سرانجام کارگاه آقا معلم
 راه افتاد

مهربانی آقا معلم به همین‌ جا ختم نمی‌شود. آقای مهربانی بعد از بازنشستگی هم دانش‌آموزانش را رها نمی‌کند. او که هنوز به مدرسه‌ای که در آن درس می‌داده سر می‌زند، تصمیم می‌گیرد دست دانش‌آموزانش را بگیرد و رهایشان نکند. خودش در این باره می‌گوید: «سال 1394 که بازنشسته شدم با برادرم تصمیم گرفتیم کارگاه کوچک خانه پدری را ترک کنیم. یک کارگاه 150 متری اجاره و با یک نفر از همان بچه‌ها کار را شروع کردیم. یواش یواش در بازار شناخته شدیم و دیدیم تقاضا زیاد است و نیرو می‌خواهیم. یک کارگر دیگر آوردیم و همین ‌طور نیرو اضافه کردیم. باز دیدیم مکان‌مان کوچک است و یک جای بزرگ‌تر اجاره کردیم. همان بچه‌ها را به کار گرفتیم که الان 10 نفر هستند و در کارگاهی حدودا 500 متری در حال ساخت لوازم ورزشی مانند فوتبال دستی در سایزهای مختلف، میله بارفیکس، پایه والیبال و بسکتبال، دروازه گل کوچیک و... هستیم. حتی وسایل فوتبال دستی برای کارگاه‌های دیگر هم تولید می‌کنیم و با آن‌ها بده بستان داریم.»
مشتریان هم زیاد شده‌اند
استاد مهربانی که بچه‌ها هنوز به یاد دوران مدرسه او را «آقا» صدا می‌زنند، علاوه بر معلم و صاحبکار بچه‌ها، در نقش پدرخوانده‌شان هم هست و بچه‌ها به او به چشم یک پدر دلسوز و عاشق نگاه می‌کنند و حرف فقط حرف اوست. این کارآفرین گسترش کارش را این‌ گونه تعریف می‌کند: «الان مشتریان ‌مان هم زیاد شده‌اند و تقریبا در همه شهرها ما را می‌شناسند. یک سری از خریداران وقتی می‌فهمند ما برای ساخت تولیدات‌مان از این بچه‌ها کمک می‌گیریم، بیشتر بهمان سفارش می‌دهند تا کمکی به این‌ ها شود. برادرم بعد از ازدواجش از کارگاه رفت و الان من هستم و این بچه‌ها.»


خیالم از بابت کیفیت کارشان راحت است
آقا معلم می‌گوید اوایل باید خیلی هوای کارگرها را می‌داشته و حواسش می‌بوده که خوب آموزش ببینند. ولی بعد که کار را یاد گرفتند مانند افراد عادی و حتی با دقت‌تر از آن‌ها وظیفه خود را انجام می‌دهند. البته در کارگاه مهربانی قوانین سفت و سختی هم برپاست. رعایت ادب، احترام به دیگران، نظافت و مرتب بودن کارگاه، مسائلی است که آقای مهربانی روی آن‌ها تاکید دارد و به این راحتی از این موارد نمی‌گذرد. او لذت کار کردن با این افراد را این ‌گونه تشریح می‌کند: «جالب است که این بچه‌ها اصلا بلد نیستند دروغ بگویند و کلک بزنند. حتی دوست دارند که خودشان را در کار نشان بدهند. یک خصلت خوب دیگری که دارند این است که دوست دارند کار را به بقیه یاد بدهند. نیروی جدید که می‌آید می‌رود زیر دست قدیمی‌ترها و آن‌ها با علاقه بهشان آموزش می‌دهند. از این جهت هم خدا را شکر می‌کنیم.» در ادامه از این حس مسئولیت‌ پذیری بچه‌ها بیشتر می‌گوید: «خدا کند کرونا از این مملکت برود، ولی این بیماری برای کار ما خوب بود. در این مدتی که بچه ها و بزرگ ترها در خانه بودند، خرید وسایل ورزشی مثل فوتبال دستی زیاد شد که بازار ما هم رونق گرفت. البته ما در کارگاه مسائل بهداشتی را رعایت می‌کنیم و خدا را شکر هیچ ‌کدام از بچه‌ها مبتلا نشده‌اند. ولی خودم و خانواده‌ام به شدت بیمار شدیم. جالب این که 10 روزی که در خانه افتاده بودم همین بچه‌ها خیلی قشنگ کارگاه را گرداندند. در این حد که جنس تولید  و لوازم را بارگیری می‌کردند و برای مشتری می‌فرستادند.»
 
تقاضا برای کار کردن در کارگاه‌مان زیاد است
آقای مهربانی با روحیه معلمی‌اش به خوبی توانسته با این شاگردان سر و کله بزند. او که راه و رسم آموزش به دانش‌آموزان کم‌توان ذهنی را بلد است، با تلاش و پشتکاری خستگی‌ناپذیر دست از آموزش آن‌ها برنمی‌دارد، حتی اگر لازم باشد موضوعی را 10 بار توضیح بدهد. ولی این تنها سختی این راه نیست. او از مشکلاتی که با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کند، می‌گوید: «تقاضا برای کار کردن بچه‌ها در کارگاه‌مان زیاد است. خانواده‌ها فکر می‌کنند ما بنگاه کاریابی هستیم. زنگ می‌زنند و با التماس می‌خواهند بچه‌هایشان را استخدام کنیم. ولی متاسفانه جا نداریم تا نیروی بیشتری بگیریم. ما با تولید 4-5 قلم جنس کارمان را شروع کردیم و الان حدود 23 وسیله تولید می‌کنیم. می‌توانیم ظرفیت تولیدمان را افزایش دهیم ولی امکان گسترش کارگاه را نداریم. مشکل ما علاوه بر هزینه بالای اجاره کارگاه، حق بیمه است که برخلاف این که گفته شده برای افراد کم‌توان باید 10 درصد باشد، ولی از ما 30 درصد حق بیمه می‌گیرند. هر بار هم به بیمه مراجعه کرده‌ایم و گفته‌ایم اداره‌ها باید 3 درصد از افراد معلول کمک بگیرند ولی ما 100 درصد کارگران‌مان معلول هستند، فایده ای نداشته است.» او می‌گوید: مشکل فقط حق بیمه نیست. چون بچه‌ها همه ساکن آن منطقه هستند و نمی‌تواند جای کارگاه را به خاطر مشکل در رفت‌وآمد آن‌ها تغییر بدهد، امکان تغییر مکان کارگاه را هم ندارد. او ادامه می‌دهد: «خیری پیدا شده که زمینی را برای کارگاه‌مان بسازد ولی اداره‌ها مجوز ساخت نمی‌دهند. الان ماهی حدود 11 میلیون تومان حق بیمه می‌دهیم و 10 میلیون تومان هم اجاره کارگاه است. حقوق همه بچه‌ها را هم طبق قانون وزارت کار پرداخت می‌کنیم. حتی به دو نفر از آن‌ها که ازدواج کرده‌اند و یک نفرشان فرزند دختر باهوشی دارد حقوق بیشتری می‌دهیم تا بتوانند خانواده را بچرخانند. اگر ادارات با ما همکاری کنند دست ‌کم 10 نفر دیگر از این بچه‌ها را می‌توانیم به کار بگیریم.»
خودم را مدیون این بچه‌ها می‌دانم
ولی این معلم دلسوز منکر تاثیر دعای خیر در حق خودش و کارش نیست. این تاثیر مثبت را چنین توضیح می‌دهد: «وقت‌هایی بوده که کارم به مو رسیده ولی پاره نشده. یعنی گاهی در کارهایی مانده‌ام که خسته شده‌ام و گفته‌ام ولش کن و دیگر ادامه نمی‌دهم  ولی دستم را به سمت خدا گرفته‌ام که خودش کمکم کند و کار درست شده است. هر چند واقعا کار ما که به این مرحله رسیده فقط به خاطر دعای پدر و مادر این بچه‌ها بوده است. خانواده‌ها که بیشترشان از نظر مالی ضعیف هستند هم می‌گویند وقتی بچه ما صبح بلند می‌شود و با یک ظرف غذا می‌آید سرکار، انگار دنیا را به ما داده‌اند. همین که بچه‌ها در خانه نیستند و حتی اطرافیان می‌بینند که این‌ها سر کار می‌روند و بعضی افراد سالم بیکار هستند، یک دنیا برایمان ارزش دارد و دعایمان می‌کنند. من همه‌ جا گفته‌ام که نان این بچه‌ها را خورده‌ام. چه زمانی که 30 سال معلم‌شان بودم و حقوق گرفتم، چه الان که دارند در کارگاهم کار می‌کنند. برای همین خودم را مدیون این بچه‌ها می‌دانم و خودم را موظف می‌دانم که فقط باید همین بچه‌ها را به کار بگیرم. خدا را شکر در کارم هم موفق بوده‌ام. ای کاش مشکلات از سر راه من که توان اضافه کردن نیرو را دارم، برداشته شود و سازمان‌ها همکاری کنند. هر کمکی به ما بشود، کمک به همین بچه‌هاست. خودم که حقوق بازنشستگی دارم. کارگاه‌های دیگری هم بودند که از این بچه‌ها استفاده می‌کردند ولی متاسفانه به دلیل مشکلات و نبود حمایت، از ادامه کار بازماندند. البته نهادهای مختلف زیادی به ما کمک کرده‌اند، کمک‌شان هم این بوده که برایمان دعا کرده‌اند تا خدا عاقبت‌مان را به خیر کند و پدر و مادرمان را بیامرزد!»
همسرم می‌گوید برای دختران کم‌توان هم کارگاه بزنیم
علی آقای مهربانی از همراهی خانواده‌اش در این راه می‌گوید: «همسرم هم معلم بازنشسته مدارس استثنایی است که مشوق بزرگی برایم در این کار بوده است. وقتی خسته می‌شدم دلداری‌ام می‌داد که عیبی ندارد و برای این بچه‌ها کار کن. همیشه پشتیبانم بوده است. دو دختر دارم که یکی معلم است و به تازگی ازدواج کرده و یکی هم دانش‌آموز است. بچه‌هایم کارم را دوست دارند و دلگرمی‌ام می‌دهند. گاهی با همسرم صحبت می‌کنیم که کاش بشود چنین کارگاه‌هایی برای دختران کم‌توان هم راه انداخت. به هر حال پسر از خانه بیرون می‌زند، ولی دخترهای کم‌توان معمولا در خانه می‌مانند. اگر بشود به آن‌ها هم هنر و فن آموخت تا برای خودشان کار کنند، خیلی خوب می‌شود. هم درآمدی دارند و هم چون بیمه می‌شوند، تا آخر عمر حقوق ثابتی خواهند داشت و خانواده خیال‌شان راحت می‌شود. مثلا یکی از کارگرهای خودم چند ماهی بیمار بود و نتوانست سر کار بیاید، ولی حقوق بیکاری گرفت. یا دیگری که ازدواج کرد برای همسرش و فرزندش هم دفترچه بیمه گرفت و می‌توانند از مزایایش استفاده کنند.»